گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » تعامل ضامن تکامل وبقای اجتماعی
تعامل ضامن تکامل وبقای اجتماعی

تعامل ضامن تکامل وبقای اجتماعی

هیچ پدیده اجتماعی،انسانی و سیاسی در اغاز راه دارای هویت تمام و کافی نیست بلکه این هویت در اثر داشتن قابلیت تعامل و نیروی جذب و دفع دینامیک در یک پروسه زمانی تحقق می پذیرد که در جریان این پروسه سازنده هم خود از همه نیروهای انسانی و اجتماعی پراکنده در کل جامعه و در گروههای رقیب تغذیه میکند،قوت و غنا می پذیرد و هم جامعه را بسوی یک هدف مشترک سوق میدهد.به تعبیر دیگر میتوان گفت یک سازمان سیاسی خود یک شبکه و نیروی عظیم مدیریتیست که کاربرد و هدفش بسیج همه پوتانسیلها و استعداد های نهفته در فرد فرد اجتماع بسوی شگوفایی و تحقق ارمانهای جمعیست.یک سازمان یا یک نظام سیاسی اگر خودش را به منبع عظیم و پایان ناپذیر استعداد های کل جامعه متصل نسازد و این منبع عظیم را فعال و دینامیک یا پویا نسازد هم خود محکوم به فرسایش و فروپاشی است و هم جامعه را فلج و فرسوده میگرداند.قابلیت جذب نیروهای سازنده و خلاق و قابلیت دفع نیروهای منفی و فرساینده خود یک نیروی حیاتی است که گروههای سیاسی در بند بدویت و تعصبهای حزبی،قومی و نژادی یا مذهبی خود را ازان محروم ساخته و در لاک فروبسته قرااتهای جزمی فکری و جهان نگری زندانی ساخته ،هم خود را در  زندان انحصار گری و سلطه جویی ویرانگر گرفتار میگرداند و هم جامعه را  از حرکت و پویایی باز میدارد.این نوع جزمیت و تمامیت خواهی در فرجام خود و جامعه را به بحرانهای فزاینده و خانمانسوز  روبرو میگرداند.این پروسه قابلیت جذب و دفع و قدرت تعامل در دوران ما خیلی وسیعتر و پیچیده تر گردیده است که اگر نظام سیاسی ای دارای این استعداد و درایت نباشد به سرعت خودش را منزوی و جامعه را منقرض میسازد.هدف ازین مقدمه اینست تا در پرتو این نگرش خروج نیروهای امریکایی و ناتو  از افغانستان و از سوی دیگر قدرت گیری مجدد طالبان را مورد بررسی اجمالی قرار دهیم.خروج نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان به هر  دلیلی و علتی بستگی داشته باشد به هیچصورت به معنی ترک استراتژی منطقه ای امریکا و صرف نظر از اهداف راهبردی ان نیست.به تبعیت از همین استراتژی امریکا به جنگ خود در افغانستان پایان نداده بلکه بقول پپ اسکوبار شیوه جنگ خود را تغییر داده است.امریکا به دلایل واقعبینانه و تغییر اولویتهایش به حضور مستقیم خود در افغانستان پایان داد.این واقیتها بطور اجمال غلبه روزافزون طالبان در قلمرو افغانستان،فشردگی و وحدت صفوف شان در میدان عمل از یکسو و اولویت دادن به رقابت و مقابله با قدرت در حال گسترش چین از سوی دیگر بود که امریکا را وادار به تغییر نوع جنگ گردانید.از جانب دیگر فرسودگی،بی ارادگی در مراکز تصمیم گیری ها ،بی عرضگی و فسادگسترده و فزاینده در بدنه جمهوریت واقعیت دیگری بود که امریکا را با نومیدی،سرخوردگی و تاثیرات ویرانگر تداوم حضور در افغانستان و در نتیجه با شکست روبرو گردانید.امریکا به طور اشکار مانند هر مداخله نظامی دیگرش در کشور های دیگر  ،انطور که خود اعلان کرده بود،موفق به استقرار یک نظام دیموکراتیک با ثبات نگردید.واقعبینی و درس اموزی از تجارب ناکام مکرر امریکا را وادار گردانید تا یکباره از سر نومیدی تصمیم به قطع حمایت از جمهوریت تقلبی و جانشین ساختن طالبان بجایش  بگیرد چون میدید طالبان دارای رهبریت واحد و صفوف فشرده  و قدرت عمل اند،این سرافگندگی و نومیدی از جمهوریت تا مغز استخوان فاسد  این تصمیم گیری توام با خشم را در پی اورد.این خشم در سخنان بعدی جوبایدن اشکار بود که افغانستان را به جزیره فراموش شده مغضوب تشبیه نمود.امریکا نمیتوانست به زعم خودش نه در افغانستان بماند و نه از افغانستان چشم بپوشد و استراتژی بزرگ خود را رها نماید.امریکا چون ظاهرا در جنگ با طالبان شکست خورده بود طرح خود را مبنی بر کنترول افغانستان و کنترول و مدیریت طالبان تغییر داد که طرح جدید امریکا عبارت بود از شکل دهی جدید سیاسی طالبان،تعامل پذیر و اهلی سازی و سیاسی مدنی ساختن طالبان و صورت بخشی جدید طالبان به شکل یک حزب سیاسی متعارف که دارای قدرت مشروعیت بخشیدن خود در داخل و کسب قابلیت معامله با جهان ،حد اقل در ظاهر،اما هیچکدام این ها به معنی خروج طالبان از کنترول امریکا نبود.امریکا چون نتوانست طالبان را شکست بدهد خواست به شیوه سیاسی به انها شکل دلخواه خودش را بدهد انهم به طریقه سوته و زردک یعنی خوف و رجا.بر اریکه قدرت نشاندن طالبان یکی ازین امتیازات و سرازیر ساختن میلیارد ها دلار در طول این مدت،حذف عنوان تروریست بودن و امضای توافقنامه سیاسی با انها امتیازات کوچک نیستند بلکه یک زردک گنده به حساب می اید تا طالبان را اهلی سازد.امریکا خواست بگونه دیگر طالبان را در جهت اهداف استراتژیک منطقه ای اش درکل کشورهای همجوارمدیریت و کنترول کند.

فراموش نباید کرد که بقول نوام چامسکی امریکا هیچ مشکلی با تروریسم ندارد بلکه با همه تروریستها معامله و قرارداد دارد.وقتی تروریسم به عنوان ابزار موثر و جنگ نیابتی بجای جنگهای سنتی در جهان امروز گزینه قدرتها باشد امریکا کمال استفاده ازین ابزار را می نماید.انچه در عمل به نظر میرسد گویی امریکا در مورد طالبان مرتکب خطای زیانبار و فاجعه امیزی گردیده است که ان عبارت است از عدم شناخت یا چشم پوشی از ماهیت طالبان که همان عدم قابلیت طالبان در تغییر پذیری و تورق است.ماهیت یا ویژگی بدویت طالبان قابلیت معامله پذیری،جذب و دفع و دینامیسم اجتماعی و سیاسی شدن را ازانها میگیرد.این عدم قابلیت عمدتا به دو علت برمیگردد یکی خامی فرهنگی و دیگر وابستگی ساختاری انها به نظامیان و دستگاه استخباراتی پاکستان.این دو عامل قدرت عمل و تعامل را از طالبان گرفته است.عامل دیگری که به فلج شدگی روزافزون طالبان می انجامد همانا تعارض و تناقض منافع قدرتها در افغانستان است که به بن بست کنونی انجامیده است.طالبان در محراق اینهمه چالشها خیلی ضعیف و کوچک اند.تصور قابلیت بخشی و تعامل پذیری  و یا تغییر پذیری طالبان از سوی امریکا مانند همه توهمات مغرورانه امریکا غلط و شیادانه و غیر مسوولانه بود.در نتیجه تصور تغییر پذیری  طالبان در جهت اهلی شدن و رعایت خواسته های مردم جز  یک توهم زیانبار از سوی مغز های الکولیک جنگ طلبان کاخ سفید  چیزی دیگری نیست اما اینکه طالبان در جهت اهداف استعماری امریکا کاملا رام و فرمان بردار اند تردیدی وجود ندارد.عدم قابلیت تعامل  و جذب نیروهای ملی و مردمی در راستای اهداف همگانی ویژگی همه فرمانروایان سلطه گر و تمامیت خواه قبل از طالبان نیز بوده است که فاجعه جاری در کشور پیامد همان خامیها و خشونتهاست.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا