جانم به لب رسیده و جانانه لندغر
زلف است پیچ پیج سرِ شانه لندغر
یا آشنای توست ،و یا قوم و خویش من
بیگانه نیست ، دلقکِ بیگانه لندغر
اشرف غنی و کرزی و سرخ و سیاهء شهر
دارد به جیب خود همه دُردانه لندغر
ماند هزار رنگ به هر سر نگر کلاه
چوب و ذغال و آتش این خانه لندغر
هر سو نظر چو می فگنی لندغر قطار
در پارلمان و دولت و در لانه لندغر
یک سر بلند نیست در این بزم خودسری
هشیار ما غلامک و دیوانه لندغر
گویی که تخم گندم و جو شاخ می کشد
کِشتم جوار و حاصل سالانه لندغر
از بی سواد و بی خبرم نیست شکوه یی
اینجا وکیل و مفتی و یکدانه لندغر
من پای لچ برهنه تنم با کلاهء خود
سازم هزار نو گلِ فرزانه لندغر
بی لندغر کجا بروم یکقدم شهاب
من مست و پیش و پس همه مستانه لندغر