گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » درخــانۀ خداخــــرو شیـــدم !
درخــانۀ خداخــــرو شیـــدم !

درخــانۀ خداخــــرو شیـــدم !

    در”خانۀ خدا” خــــروشیدم !

انسانها!

آرزو دارم پیش از پایان سخنانم، برمن نشورید و مانند کفش های “فرخنده” نیست ونابودم نکنید ویا مانند صاحب عزیز و زخم دیده ام، نشان مشت ولگد برتنم ننشانید:مردکی را که ریگ در کفش وکیک در تنبان داشت و ریش سپید، روی سیاه اش را پنهان نکرده بود، دیدم برای مردم وعظ می نمود.

دلم را دردی فشرد. گفتم:

این همان مردَکِــیست که:

“دین به دنیا به خیره بفروشد

نکند نیک و در بـــدی کوشد”

این همان رئیس الشیاطین است که شیطان را تذکره میداد و هم دست از پشت می بست و اکنون کارش چنان بالا رفته، که این خانه را نیز از خود میداند.

” تــو گر خلقت نمودی بهر طاعت

چــرا بایــست شیطان آفـــریدن؟

سخن بسیار باشد جــرأتم نیست

نفس از تــرس نتـــوانــم کشیدن

نـــدارم اعتقــــادی یکسر مــوی

کــلام زاهــــــد نادان شنیــــدن

کــــلام عـــارف دانــا قبــــولست

کــه گوهر از صدف بایـد خریدن. . .

اما همین که در اینجا رسیدم:

تو فرمایی که شیطان را نباید

کــلام پــرفسادش را شنیـــدن

دگر دست از پای نشناختم، فریاد بر آوردم و خروشیدم. پیام “خائن تویی” را بردم که در شأن داد خواهان بود. رفتم به سویش و کوبیدم به رویش. چنان که تحسین مردم برخاست. درسی سترگ بر گوش بسی ها آویخت که کفش را نباید دست کم گرفت. زیرا قدم های کج نهاده گان ر ا بهتر میشناسد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا