گـزیده اخبــار

خانه » اجتماعی » تجلیل صادقانه یاواکنش مفتضحانه!
تجلیل صادقانه یاواکنش مفتضحانه!

تجلیل صادقانه یاواکنش مفتضحانه!

در راستای یادی از یکصدوپنجمین سالگرد استقلال افغانستان بود که وقتی طالبان دیدند که میشود برسر عده ای از خوش باوران روشنفکر نما و سوادداران بیسواد  میتوان کُلاه گذاشت در یک تالار گونه ای نظامی که برای طلبه کرام از نظام جمهوری واژگون شده به میراث مانده است نشستند و با دادن شعار های فریبنده به ظاهر استقلال خواهی پرداختند .خواننده گان این طور تصور نفرمایند که بلا نسبت ، چشم بد دور طائفه ای از طلبای کرام که در شمشیر زنی و آدم کشی دارای ویژه گی های خاصی اند به فرموده ای اذنابی ازاین گروه ” دیپلماسی و سیأ سی کاریها ” بلد نیستند . به جان عزیز طلبای کرام این وصله ها سابقأ هم که در مقابل کفاروسائرمخالفان و معاندان شمشیر میزدند و می جنگیدند به این طائفه نه می چسپید . چه رسد به حالا که ترنم روح نواز گام های از دسته ها و گردان های  ” استشهادی ها ” که همانا ” انتحاری ها ” بوده اند و درمقابل لوژخونین نظامی طالبی رژه میروند و شعارهای مرده باد و زنده باد سرمیدهند .الغرض که درهمین نشست طلبه گی وقتی غیرت طالبی که در کتب قدیمه و جدیده مکتوب است وهمه اش به جز لاف زنی شارلاتانی که با شیوه ” برادرم درقندز پهلوان است ” چیز دیگری نیست . به جوش می آید خواب های فتح دوعالم را می بینند .همان طوری که مستحضرشده اید درراستای دروغ گفتن های “سیأسی ” در یک تالاربزرگ نظامی که عند الزوم به عنوان محل مقدس برای پرورش نسلی از حوریان نشسته در بهشت شداد مورد استفاده قرار می گیرد گرد هم آمدند و گلون پاره کردند و شعار های مفتکی ” زه یم زمرۍ پردی نړې له ما اتل نشته !” سردادند

مسخره ترین حرفی  را که در سخنان شعار گونه و از” جنس هیچ ” از زبان کسی به نام ملا  یعقوب مجاهد که ظاهرأ بر کرسی ای وزارت دفاع طالبان تکیه زده است شنیده شد سخن اطاعت قبرستانی است که مشارُالیه عوام الناس را به اطاعت مرده  مانند ی که  بر تخته شستشو ی مرده ها افتاده  ودر اختیار کسی که مرده راشستشومیکند قرار گرفته باشد تشبیه نموده است . یعنی به قول قرآن صُمُّۢ بُكۡمٌ عُمۡيࣱ کر وکور ولال بوده باشد . البته این نوع روحیه و با چنین آرزویی مستبدانه و فرعونی  آنهم درعصر حاضر بویژه در حوزه مدیریت یک ملت و جامعه  از دیدگاه علم  روانشناسی جنون تلقی میگردد .
چنانچه ایشان پس از سخنان غلوآمیز و به دورازحقیقت ملاکبیر نام که بر بنیاد یک روایت موثق ایشان به بیماریی های گوناگون روانی مصاب است وغلبه کنونی طالبان را مشروع ترین وحتی نظامی که توانیست در هر دوسا حه یعنی نظامی و سیاسی آزادی و استقلال کشوررا تحقق بخشیده است چنین یاد آوری نمودند : الحمد الله این مرتبه ما هردومیدان را فتح نموده ایم و الحمد الله که درنتیجه جهاد بیست ساله ما(طالبان ) هم میدان نظامی را برنده هستیم و هم خود ما استقلال  سیاسی ، اقتصادی را بدست آورده ایم .     
     پس از آن سلسله سخن را آخند ملا یعقوب مجاهد که خود را فرزند و ازوارثین ملا عمر مجاهد نخستین پیشوایی طالبان و در عین حال وزیرجنگ طالبان میداند اینگونه اظهار داشت : قبل از همه برای شما ۱۰۵ مین سالگرد   استقلال کشور را مبارکباد میگوئیم . خداوند ج به ما وشما توفیق عنایت فرمائید تا با بزرگداشت از روزهای آزادی ، آزادی ها و استقلال های  خود را نگهداری کنیم . سعی و تلاش کنیم تا به هیچ قیمتی نگذاریم تا برای حصول آزادی دیگر زمینه فراهم گردد . ..شما برای این نظام چنان وفادار باشید و چنان اطاعت این نظام را بکنید خصوصأ اطاعت امیرالمؤمنین حفظه الله و دیگررهبران ! که چنانچه مرده ای بر تخته شستشو افتاده باشد و در اختیار شستشو دهنده باشد اینگونه باید خود را در اختیار شان قرار دهید .خواننده گان عزیزخیال نکنند که ما این سخنان را از قول ملا کبیر وملا یعقوب و غیره اذناب طالبانی که خود را درآئینه ای تمام نمای فرعون و نمرود  می نگرند به دروغ  نسبت داده ایم . نخیر ! ما پس از تحقیق و تفحص و کنکاش به این نتیجه رسیدیم که فرعون و نمرود و حتی شیطان به این طائفه ای ازمتحجران قرن و اوباشان سلام دودسته تقدیم میکند .
زیرا چه کسی نه میداند که استقلال آزادی و عدالت مفاهیم مفقود شده ای اند که در گفتمان و فرهنگ شریعت مداران و بنیاد گرایان  دگم اندیش اندکترین جایگاهی ندارد . وچه کسی نه میداند که هرگاه در نظام سیاسی آزادی ، و عدالت وجود نداشته باشند صحبت کردن از استقلال ملی و آزادی های فردی یک جوک و یک مسخره ای  بیش نیست . از سوی دیگر درجامعه ای که بیش از سی میلیون انسان به جرم زندگی در وطن آبائی و عشق با میهن  محکوم به اسارت و برده گی باشند سخن گفتن از استقلال ،  آزادی و عدالت بزرگترین هانت به نام  استقلال ، آزادی و عدالت تلقی میگردند . بدون شک چنین تجلیل های مسخره به داستانی می ماند که می گویند پسر شاه که در نعمات دربار بزرگ شده بود شوق شکار بر سرش زد و خادمان سلطنت را فراخواند و با همراهی آنها عازم جنگلی شد و در همان جنگل مجبور به سپری کردن شب گردیدند در نیمه شب هوا کمی سرد و خنک شد و فرزند پادشاه پارچه  ای را طلب کرد و امر کرد که باید هرچه زودتر آن را حاضر کنند تا وی بر خود اندازد و از سردیی هوا در امان باشد وقتی خادمان به هر سو نگاه کردند پارچه ای مناسبی را نه یافتند و نزد پسر شاه آمدند و گفتند که شهزاده والا مقام ! ما به جز چند تا از پالان های آسپ که با آسپ های آورده ایم چیزدیگرمناسبی را نه یافتیم وقتی شهزاده این جملات را شنید با قهر وغصه به نگهبانان گفت شما قصد توهین مرا دارید که این نوع حرف ها میزنید …وقتی شب به پیش میرفت سردیی هوا نیز افزائیش می یافت و شهزاده مجبور شد تا به نگهبانان بگویند که بیاورید ولی اسمش را بر زبان نیاورید ….

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا