گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » یک خاطره ای اززندان پلچرخی!
یک خاطره ای اززندان پلچرخی!

یک خاطره ای اززندان پلچرخی!

بعد از گرفتاری ما در تظاهرات و انتقال به صدارت و توقف چهار ساعته ما را به زندان جهنمی پلچرخی انتقال دادند، دوستانیکه در زندان پلچرخی محبوسیت را سپری کرده اند و یا از طیاره از هوا زندان پلچرخی را دیده باشند می‌دانند که در زندان پلچرخی سه بلاک بنام های بلاک اول، دوم و سوم و هکذا تعمیر زون مرکزی زندان وجود دارد، در زون مرکزی که بلاکهای آن شکل دایروی اعمار شده در آن زمان محبوسین جنایی نگهداری میشدند، در بلاک اول بیشتر اعدامی ها و محبوسین خیلی مهم یا به زعم سازمانی ها افراد خطرناک نگهداری میشد، فامیل حفیظ الله امین بشمول خانم، دختران و باقی اعضای خانواده او و خلقی های باند امین بشمول داکتر شاولی، قدوس غوربندی وغیره هم در همین بلاک زندانی بودند، از پنجره های سمت شمال دهلیز های بلاک دوم صحن بلاک اول بخوبی نمایان بود، ما را به بلاک دوم جابجا ساختند و در منزل دوم اتاق های عمومی که هر اتاق گنجایش صد تا یکصد و بیست نفر را دارد محبوس ساختند، چون تازه زندانی شده بودیم نان ما توسط موظفین محبس حواله نشده بود بنآ برای دو روز بدون سهمیه نان و خوراک باقی ماندیم، اما زندانیان سابق لطف کردند از سهم خود برای ما کمی نان خشک و یکنوع لوبیا که از کشورهای سوسیالیستی به افغانستان می آمد برای زندانیان توزیع میشد همکاری کردند، در روز سوم نان ما را نیز حواله کردند، هیچ فراموش نمیکنم که نان سیاه درجه چهارم سیلو که خیلی ها ترش هم بود با شوربای پالک برای ما توزیع کردند، چون مدت دو یا سه روز جز مقدار اندک نان نخورده بودیم آن شوربای پالک را با آن نان سیاه درجه چهار سیلو کافی میل کردیم که فردا آن روز وضعیت شکم بیشتر محصلین خراب شده بود.سلول های کوته قلفی گنجایش یک تا چهار نفر را داشت، تشناب های زندان وضعیت خیلی خراب داشت که در

سطح تشناب ها و دهلیز تشناب ها آب گنده ایستاد بود، در صحن زندان بلاک دوم سمت شمال غربی تعمیر در حدود بیست یا سی عدد تشناب از تخته چوپ اعمار شده بود که بیشتر زندانیان ترجیع میدادند از همین تشناب های محلی (کناراب) استفاده نمایند. نظر به اظهارات زندانیان سابق زندانیان تنها از طرف صبح و عصر فقط یک ساعت اجازه گشت و گذار در صحن بلاک و استفاده از کناراب های صحن بلاک را داشتند اما با آمدن محصلین و متعلمین آزادی نسبی به همه محبوسین داده شد، حتی محصلین نت یا جال و توپ والیبال توسط پایوازهای خود خواستند و در صحن بلاک میدان والیبال آماده کردند، یکی از برادران محبوس بنام انجنیر صدیق که بنام صوفی صدیق مشهور بود خیلی والیبالر ماهر بود که ما زندانیان را هم نماز جماعت میداد.چون ما هفتصد تن محصل و متعلم را از روی جاده گرفتار کرده بودند کدام اسناد یا دوسیه قبلی نزد حکومت نداشتیم و شهرت ما از قبل نزد حکومت موجود نبود بنآ از هر فاکولته منشی سازمان آن فاکولته یا مکتب در جریان ده روز
  اول مخفیانه به زندان آمده بودند و از عقب شیشه یکی از اتاق های کلینیک زندان که در منزل اول موقعیت داشت محصلین هر فاکولته را جداگانه بشکل قطار طوری ایستاد کردند که روی های ما برای افراد موظف که همانا منشی ها و سازمانی های هر فاکولته و مکتب بودند هویدا و قابل دید باشد و بعد آنها از همان مجرای دروازه به خواهش دل خود و یا هم شناختی که از ما داشتند نود و شش تن محصلین را بنام محرکین تظاهرات نگهداری کردند و باقی محصلین و متعملین را بعد از ده روز رها نمودند که متاسفانه نگارنده را نیز به اتهام یکی از محرکین تظاهرات نگهداری کردند، همه ما ۹۶ نفر را در یک اتاق جای دادند که همان اتاق ما تا سالهای بعدی بنام اتاق محصلین در بین زندانیان مسما شده بود. تا ده روز نخست هیچ عضو فامیلم نمی‌دانست که پسر شان را حکومت به کدام زندان انتقال داده اند. پدر مرحوم و مغفورم در همان ده روز نخست نزد ریس فاکولته ما کسی بنام پوهنمل محمد یاسین محسنی که اصلآ از شکردره کابل بود مراجعه کرده بود، چون پدرم در اواخر حکومت ظاهرشاه برای یکسال آمر مکتب شکردره بود ریس فاکولته زراعت هم چون از شکردره بود با اسم پدرم آشنایی داشت اما چون در ده روز اول هیچ فرد مسؤل فاکولته نمیدانست که کی ها و به چه تعداد محصلین فاکولته زراعت گرفتار و زندانی شده بنآ ریس فاکولته ما هم از پدرم در مورد محل زندانی بودم معذرت خواسته بود. بعد از ده روز که باقی ششصد متعلم و محصل آزاد میشدند من برای یکی از همصنفانم که هم سلول با من بود و یکتن متعلمین لیسه غازی که شکر همصنفم حیات هستند و تا چند سال قبل در ملل متحد کار می‌کردند یک پرزه خط نوشتم و از او تقاضا کردم که بکس کتاب هایم را که باخود در زندان برده بودم با همین پرزه خط به خانه ما شیوکی تسلیم پدرم نمایند که خوشبختانه آن صنفی جوانمردم بکس کتاب‌ها و آن پرزه خط مرا بعد از پرس پال آدرس خانه ما تسلیم پدرم نموده بود که با این همکاری و فداکاری او تا زنده هستم مرهون لطف شان خواهم بود.بعد پدرم هر دو هفته بعد از شیوکی تا زندان پلچرخی از مسیر راه کمری، حسین خیل و بتخاک خود را توسط بایسکل به زندان میرسانید و بیشتر یکی از عساکر موظف انتقال لباس و خوراک محبوسین بنام “حسین” که از برادران هزاره ما بود و دوره مکلفیت عسکری را در زندان سپری میکرد لباسها و مواد خوراکه را از پدرم تسلیم میشد برای من در منزل دوم بلاک دوم اتاق محصلین تسلیم میکرد.آیا واقعآ من از جمله محرکین تظاهرات بودم؟ نزد خدا شهادت میدهم که نه وابسته کدام تنظیم سیاسی در آنزمان بودم و نه محرک تظاهرکنندگان، متأسفانه کسیکه از فاکولته زراعت توظیف برای شناسایی محصلین محبوس در زندان آمده بودند صنفی من بود یک سازمانی سرسخت که شاید  کدام مشاجره همرایش قبل از زندانی شدن در صنف کرده بوده باشم و شاید هم در جریان تظاهرات نظاره گر شعار ها و فعالیت هایم بود. اینکه ما چطور واقف شدیم که او برای شناسایی ما به زندان آمده بود یکی از همصنفانم بنام عبدالله قندهاری او را در صحن بلاک عین خارج شدن از زندان دیده بود.ینکه ما را بنام محرکین تظاهرات چطور مستنطقین شکنجه کردند اگر کتاب ها نوشته شود کم است از نوشتن آن صرف نظر میکنم، اما منحیث یک مؤمن عقیده دارم که روز جزا رسیدنی است که همه آن مظالم را یکایک به خدای خود در روز حشر حکایت خواهم کرد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا