عده ای از آنتروپولوژیست های غربی که کار شان تحقیق در فرهنگهای بومی مستعمرات بود فرهنگهای افریقایی و دیگر مستعمرات را فرهنگ درجه دوم و نازلتر از فرهنگ متمدن غربی میدانستند ازینرو در صدد حذف و یا اصلاح آن فرهنگها بر مدل غربی بودند.عده ای دیگر از محققان بزرگ همین رشته فهمیدند که حق ندارند فرهنگهای دیگر را ارزش داوری نمایند زیرا اینکار غیر اخلاقی و منتزع از ویژگیهای زادگاه آن فرهنگهاست.فرهنگها به لحاظ ارزشی در عرض یکدیگرند نه در طول یکدیگر که برایشان سلسله مراتب قایل شویم،هر فرهنگی در زادگاه و خاستگاه خودش ارزش و اعتبار دارد.داوری آن عده از محققان برخاسته از انگیزه های استعماری و نژادپرستانه بوده است تا با این فرهنگزدایی جایش را با فرهنگ استعماری غربی پر کنند.ازینرو امروز آن نوع داوریها اخلاقآ ناپسند و نوعی جرم شناخته میشود و عاملش در صورت اثبات جرم مجازات میشود.تنوع فرهنگها و زبانها امریست طبیعی و نزد هر عقل سلیمی پذیرفته شده.همه فرهنگها را یکدست و یکسان کردن و تحمیل یک زبان و فرهنگی بر دیگران کاریست غیر طبیعی و غیر عقلانی و اخلاقی.خدا که خالق انسانهاست این تنوعات را پذیرفته.اما میتوان میان فرهنگها و اقوام و ملل براساس اصول و ارزشهای بزرگ بشری وحدت و هماهنگی و همزیستی ایجاد کرد. ما هرکدام در محل و قبیله و خانواده کوچکی بدنیا می آییم اما محتوم و مقدر نیست که زندانی فرهنگ محدود قبیلوی باقی بمانیم.انسان با وسعت معرفت و شناخت جامعه بشری روز بروز از زندان ضیق قبیله و خانواده ،قوم و نژاد آزاد تر و انسانتر میشودتعصبات نژادی و زبانی و فرهنگی نشان بدویت و خامی انسانست،دشمنی با زبان و حذف زبان و فرهنگ یک گروه قومی و اعمال خشونت در برابر اقوام دیگر نه در دین پذیرفته است و نه نزد جامعه متمدن بشری.تبعیض و ستیزه در برابر فرهنگ و زبان دیگری نشان برجسته ایست از جهالت و روح تنگ قبیلوی که در صورت خشونت خود را تبارز میدهد.طالبان که خود فاقد هر نوع فضایل و کمالات و مهارتهای انسانی اند هیچ دستآورد مثبت و سازنده ای به جامعه ندارند میکوشند با اعمال منفی،ویرانگر و ستیزه جویانه خود را بر مردم تحمیل نمایند.چون هیچ کمالی ندارند فقط با لگد پراندن و شاخ زدن خود را تبارز میدهند.استاد روانشناسی ما میگفت شاگردی که هیچ لیاقت و مهارت مثبت ندارد میکوشد شخصیت خود را با خشونت و بدماشی در مقابل دیگر شاگردان تبارز دهد.رفتار روزمره طالبان نشان میدهدکه فاقد هرگونه شناخت و بصیرت از مقام و کرامت انسانی اند.کنشهای شان نه با موازین دین و اخلاق سازگاری دارد و نه با موازین جهان بشری بلکه نمایندگی از یک احساس خام غریزی و انگیزه های کینتوزانه و انتقام جویانه میکند.بر هیچ انسان سلیم العقل و فرهیخته پوشیده نیست که آشنایی با هر زبان و فرهنگ جدیدی یک جهان نوی را بر رخ انسان میگشاید و به انسان غنای فرهنگی و معرفتی میبخشد.امتناع از گشایش رویکرد بر فرهنگها و زبانهای دیگر جهان انسان را کوچکتر و زندان او را تنگتر میسازد.چه بی بصیرتی و بی هنری بزرگتر ازینکه طالبان با ناکامی شرم اورشان در طول یکسال کارنامه سیاه و تلخ اقدام به حذف کلمات فارسی ار سرلوحه نهاد ها و مؤسسات میکنند و آتش کینه و نفاق را شعله ورتر میکنند.کشور ما با داشتن اقوام و فرهنگها و زبانهای مختلف ویژگی خویش را در میان بسیار کشورهای دیگر نشان میده که در صورت معرفت و پابندی به ارزشهای متعالی دینی و اخلاقی به اینکشور قوت و غنای بیشتر میبخشد اما در حالت بی بصیرتی و فقدان روح سازش و آمیزش تیغ برانی خواهد بود که پیکره کشور را قطعه قطعه خواهد کرد.فرمانروایی و زمامداری بر چنین کشوری فراست و کاردانی فوق العاده میخواهد.زعامت چنین کشور صدپاره بقول اقبال لاهوری بزرگ کا ساده ای نیست و شباهت به راه رفتن روی طناب معلق در هوا دارد تا توازن و تعادل را میان حساسیتهای مردم حفظ نماید.وضعیتی که ما دران قرار گرفته ایم مصداق حکایتیست از ملانصرالدین که نزد مردم شکوه داشت و میگفت:« ای مردم! من خری دارم بسیار بد اخلاق و خطرناک،نه کاه میخورد،نه اخور را رها میکند و هرکس پیش اید لگد هم می پراند!»