از آنجا که جامعۀ ما یک جامعۀ دینی است. مفاهیم و مقولههای دینی ْجزئی از فرهنگ و هویت ما شدهاند. بنابراین، حتّی غیردینداران و خداناباوران نیز چنانچه دغدغۀ اصلاح جامعه را داشته باشند، نمیتوانند نسبت به مفاهیم و مقولههای دینی بیتفاوت باشند. روشنفکران دینی، تلاش میکنند قرائت و خوانشی از دین، عقلانیت و مدرنیته ارائه کنند که با هم قابل جمع باشند.انگیزۀ اصلی این کار میتواند چیزهایی از قبیل «شناخت حقیقت و لُب دین» (چه از لحاظ نظری و معرفتی و چه از حیث معنوی و عرفانی)، «زدودن شاخ و برگهای اضافهای که در طول تاریخ به دین بسته شدهاست» و«تلاش برای حفظ دین در دنیای مدرن» باشد ویاتلاشی درجهت «اصلاح وتوسعۀ جامعه»، چراکه اصلاح جامعه باهرنوع نظام اندیشگری سازگاری نداشته ورواج برداشتهای غیرعقلانی ازدین،یکی ازموانع توسعه محسوب میشود
[۱].نگارنده، هم به عنوان یک فرد دیندار (که جویای شناخت دقیق دین و تشنۀ نوشیدن شراب عرفانی دین است) و هم به عنوان یک فرد توسعهطلب (که برداشتهای غیرعقلانی از دین را یکی از موانع بنیادین توسعه میدانم)، در مجموع، بحثهای روشنفکری دینی را مفید دانسته و طرفدار آنها هستم [۲]، امّا، با تمام این حرفها، فکر میکنم جامعۀ ما زیادی درگیر این مقوله شدهاست. به ویژه، بخشی از جامعه که ظرفیت پرداختن به فعّالیتهای اصلاحگرانه و توسعهایِ از پایین به بالا را دارند (به ویژه جوانان)، بخش عمدهای از زمان و انرژی خود را صرف مباحث «روشنفکری دینی» میکنند. به نظرم، قضیه را میشود این گونه دید که گویی «بخشی از متولّیان دین چالههایی کندهاند که مردم را در آنها گیر بیندازند و بخش دیگری هم در مخالفت با آنها در آن چالهها افتاده و همانجا توقف کردهاند»!اجازه بدهید منظورم را با ذکر یک مثال بیان کنم:به نظرم، بیشتر مردم ما قبول دارند که «مسئلۀ حجاب»، بیخودی این قدر بزرگ شده است. فکر میکنم، بیشتر قائلان به حجاب و حتّی بخشی از قائلان به حجاب اجباری هم قبول داشتهباشند که این که «در تفسیر و برداشت رایج از دین، «حجاب» از «بی عدالتی»، «فقر»، «اختلاس»، «ظلم»، «دروغ» و امثال آنها بزرگتر و مهمتر شده»، یک ایراد اساسی است، امّا این ایرادِ مورد توافق اکثریت، باعث شده بخش عمدهای از مخالفان این مسئله نیز، لااقل به همان اندازهای که برخی تلاش دارند«حجاب را بزرگ جلوه داده و مردم را به آن مشغول کنند»، مشغول مخالفت با حجاب یا اثبات این شوند که «حجاب آن قدرها هم بزرگ نیست»!این ماجرا مرا به یاد حکایتی میاندازد: میگویند روزی پیامبری از جایی میگذشت و درویشی را دید که در حال راز و نیاز با پروردگار است. در دلش گذشت که «خوش به حال این درویش؛ چه حال خوبی دارد، چه چهرۀ نورانیای دارد، چه قدر به خدا نزدیک است». وحی آمد که آن گونه که تو فکر میکنی نیست، این بندۀ من، بیش از اینکه متوجه من باشد، گرفتار ریشش است: وقتی باد میوزد، با خودش فکر میکند که «ریشم چه زیبا با باد به حرکت در میآید»، وقتی اشکش جاری میشود فکر میکند که «از جاری شدن اشک بر ریشم چه صحنۀ زیبایی خلق میشود»، همواره دستش را بر ریش بلندش میکشد و فکر میکند «اگر کسی مرا با این ریش سفید بلند ببیند در مورد من چه فکرها که نمیکند» و قس علی هذه. پیامبر دلش برای آن درویش سوخت و با خودش گفت «ایکاش بروم و او را متوجه این مسئله کنم تا بیش از این عمرش را هدر ندهد». درویش پس از شنیدن حرفهای پیامبر، شروع کرد به آه و ناله و دائماً دست به ریشش میبرد و تارهای ریشش را میکند و صورتش را زخمی میکرد. در این حال، دوباره وحی آمد که «ببین، قبل از اینکه با او صحبت کنی گرفتار ریشش بود و الان هم باز گرفتار ریشش است (به جای توجه به اصل)!».به نظرم، حال و روز جامعۀ ما هم تا حدودی چنین شدهاست. یعنی یک عدّه تلاش داشته و دارند که برخی حواشی دین را خیلی بزرگ و محوری جلوه داده و مردم را با آنها مشغول کنند، برخی دیگر نیز شبانه روز به این مشغول شدهاند که دلیل و مدرک بیاورند که آن مسئله این قدر بزرگ نیست!یک جملۀ جالبی که از برخی علمای دین (حوزویها) شنیدهام این است که میگویند: «احکام به مثابه یک پل است، پلی که قرار است ما را به چیزهای دیگری (معنویّت، لذّت عبادت و غیره) برساند، نباید روی آن متوقّف شد، در این صورت، ما را به خود مشغول داشته و از هدف دور میکنند». افراد مذکور این جمله را معمولاً به کسانی میگویند که دچار وسواس شده و در جزئیات احکام گیر میکنند. به نظرم، الان نیاز داریم به بخش عمدهای از جامعه یادآوری کنیم که «بحثهای روشنفکری دینی هم به مثابه یک پل است؛ پلی که قرار است ما را از چالهای که برخی به اصطلاح فقیهان کندهاند نجات دهند تا بتوانیم به لُب دین (معنویّت، ارتباط با خدا و غیره) پرداخته، ازنگرشهای «ضدتوسعه» رها شده و فعّالیتهای توسعهگرانه را شروع کنیم، نه اینکه خودمان هم در آن چاله توقف کنیم [۳]»! با روشنفکران دینیای که با جزئیات زیاد به طرح مباحث مربوطه میپردازند مخالفتی ندارم؛ به هر حال لازم است برخی با این دقّت و به صورت تخصصی به این مباحث بپردازند، امّا به نظرم، بطن جامعه زیادی درگیر این مسائل شدهاست، در حالی که بهتر است که در مورد دین، بیشتر مشغول جوهر دین (معنویت و غیره) و در مورد جامعه نیز بیشتر مشغول فعّالیتهای توسعهای و اصلاحگرانۀ از پایین شد: فعّالیتهای غیر رسمیِ گروهی در جهت ارتقاء فرهنگ مطالعه، کمک به فقرا، حفاظت از محیط زیست، زیباسازی محله و غیره و غیره.همین مسئله را میتوان در مورد مشغولیت بیش از حد به اخبار و موضوعات سیاسی و تکرار مکرراتی بیان داشت که اوّلا، انرژی، فرصت و مجالی برای پرداختن به فعّالیتهای توسعهای و اصلاحگرانۀ از پایین به بالا باقی نمیگذارد و ثانیاً، بیش از پیش ناامیدی را رواج داده و کامها را تلخ میکند، در حالی که «چیزی که عیان است، چه حـــاجت به بیان است»!به طور کلّی، به نظرم، یکی از مشکلات بنیادین ما این است که بیشتر مشغول و گرفتار «جنبۀ سلبی» مسائل هستیم. این که فلان شاخه زائد است و نباید به دین اضافه شود، فلان مسئله زیادی بزرگ شدهاست، فلان سیاست اشتباه است، اختلاس و رانتخواری و پارتیبازی وجود دارد که نامطلوب هستند و غیره. به نظرم، بهتر است بیشترِ انرژی خود را صَرف تلاش برای ایجاد آن چیزهایی کنیم که وجود ندارند، یا مهم جلوه دادن آن چیزهایی که به حاشیه رانده شدهاند؛ اگر آنها مطرح شده و جایگاه خودشان را پیدا کنند، موارد زائد، غلط و حاشیهای نیز به مرور حذف شده یا در جایگاه شایستۀ خود قرار خواهند گرفت [۴].
پانویسها:
[۱] رجوع کنید به کتاب «دارم آسیایی؛ پژوهشی دربارۀ فقر ملّتها»، اثر گونار میردال [ترجمۀ منوچهر امیری]، صفحات ۴۴ و ۴۵ (از چاپ سال ۱۳۶۶ انتشارات امیرکبیر)
[۲] منظورم کلیّت این جریان است؛ مطالب بسیار متنوّعی زیرِ عنوان «روشنفکری دینی» قرار میگیرند و در این میان دیدگاههای متفاوت و بعضاً متضادی هم یافت میشود.
[۳] به قول یکی از دوستان، «روشنفکریِ دینی» میتواند یک هدف و مأمن هم در نظر گرفته شود. در یادداشت حاضر، نوعی از روشنفکری دینی را به مثابه «پلی که باید از آن گذشت» در نظر گرفتهام که تأکید و تمرکزش بر روی جنبۀ سلبی مسئله و رد کردن چیزهای زائدیست که به دین بسته شدهاست، یا اثبات این که فلان مسئله آن قدرها هم مهم و بزرگ نیست (در مقایسه با مسائل مهمتر دیگر).
[۴] محتوای این پاراگراف جزئیاتی دارد که دراینجا مجال پرداختن به آنها وجود ندارد. به امید خدا، شاید درآینده دریادداشت دیگری به آن بپردازم.