هرگاه نزاع و جنگ و خشونتی میان دولتها و ملتها در میگیرد، اگر یک سوی این نزاع، مسلمانان باشند، دو گروه در تحلیلشان، نزاع و خشونت را به عنوان چالشی دینی و جنگی مذهبی معرفی میکنند. به سخن دیگر، هر گونه رفتار مسلمانان را برخواسته از اسلام تلقی کرده و علت را از دین، بیرون میکشند.آنان در این شیوهی از تبیین مسئله، از منظر روش شناسی، مرتکب دو خطای بزرگ میشوند. خطایی که سبب میشود فهم و تبیین ماجرا و رخداد تلخ جنگ به تعویق بیفتد. ۱. اولین خطا را میتوان “خطای استناد” نام نهاد. در این خطا، مجموعهی عللی که واقعهای مانند جنگ را پدید میآورد، نادیده گرفته شده و همهی ماجرا به دین، استناد داده میشود. این در حالی است که هر پدیدهی اجتماعی، محصول علل متعدد و پیچیدهای از عوامل مختلف است و نمیتوان در روشی تقلیلگرایانه، آن را بک عامل تقلیل داد.
(الف) گروه اول،ازسوی جریانِ “اسلام هراسی” است. این گروه، هرنوع رفتار مسلمانان را به اسلامی بودن افراد نسبت میدهند و آن را نشات گرفته از اسلام تلقی میکنند.(ب) گروه دوم، از سوی جریان”دین هراسی” آتئیستی است که در اردوگاه دینستیزان تنفس میکنند. این جریان، اساسا در پی آن است که هر رخداد تلخ و دردناکی را به دین افراد تقلیل دهند و دین او را علت کنش معرفی کنند.شکی نیست که دین به صورت عام و اسلام به صورت خاص، در رفتار انسانها سرریز میکند، اما در فهم یک رخداد خاص اجتماعی، مانند جنگ و خشونت، آیا میتوان همه چیز را به دین تقلیل داد؟ این در حالی است که “اسلامستیزان” به صورت خاص و “دینستیزان” به صورت عام، به جای آن که به علل اجتماعی و سیاسی واقعه بپردازند و آن را با دادههای واقعی تبیین نمایند، چشم بر سلسلهی علل میبندند و به جای هر علتی، پای اسلام و یا دین را به میان میکشند.
۲. خطای دوم، خطای استفاده از“استاندارد دوگانه” است. اما عجیبتر این که صرفا در مواجه با مسلمانان، دچار چنین خطای میشوند. وقتی با نزاغهای خشونتبار درمیان ملتهای مختلف روبرو میشوند، اگریکطرف ماجرا مسلمان باشد، خشونت را به اسلام و اگر غیر مسلمان باشد، خشونتشان را با علل روانشناختی، جامعهشناختی وسیاسی تحلیل میکنند.به عنوان نمونه، در سالها آزارواذیت وکشتارمسلمانان توسط بودائیان”میانمار”، پای اعتقادات دینی بودا به عنوان علت، به تحلیلها باز نشد، اما ازخشونت اخیر“حماس” علیه غیرنظامیان با عنوان تروریسم اسلامی یاد میکنند.
حساب “نیت” و “رفتار” کنشگران را از “علل جامعهشناختی و سیاسی” شکلگیری و بروز رخداد.به عنوان مثال، برخی کنشهای ناموجه و غیراخلاقی “حماس”در آغاز جنگ اخیر را (که مطلقا محکوم است و به هیچ روی قابل دفاع نیست)، باید در زمینهی تاریخیِ پر از رنج و ستمی فهم کرد که حاکمان اسرائیل، بر آنان روا داشتهاند. واکنشی خشمآلود در برابر جنایاتی درازدامنه و بیپایان که آنان را در هم شکسته است. سرزمینشان را غصب کرده و محدودیتهای شدید بر آنان اعمال کردهاند. فضای ناامن و زندگی در آوارگی را بر آنان تحمیل نموده، و مسیر زندگی عادیشان بستهاند.علل جنگ اخیر را باید در رفتارهای غیرانسانی صهیونیستهایی جستجو کرد که برای فلسطینیان هیچ گونه حقوقی قائل نیستند. فلسطینیها نه از آن رو که مسلماناند، بلکه از آن رو که انسان هستند، میخواهند مانند همهی انسانهای دیگر، شرافتمندانه در جامعه و کشور خودشان زندگی کنند. آنان به شرایط اسفبار و دردناکشان واکنش نشان میدهند. واکنشی که گاه از حد و مرز مجاز اخلاقی بیرون میزند.جنگ اخیر در حقیقت، طغیان مردمانی است علیه سالیان طولانی تحقیر، سرکوب و ستم آشکار. گرچه در این طغیان، چهرهای کریه و غیراخلاقی هم دیده میشود اما علت این رخداد را نه در شعار الله اکبر آنان که در انباشت بغض تاریخی علیه نادیده گرفته شدن و به رسمیت نشناختن آنها باید جستجو کرد. در تحلیل رخداد غمناک اخیر، علل را باید به سابقهی رفتار اسرائیلنشینان علیه مردمانی منتسب کرد که از سرزمین خود رانده شده و آوارهاند. علت را باید در خشونت بیمهابا و جنونآمیزی جستجو کرد که با بمبارانهای مداوم و کشتار فجیع کودکان و غیرنظامیان، “جشنوارهی قساوت” راه انداخته است. رفتار فلسطینیها محصول عوامل سیاسی، روابط بینالملل ظالمانه وستم اسرائیل است. نظامی که با حملات پی درپی برای تخریب خانهها برروی مردمان بیدفاع و کودکان بیسرپناه و نقض بدیهیترین اصول حقوق بشر،ازهیچ جنایتی فروگذارنیست.“غزه”، نماد تمامنمای شکست مدعیان حقوق بشروسقوط مدعیان مدنیت در جهان امروز است.
“غزه”، نماد تمامنمای شکست مدعیان حقوق بشروسقوط مدعیان مدنیت در جهان امروز است.
درود بر شما و تشکر از زحمات خالصانه تان.
دست حق همره تان