گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » ماجرای تکفیــــر در جریان عـامِ اصــــــلاح دینـــی معـــــاصــــر !
ماجرای تکفیــــر در جریان عـامِ   اصــــــلاح دینـــی معـــــاصــــر !

ماجرای تکفیــــر در جریان عـامِ اصــــــلاح دینـــی معـــــاصــــر !

اخیرا بحثی درگرفته است حول عناوینی چون «هسته سخت اسلام» و یا این که «آیا اسلام ذاتی دارد یا نه». گرچه این عناوین جدید می‌نماید ولی محتوا و موضوع آن بسی قدیمی است. اما آنچه اکنون مهم می‌نماید آن است که در جریان اصلاح دینی یا نواندیشی دینی معاصر، این موضوع به شکلی دارد تبدیل می‌شود به غیریت‌سازی و نوعی مرزبندی پررنگ و به یک معنا اسکولاستیک نوین مذهبی حتی در قالب تعابیر سنتی اسلام و کفر و مانند آن. در این نوشتار، ضمن اشارتی به ادبیات مذهبی مرسوم در این باب در تاریخ اسلام، می‌کوشم اهمیت و جایگاه موضوع مورد بحث در نحله اصلاح دینی معاصر را نشان دهم و نتیجه بگیرم که چنین مبحثی و عنوانی در متن و بطن اندیشه اسلامی کنونی لغو و بلاموضوع است.واقعیت این است که واژگانی چون ایمان، اسلام و کفر و مانند آن در قرآن، به عنوان معتبرترین منبع دین شناخت مسلمانان، وجود دارد و از قضا پربسامد است. در ادوار بعد با رونق گرفتن موضوعات الهیاتی و کلامی، این نوع واژگان در قالب دوگانه‌هایی چون ایمان و کفر یا اسلام و کفر، بروز و ظهور یافته است. در زمینه‌ی دیگر، دوگانه شرک و توحید نیز مطرح شده و در ادب اسلامی قوت و قدرت یافته و از جمله در جریان اصلاح دینی معاصر در ابعادی کاملا جدید و اجتماعی (نه لزوما ذهنی و انتزاعی) بازسازی و بازخوانی شده است. البته در قرآن به مصادیقی از این مفاهیم و عناوین نیز اشاره شده که تا حدودی فهم‌ها و تفاسیر مردمان مخاطب قرآن از این اصطلاحات را آشکار می کند.هرچند در تعریف این اصطلاحات در قرآن و یا در سنت و سیره ی نبوی بین لغت‌دانان و ارباب تفاسیر و اهل کلام پسین همواره اختلاف نظر وجود داشته و دارد ولی تا آنجا که راقم تفحص کرده است، «کفر» در زمینه‌های ادبی و اجتماعی عصر نبوی، در بعد نظری و انتزاعی به معنای انکارکنندگان حق و مصداقش در آن زمان منکران دعوت دینی نبی اسلام، حول محور بنیادین توحید بوده و در بعد عملی و به صورت انضمامی، به گروهی کافر گفته می‌شد که در عمل به صورت سازمان‌یافته و جمعی در برابر دعوت نبی ایستاده و دست به مقابله و خشونت و احیانا جنگ می‌زده اند. جمع «کافرون» و «کافرین» و «کفّار» در قرآن عمدتا به این جریان معاند و ستیزه جو و خشونت طلب اطلاق می‌شده است.بدین ترتیب در جدال‌های عصر نبوی، عنصر اعتقاد و به طریق اولی فکر یا اساسا مطرح نبوده و یا حداقل یکی از مؤلفه های آن بوده و نقشی تعیین کننده نداشته است. به عبارت دیگر، کافران و یا کفار صرفا با معیار عقیده و اندیشه و نظر تعریف نمی‌شده اند. این که در عصر نبوی مخالفان متنوع مذهبی دعوت اسلامی، تا آنجا که به ایمان شخصی و اندیشه فردی و یا قبیله‌ای‌شان مربوط می شده است، آزاد بوده اند و مورد تعرض قرار نمی‌گرفته اند و حتی پیامبر اسلام در شرایط عادی و برقراری صلح با اغلب بزرگان بت‌پرست مکه ارتباط دوستانه و انسانی داشته است، نشانه‌ی آشکاری برای اثبات این مدعاست. با این که محمد با بت‌پرستی سازش ناپذیر می‌نمود و در نهایت نیز بت‌های کعبه را درهم شکست، با این حال از آغاز تا پایان کسی به صرف ایمان شخصی به بت‌پرستی مورد تعرض قرار نگرفت.با این که محمد با بت‌پرستی سازش ناپذیر می‌نمود و در نهایت نیز بت‌های کعبه را درهم شکست، با این حال از آغاز تا پایان کسی به صرف ایمان شخصی به بت‌پرستی مورد تعرض قرار نگرفت.باید به‌یاد داشت که در نظام عقیدتی و اجتماعی آن روزگار، بتان کعبه عمدتا نماد اشرافیت و حاکمیت قوم قریش شمرده می شدند از این رو فروشکستن آن ها به معنای زوال اشرافیت قریش بوده است. این یک قاعده است که سیر تحولات جوامع و رخدادهای تاریخی را نمی‌توان در قلمرو اندیشه‌ی محض فهم و تفسیر و تحلیل کرد. اگر نگاهی جامع به درگیری های کوچک و بزرگ نظامی عصر نبوی در مدینه بکنیم و زمینه ها و علل و انگیزه ها را بکاویم، روشن می شود که این برخوردها حداقل برای تحمیل فکر و عقیده نبوده است.بدین ترتیب مبحث ایمان و یا اسلام و کفر و پیوندش با اندیشه و عقیده در قرآن و در نتیجه در عصر نبوی، حسابی جداگانه دارد و می‌باید جداگانه مورد تحقیق و واکاوی قرار گیرد[۱]. اما چنان که منابع موجود اسلامی نشان می دهد، ماجرای کفر و تکفیر به ویژه جرم‌انگاری آن و در نتیجه لحاظ کردن مجازات دنیوی برای آن، یک‌سره برآمده از تغییرات و تحولات پرشتاب پس از درگذشت نبی اسلام و آغاز شکل‌گیری نهاد سیاسی خلافت عربی-اسلامی بعدی است. نقطه‌ی آغازین آن نیز به جنگ های مشهور «رِدّه» بر می گردد که در آغاز خلافت ابوبکر رخ داد. در آن زمان گروهی از مسلمانان در این‌جا و آن‌جا شورش کرده و سر از اطاعت دستگاه سیاسی جدید با محوریت قبایل قریش برتافته و به بهانه‌های مختلف پرچم استقلال برافراشته و با حاکمیت قریش مخالفت کردند. در این جریان، جز تنی چند که رسما و علنا با دعوی نبوت (جنبشی که آشکارا برآمده از زمینه های اجتماعی و سیاسی آن دوران بود) خروج از اسلام را اعلام کرده بودند، بقیه در عین مسلمانی و به دلایل کم و بیش شناخته شده اجتماعی و سیاسی، با حاکمیت قریش در زیر پرچم اسلام و اسلام خواهی، به مخالفت برخاسته و راه استقلال را برگزیده بودند و به تعبیر یعقوبی[۲] در نواحی ایرانی تاج بر سر نهاده بودند. هرچند تکلیف شورشیان مدعی پیامبری حداقل از منظر مذهبی تا حدودی روشن بود ولی در باره بقیه نافرمانان، که عمدتا از دادن زکات به دستگاه خلافت خودداری کرده بودند، نظر واحدی وجود نداشت. ابوبکر و شماری از بزرگان بر جنگ در برابر شورشیان به طور کلی باور داشتند و البته بزرگانی نیز با آن مخالفت کرده و جنگ با مانعان زکات را نادرست و خلاف حق و سیره ی نبوی می دانستند. در آن مقطع این گروه برای اقناع خلیفه، به سخنی از پیامبر استناد کردند ولی خلیفه آن ا نپذیرفت و در نهایت سلسله جنگ هایی رخ داد که در تاریخ به جنگ های «رده» شهرت یافته است[۳] در این زمان با انگیزه‌های کاملا سیاسی و اقتصادی، تکفیر مخالفان و معارضان پدید آمد و جنگی خونین در گرفت. از آنجا که این جنگ ها تحت عنوان سرکوبی مرتدین (از دین برگشتگان) انجام شد، اصطلاح «ردّه» و «اهل رده» برای نخستین بار در تاریخ اسلام جعل شد، بعدتر عنوان «ارتداد» باب شد و در فقه اسلامی از قرن دوم به بعد احکام مختلف مرتدین صفحات پرشمار منابع اجتهاد و فقه و فتوا و حکم شرعی را انباشت. بی دلیل نیست که از آن پس برای تعیین تکلیف خارج شدگان ادعایی یا واقعی از اسلام، عمدتا از عنوان ارتداد و مرتد استفاده شده و می شود. در واقع برای تکفیر فقهی افرادی معین (و نه لزوما کافران در ادب قرآنی) استفاده می شود.اکنون نیز همین‌گونه است. به‌ویژه که عنوان تکفیر بیش از حد مشمئزکننده می‌نماید و دافعه دارد. یک نمونه آن کیفرخواست من در دادگاه ویژه روحانیت تهران است. در آنجا چنین آمده است: «توهین به مقدسات اسلام و انکار ضروریات و مسلمات دین مبین اسلام و احکام جاودانه قرآن از طریق ایراد سخنرانی بر علیه حجاب اسلامی و قوانین جزائی اسلام و قرآن و همچنین مصاحبه با برخی رادیوهای بیگانه و انکار جاودانگی احکام اسلام و قرآن (موضوع مسئله اول القول فی الارتداد تحریر الوسیله حضرت امام «رض» و ماده ۵۱۳۳ قانون تعزیرات). البته نویسنده و یا نویسندگان کیفرخواست در متن تلاش کرده اند تا موارد ارتداد ادعایی را به اقوال و آرای فقیهان معاصر مستند کنند[۴].وفق قول مشهور، خوارج بودند که امام علی به عنوان خلیفه وقت را به اتهام قبول حکمیت در جریان جنگ صفین تکفیر کرده و او را دعوت به توبه کرده و گرنه با او خواهند جنگیداما پس از رده، احتمالا نخستین جریانی که به موضوع محوری ایمان و کفر توجه کرده است، گروه خوارج اند. وفق قول مشهور، خوارج بودند که امام علی به عنوان خلیفه وقت را به اتهام قبول حکمیت در جریان جنگ صفین تکفیر کرده و او را دعوت به توبه کرده و گرنه با او خواهند جنگید. چنین هم شد. هرچند این قول شایع است ولی چنین رخدادی به گمان من پذیرفتنی نمی‌‌نماید. در هرحال خوارج با هیچ معیاری نمی توانند شخصیتی چون علی بن ابی طالب و آن هم در مقام و منصب خلیفه و امیرالمؤمنین حاکم را کافر دانسته و او را مرتد شمرده باشند. در هرحال در این باب باید محتاط بود. زیرا از یک سو از مقطع ظهور خوارج یعنی نیمه نخست قرن نخست هجری متنی مستقل و معتبر در اختیار نیست و از سوی دیگر می دانیم که اندیشه‌ خوارج و یا منسوب به این گروه، به تدریج شکل گرفته و در قرن دوم و سوم قوام و بسط یافته است، از این رو دقیقا دانسته نیست که خوارج در چه زمانی و به چه انگیزه و در کدامین زمینه ای موضع‌های الهیاتی و کلامی خود را اظهار کرده و شکل داده اند. تازه خوارج نیز دارای شاخه ها و گروه های متنوع و چه بسا متعارض بوده اند. نمی توان در باره جملگی ذیل عنوان خوارج سخن گفت. این نیز مهم است بدانیم که تاریخ خوارج را عموما مخالفانشان یعنی امویان و بعدها عباسیان و نیز شیعیان نوشته اند.گفته شده است که برخی متکلمان خوارج (احتمالا از قرن دوم به بعد)، نخستین کسانی هستند که از چگونگی ایمان و کفر و شرایط خروج از دین و مؤلفه های اسلام و کفر و پیامدهای آن به عنوان نوعی کیفر و مجازات، سخن گفته اند. مهم ترین موضوع نیز در این میان، «گناه» یا «معصیت» بوده و گویا دعوی آن بوده که ارتکاب گناه یعنی نقض مستقیم احکام الهی و شرعی، موجب خروج از ایمان و اسلام می شود و طبعا مرتکب آن مستوجب عقوبت است. البته به تدریج حول چنین اندیشه‌ای، انواع پرسش ها پدید آمد و در نتیجه شاخه های فرعی پرشماری روئیدند. مانند آن که مراد از گناه یا معصیت چیست؟ آیا گناه کبیره مراد است و یا شامل صغیره نیز می شود؟ آیا عقاب در دنیاست و یا در عقبی و یا هر دو؟ با فرض عقوبت در آخرت و مجازات در جهنم، آیا گناهکار در جهنم مخلد خواهد بود یا موقت؟ البته در یک روند طبیعی و رو به گسترش، این مجادله در جریان‌های متنوع اسلامی از جمله در سه شاخه بزرگ اشعری و اعتزالی و شیعی نیز در اشکال مختلف مطرح شد و متکلمان و دین‌شناسان ادوار مختلف وابسته، پاسخ هایی بدان پرسش ها داده اند. در همین روند موضوع مرزهای اعتقادی و ایمانی در اسلام به مثابه یک دین ساختارمند مطرح شد و این که چه چیز اسلام است و با مسلمانی ملازمه دارد؟ قواعدی چون اصول و فروع و ضروری و غیر ضروری پدید آمد.نواندیشان گاه خود به وسیله سنت‌گرایان و یا بنیادگرایان به نوعی تکفیر شده و حتی مجازات شده اند ولی خود تکفیر نکرده و حتی در حد توان راه این تقابل خطرناک و ضد دینی را بسته انداما در روزگار ما یعنی پس از ظهور جریان عام اصلاح دینی در جهان اسلام، این نوع موضوعات پرمناقشه و سنتی، تقریبا فراموش شد و کمتر کسی از آن استقبال کرده است. نواندیشان گاه خود به وسیله سنت‌گرایان و یا بنیادگرایان به نوعی تکفیر شده و حتی مجازات شده اند ولی خود تکفیر نکرده و حتی در حد توان راه این تقابل خطرناک و ضد دینی را بسته اند. دلیل آن نیز روشن است. اولا در روزگار مصلحان، منابع سنتی کلامی و فقهی جوامع اسلامی، از چنین مباحث و مقولاتی اشباع بود و نیازی به تجدید مطلع چنان مباحثی وجود نداشت. ثانیا، اهداف و آرمان های اعلام شده و اعلام ناشده ی سخنگویان و پیشگامان و حاملان این جریان، به کلی دگر بود و آنان در پی اهداف اجتماعی و سیاسی و تمدنی دیگر بودند؛ از این رو، بازگویی و بزرگ‌نمای مباحث سنتی ایمان و کفر و مانند آن را ویرانگر و متعارض با این اهداف مشخص می دیدند. صد البته این سخنگویان نیز در اندیشه ی نو کردن ایمان و اعتلای آن بوده اند اما دنبال تکرار مکررات و به ویژه موضوعات پرمناقشه و غالبا سنتی متعارف و بی حاصل و حتی مضر نبوده اند. ایمان و دینداری آنان نو-شونده بود و سازگار با آزادی و عدالت و توسعه و تجدد رهایی بخش. ثالثا و از همه مهم تر، مصلحان مسلمان معاصر به طور اساسی در اندیشه «تقریب» و نزدیکی و وحدت دینی حداقل حول دین های ابراهیمی و توحیدی به طور عام و به طور خاص تقریب بین مذاهب کلامی و فقهی درونی مسلمانان بوده اند. بدین ترتیب گفتن ندارد که دامن زدن به موضوعات فرعی و اختلافی دیرین؛ موضوعاتی که قرن ها مسلمانان را از یک سو سرگرم می‌کرد و از سوی دیگر زمینه‌های تکفیرگری را فراهم می‌آورد و حتی به دشمنی‌ها و حتی جنگ ها و کشتارهای تحت پوشش دین و مذهب و فرقه دامن می‌زد، نمی‌توانست مفید و ضروری دانسته شود. در هرحال چنین مناقشاتی مضر و مغایر با اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت پروژه‌ی اصلاح دینی می‌نمود.با توجه به این ملاحظات بوده است که عموم مصلحان مسلمان از جریان‌های مختلف دینی و یا در درون اسلام انواع شیعی و سنی به شدت از ورود به این نوع مباحث و موضوعات اختلاف‌افکن و مضر پرهیز داشته و دارند. شماری از عالمان نوگرای مسلمان حتی کوشیده اند با اجتهادهای تازه تفاسیر تازه و کم هزینه‌تری از عناوینی چون کفر و ارتداد و مانند آن‌ها ارائه کنند[۵]. با این همه، چنین می‌نماید که اخیرا در تداوم عام جریان اصلاح و ذیل نحله نواندیشی یا روشنفکری دینی، موضوع پرمناقشه و ظاهرا بلاموضوع کفر و ایمان دارد جان می گیرد و به گونه‌ای دیگر بازسازی و نوسازی می‌شود. حتی صریحا از عناوینی چون تکفیر و تکفیرگری این و آن سخن در میان است. چنین رخدادی، می تواند بسیار موجب نگرانی باشد. زیرا از یک سو طرح چنین عناوینی، مستعد احیای همان بحث های کهنه شده و فرقه ای و مخرب دیرین است و از سوی دیگر می تواند به واگرایی‌ها و اختلافات مغایر با اهداف و آرمان‌های جریان مفید و اثرگذار اصلاح دینی (اصلاح فکر و عمل دینی) دامن بزند و در نهایت نقض غرض شود. در فضایی که عموما (حتی برخی سنتگرایان) از وحدت جوهری ادیان و نوعی پلورالیسم دینی سخن می گویند و در درون جبهه مسلمانی نواندیشانه دیگر فرقه گرایی و طبعا شیعی و سنی و اسماعیلی و زیدی و حتی بابی مانند آنها رنگ باخته و اصولا تکفیر و تکفیرگری در این نحله بلاموضوع شده است، چگونه می توان پذیرفت که چنین عناوین خطیری بار دیگر موضوعیت پیدا کند؟واقعیت تلخ آن است که همه از اهمیت و ضرورت مباحثه و گفت‌وگو سخن می‌گویند ولی در عمل بسیاری از گفت‌‌وگو ناتوانند و حتی از آن تن می‌زنند.چنین می نماید که رخداد نامبارک کنونی، عمدتا برآمده از چند عامل است. نخست عدم گفتگوهای جدی بین جریان های مختلف نواندیشی اسلامی است. واقعیت تلخ آن است که همه از اهمیت و ضرورت مباحثه و گفتگو سخن می گویند ولی در عمل بسیاری از گفتکو ناتوانند و حتی از آن تن می زنند. دوم این که هر کسی که در باب نواندیشی و بداهه پردازی در قلمرو دین سخن می گوید و به ویژه آغازگر سخنان نامتعارف است، منطقا بیشتر باید احساس مسئولیت کند و برای دفاع منطقی و معقول و در عین حال دینی از آرای شاذ خود و اقناع فکری منتقدان تلاش کند؛ تلاشی که عملا به هر دلیل اندک است. سخنان شاعرانه و مبهم و چند پهلو و حداقل غیر منقح، بر ابهامات می افزاید. سومین عامل، برخی عناوین و یا اصطلاحاتی است که به ویژه برخی متهمان به تکفیرگری مورد استفاده قرار می دهند. برخی دعاوی و یا رفتارهای حذفی و غیریت ساز و حتی می توان گفت جزمیت های مدافعه گرایانه، بر این ویژگی افزوده است. تا آنجا که من اطلاع دارم در جریان عام اصلاح دینی و به طور خاص در نحله نواندیشی دینی پنج دهه اخیر ایران، این از بدیهیات است که اسلام متولی و سخنگو ندارد و به تعبیری نواندیشان مدرن متأخر حداقل از بازرگان و شریعتی تا کنون «منهائیون» هستند (این تعبیر را مطهری به طعن در باره شریعتی و تز «اسلام منهای روحانیت» او و طبعا پیروان فکری او به کار می برد». بی تردید نباید اجازه داد هیچ فردی تحت هر عنوانی جریان نواندیشی و مصلحانه کنونی را ذیل «بعلاویون» درآورد. نواندیشان، البته در صورت احراز توانایی فکری و علمی در عمل، خودبسنده اند و دین شان را خود تفسیر می کنند و قاعدتا اجازه نخواهند داد به دوران متولی‌گری گذشته بازگردند.در هرحال چنین می نماید که حداقل بخشی از عوامل اختلاف موجود برآمده از گفتارها و یا رفتارهای نامناسب و شبهه ناک اخیر باشد. واقعیت این است که با توجه به لغت و مفهوم کفر و تکفیر، تکفیری رخ نداده است و مکرر نیز تکذیب می شود ولی روشن نیست که چرا برخی بر وقوع آن اصرار دارند؟ حتی برخی ضمن اذعان به عدم وقوع تکفیر، از عبارات میان تهی و مهملی چون «شبه تکفیر» استفاده می کنند. می توان از تعابیر نادرست و مبهم و شبهه‌آفرین به حق انتقاد کرد و خواست که هر گوینده از چنان تعابیری پرهیز کند اما اصرار بر تکفیرگری هیچ وجهی ندارد.با این همه، اگر قرار بر حرکت به جلو باشد، از همین جدال های پدید آمده می توان استفاده کرد و گامی در مسیر تعمیق اندیشه برداشت و دین‌شناسی را تقویت کرد. تاریخ اندیشه از جمله اندیشه‌های دینی و اسلامی همواره چنین جدال‌هایی را تجربه کرده و شاید در بهترین حالت نیز حذف کامل آن ممکن نباشد. مباحث اخیر گرچه موضوعا و ماهیتا جدید نیستند ولی واقعیت این است که، با توجه به آرای شاذ و گاه بنیادبراندازی که اخیرا ذیل عنوان بازسازی و واسازی اسلام و یا اسلامی (حتی متأسفانه گاه ذیل نام های بزرگانی چون اقبال و شریعتی انجام می شود)، نگران‌کننده است. نمی توان منتقدان را با چند جمله و یا ادعا قانع و یا خاموش کرد.چنین می‌نماید که ذیل ادعای واسازی دین و یا معرفت‌شناسی جدید، دارد یک هرج و مرج معرفتی و یک سیالیتی پدید می‌آید که گویا همه چیز مهمل و بی‌معنا و بی‌خاصیت است.طبعا فورا پرسیده می شود کدام «بنیاد»؟ مگر اسلام بنیادی هم دارد؟ تمامی داستان همین است. چنین می نماید که ذیل ادعای واسازی دین و یا معرفت شناسی جدید، دارد یک هرج و مرج معرفتی و یک سیالیتی پدید می آید که گویا همه چیز مهمل و بی معنا و بی خاصیت است. غالبا دین به مثابه هوایی تفسیر و تصویر می شود که در آغاز هیچ تعینی نداشته و ندارد و تاریخ اسلام همان اسلام است و چیزی جز جنگ تفسیرها وجود ندارد. چنین می نماید که همه حق دارند دین را تفسیر کنند جز خود دین و یا پیام آور آن و یا کتاب آن. همه ذیل حق تفسیر اسلام حرفی برای گفتن دارند جز بنیادگذار و مؤسس آن. البته از قبل قابل پیش‌بینی بود که پیشنهاد «شریعت صامت» با شرح و بسطی که می یافت، به چنین فرجامی برسد. می توان پرسید که اگر قرار است حتی یک اصل ثابت در دین وجود نداشته باشد، اصولا اصلاح دینی و یا نواندیشی چه معنایی خواهد داشت؟ چه چیزها را باید اصلاح کنیم و معیارهای درون دینی مصلحان کدام است؟ سرِ بی صاحب را تراشیدن شرط عقل نیست و اساسا ممتنع می نماید. در هر حال، مغالطات و مخالطاتی شگفتی گاه رخ می دهد. دعاوی مهمی مطرح می شود که دور از انتظار است.می توان پرسید که اگر قرار است حتی یک اصل ثابت در دین وجود نداشته باشد، اصولا اصلاح دینی و یا نواندیشی چه معنایی خواهد داشت؟ چه چیزها را باید اصلاح کنیم و معیارهای درون دینی مصلحان کدام است؟در هرحال بدون متهم کردن و یا متهم شدن، راه مباحثه و گفتگوهای علمی و فکری آن هم با شفافیت و صراحت لازم تنها راه تعمیق اندیشه است و بس. نمی توان انکار کرد که فعلا شکافی رخ داده و هر طرف هم برای اثبات مدعیات خود مدعی استدلال است. در این میان، نه انکار آن افاقه می کند و نه متهم کردن و حتی تحقیر و تخفیف این و آن. فقط و فقط «دلایل قوی باید و معنوی» و منطقا همه باید قبول کنیم که: «نحن ابناءالدلیل».این یادداشت را مقدمه و مدخل تلقی کنید. هرچند پیش از این چند بار در این باب نوشته ام اما ان شاءالله در یادداشتی جداگانه نظر خودم را با مخاطبان به اشتراک خواهم گذاشت.

منابع و پانوشت‌ها

[۱] . بنگرید به مبحث جهاد (جنگ و صلح) در جلد نخست کتاب «سیره نبوی و سیمای اسلام» اثر اینجانب

[۲] . تاریخ یعقوبی، جلد ۲، ص ۹. [۳] . متن این حدیث: «لمّا توفّی رسول الله واستخلف ابوبکر بعده کفر من کفر من العرب فقال عمربن الحطاب لابی بکر کیف تقاتل الناس و قد قال رسول الله امرت ان اقاتل الناس و حتی یقولوا لا اله الا الله و من قال لا اله الا الله عصم منبی ماله و نفسه الا بحقه و حسابه علی الله». این نقل در منابع روایی و فقهی بسیاری از اهل سنت البته با اندکی تفاوت آمده است . ترجمه: زمانی که پیامبر درگذشت و ابوبکر جانشین وی شد [و خلیفه تصمیم گرفت با اهل رده بجنگد] عمر به ابوبکر گفت چگونه می خواهی با کسانی بجنگید [که لا اله الا لله می گویند] و حال آن که حضرت رسول فرمود: فرمان دارم با کسان بجنگم تا بگویند لااله الا الله و کسی که چنین گوید جان و مالش از سوی من در امان خواهد بود و در این صورت حق و حساب او به خداوند است.چنین حدیثی (حداقل به گونه ای که ظهور لفظی دارد)، افزون بر آن که ایرادهایی از منظر علم الحدیث بر آن وارد است، به لحاظ دلالت و مضمون با بسیاری از مبانی قطعی قرآنی و اسلامی در تعارض آشکار است از این رو بدیهی البطلان است. به استناد چنین حدیثی در عصر فتوحات و عمدتا از قرن دوم به بعد بود که پدیده شومی با عنوان جهاد ابتدایی خلق شد و به دلایلی مورد اقبال عموم خلفا و فقیهان و طبعا عموم مردم قرار گرفت. از آنجا که من در جاهای مختلف (ازجمله در کتاب الکترونیکی «دین و قدرت – گذری شتابان از فراز چهارده قرن») با ذکر منابع بدان پرداخته ام، در اینجا از آن در می گذرم. البته در جلد دوم کتاب «ایران و اسلام» در فصل مربوط به ابوبکر نیز شرح مبسوطی در باره رده و این حدیث آمده و امیدوارم به زودی منتشر شود.           [۴] . متن کامل کیفرخواست و دفاعیات را در جلد اول کتاب «از برلین تا اوین» فصل دادگاه به قلم من ملاحظه کنید. این کتاب در سال ۱۳۹۶ به وسیله نشر باران در استکهلم – سوئد – در دو جلد منتشر شده است. [۵] . آرای فقهی فقیهانی چون غروی اصفهانی، صالحی نجف آبادی و منتظری نمونه هایی از این اجتهادهاست.

منبع : زیتون 

یک نظر

  1. در هرحال بدون متهم کردن و یا متهم شدن، راه مباحثه و گفتگوهای علمی و فکری آن هم با شفافیت و صراحت لازم تنها راه تعمیق اندیشه است و بس. نمی توان انکار کرد که فعلا شکافی رخ داده و هر طرف هم برای اثبات مدعیات خود مدعی استدلال است. در این میان، نه انکار آن افاقه می کند و نه متهم کردن و حتی تحقیر و تخفیف این و آن. فقط و فقط «دلایل قوی باید و معنوی» و منطقا همه باید قبول کنیم که: «نحن ابناءالدلیل».این یادداشت را مقدمه و مدخل تلقی کنید. هرچند پیش از این چند بار در این باب نوشته ام اما ان شاءالله در یادداشتی جداگانه نظر خودم را با مخاطبان به اشتراک خواهم گذاشت.

    ما هم مشتاقانه منتظر بخش های بعدی این نوشته زیبا هستیم.
    جانا سخن از زبان ما میگویی (جسارت مئندارید، درد دل ما را بیان میکنید) تشکر

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا