گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » خـــــــرمگــــــس هـــــا
خـــــــرمگــــــس هـــــا

خـــــــرمگــــــس هـــــا

روزگاری از یک دوست هراتی شنیده بودم که میگفت مردم حکایت میکنند که روزی چهل نفر در پای دیواری در شهر خوابیده بودند و همه اشک ریزان و گریان فریاد میزدند.ازانها پرسیدند چرا گریه می کنید؟در جواب میگفتند چگونه ازینجا تا غور تنها سفر کنیم.انروزگار همچنان ادامه دارد و ما همچنان نالان و گریانیم و زمینگیر شده ایم.انها چهل نفر بودند اما خود را تنها احساس میکردند.انها قدرت داشتند اما خود را ناتوان و ضعیف می پنداشتند.انها همه بالغ بودند اما خود را کودک و صغیر میدانستند.انها مثل دیگران استعداد و قابلیت داشتند اما خود را کسی نمی شمردند.این چه نوع افسون شدگی و جن زدگیست که ادمها بدان مبتلا میگردند؟خود را نمیبینند،از خود و قدرت خود اگاهی ندارند و خود را سرباری و طفیلی دیگران می شمارند.انها چهل نفر بودند اکنون ما چهل میلیون نفریم ،باز هم تنها ،باز هم محتاج و زبون.ابتلای انسانها به این حالت را باید روانکاوان اجتماعی به ما توضیح دهند.

در امتداد همین سوال میتوان پرسید این چه معماییست که چهل میلیون نفر چرا از یک نفر،یک حاکم و یک دیکتاتور میترسند و بر خود می لرزند.چگونه میشود که چهل میلیون ادم خود را در برابر یک دیکتاتور ناتوان،مظلوم،محکوم،زبون،دست و پای و زبان بسته می پندارند.این مظلومیت چه وصف حقارتبار و اهانتیست که همه بر خود میبندیم و انرا عذر همه بی همتیها،ذلتها و زبونی های خود میشماریم.مظلوم مانند مفعول در صیغه عربی کسیست که دست و پا و زبان بسته بنشیند تا کسی دیگر بر او ظلم کند.خودش را مانند فلج مادرزاد پندارد که قدرت هیچ حرکتی را ندارد تا هر راهگذری بیاید ، یکی به او ترحمی نماید و لبی نانی بر کف دستش بگذارد یا دیگری لگدی بر او بزند.اگر همه بی اراده،زبون و صغیر نباشند چگونه یک دیکتاتور مانند یک گرگ در مقابل همه انها قرار گیرد و همه خود را در برابرش گم کنند و  خود را لقمه اسان و شکار زبان بسته بپندارند.اگرمظلومی،تسلیم شده ای،زبونی وبی ارادهای وجود نداشته باشد ظالمی هم وجود نخواهد داشت.اگراحساس حقارت،اسارت،ذلت پذیری و برده صفتی ،خود کم بینی،مسخ شدگی،انکارکرامت وعزت خود وجود نداشت چگونه یک دیکتاتورمیتوانست باانها مانند یک رمه گوسفند رفتارنماید.هر قید وبندی بردست و پایشان بزند،هر محدودیت وقانون اسارت اوری برای شان وضع کند وانها همچنان خاموش و بی حرکت.

اگر مردم خود را کودک و صغیر نپندارد و خود را فاقد هرگونه عزت و کرامتی نشمارند چه کسی میتواند با انها مانند صغیران کم عقل رفتار نماید.هر مومن کم سواد و عوام صفتی شنیده و خوانده اند که طلب علم بر مرد و زن مسلمان فرض است اما یک طالب جهول بیاید و علم را بر مرد و زن حرام کند.چون علمی که طالبان به مردم می اموزند برای ذلت و بردگیست نه عزت و فضیلت.اگر مردم خود نپذیرفته باشند که گله گوسفندان اند چگونه یک طالب جهول میتواند خود را بر گزیده خدا بر سر مخلوقات زبان بسته اش اعلان نماید و چهل میلیون کلمه خوان دیگر را فاقد عقل و اراده بشمارد.وقتی گله گوسفندان نباشند چوپانی هم وجود نخواهد داشت.انکه خود را اینگونه بی اراده و زبان بسته می پندارد خودش خود را مادون انسان شمرده است.چهل نفر در کنار یکدیگر تنها نیستند،یک مجتمع هستند که اجتماع بودن به انها قدرت مافوق چهل نفر را میدهد.به همین دلیل گفته اند یدالله مع الجماعه.جامعه به مجموع انسانهایی گفته میشود که دارای خوداگاهی جمعی،اراده جمعی و احساس نوعی انسانی برتر باشند و با یکدیگر رابطه ناگسستنی ارگانیک داشته باشند.اگر غیر ازین باشد همانست که کارل مارکس انرا یک خریطه کچالو میشمارد نه یک جامعه.جامعه انست که رنج و شادیش مشترک باشد.نکته حایز اهمیت اینست که در برابر چنین جامعه ای  فرهنگیان و ناقدان نباید همیشه چون پدر دلسوز و بزرگوار در برابر فرزندان مظلوم و صغیر رفتار نمایند.همیشه از زاویه دلسوزی و عاطفت و ترحم به مردم بنگرد .همزمان با محکوم ساختن حاکمان ظالم و خودکامه مردم را باید بیداری و حرکت بخشید  وانها را به مسوولیتهایشان و توانایی هایشان اگاه ساخت.انها باید خود اگاه و متنبه باشند که انسان اند ، حق ازادی،عزت و کرامت و اراده دارند.هر انسانی مسوول است بداند که جز خودش هیچکسی دیگر نمیتواند او را به خوشبختی برساند.او مسوولست همه استعداد ها و قابلیتهای انسانی اش را به فعلیت برساند.کسی که اینها را نداند نه قیمت ازادی را میفهمد و نه عزت و کرامت انسانی را .این توانایی ها و ارزشها باید در انها بیدار شود. با لالایی خواندن،دست نوازش کشیدن،ترحم ورزیدن و مظلوم شمردن مردم را به غفلت و بی مسوولیتی بیشتر سوق میدهیم، انها احساس میکنند خود نه هیچگونه مسوولتی دارند و نه توانایی انجام کاری را دارند.با مظلوم شمردن مردم انها را معذور هم می پنداریم.معذور تقصیری ندارد چون توانایی و مسوولیتی ندارند.مردم باید فرد فرد به اگاهی برسند و احساس مسوولیت در برابر مظالم و سبوعیت دیگران بر خود را بنمایند.اگر مردم به اگاهی برسند و خود بدانند که صاحب کرامت و عزت انسانی اند در برابر تجاوز ها به نوامیس،جان و مال خود به پا خواهند ایستاد و مسوولیت خود را بدوش خواهند گرفت.اگر روشنفکران و ناقدان اینکار را نکنند و فقط از مظلومیت و بی دست و پایی مردم و در نتیجه از بی مسوولتی شان سخن بگویند این در حکم یک مسکن خواب اورست که مردم را بیشتر به خواب میبرند.به همین دلایل بوده که فرهنگ گدا پروری و چشم دوختن به ترحم دیگران در طول تاریخ در مردم ما به یک عادت بدل شده است.بعضیها برای انبار کردن هر چه بیشتر  صواب اخرت اینگونه در گوش مردم لالایی می خوانندو خواب شان را عمیقتر میکنند.فرهنگیان و روشنفکران وظیفه بنیادین بیداری و گشودن راه شگوفایی استعداد ها و خوداگاهی مردم از اراده فعال انها میباشد نه فقط تحسینها و افرینها و یا محکومیت و نفرینها.مردم باید به نیروومسوولیتهای خود شان اگاهی پیدا کنند،اینکاررا جزخود شان هیچکسی دیگربرای انها انجام داده نمیتواند.بقول سقراط کار اندیشمندان وصاحبان تفکر کاریک خرمگس است که اسب وحیوانات دیگر را نیش میزند ونمیگذارد به خواب بروند.سقراط خود را همان خرمگس میداند که کارش بیدارگری مردم است.مردمیکه فقط خود رامظلوم میخوانند ومنتظرونشسته اند تا دیگران برسند و کاری برایشان انجام دهند یا دیگران به نجات شان برسند مستحق و شایسته نجات نیستند

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا