گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » ازاشک قلم تا فریاد کَفش !
ازاشک قلم تا فریاد کَفش !

ازاشک قلم تا فریاد کَفش !

های انسانها!
من قلم استم. پیشینه ها دارم و روز گار دیده گی ها. همراه با گریستن و خندیدن زیسته ام. مانند شما انسانها، چهره ها و اندام های رنگارنگ پذیرفته ام. چهره یی که از نیاکانم تصویر شده است، مانند تصویر نیاکان شما هم است. نیای من پر پرنده بود. پرندۀ تیر خورده با پرخویش. نیاکان من نیز به راه های جدا ازهم رفتند. هابیل وقابیل خودت را به یاد بیاور!. . . اما روزها وشبهای بیشتری را گریسته ام. زیرا بیشتر در دست غدارها، دروغگوی ها، سیاهکارها وخونرزیزها بوده ام.

مانند برده یی زنجیر درگردن، که در روی مزرعۀ آقا، بالا وپائین رفته است، من هم در دست غداران راه رفته ام وشکنجه شده ام.. . .نویسنده یی مرا عزیز میدارد، اما توان آب دادن مرا ندارد، من از تشنه گی می خشکم، آنگاه من ونویسنده از حال هم با خبریم. اگر مرا آب میدهد تا همرازش شوم ودرصفحه یی باهم راه برویم، کتاب وی با ما یار سوم میشود و در طاقچۀ اطاق خاک میخورد.

من ونویسنده و کتاب، به سوی همدیگر می بینیم. عاقبت نویسنده، من و کتاب را میفروشد، مانند کودکانی که در پیش روی مساجد با لقمه نانی از پسمانده های شب پیش، به فروش میرسند. من بارها چنین یاران وهم نشینان و صاحبانی داشته ام. . .

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا