گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » سوسیالیسم با چهره انسانی، اســــــلام با چـــــهره رحــمانــی !
سوسیالیسم با چهره انسانی، اســــــلام با چـــــهره رحــمانــی !

سوسیالیسم با چهره انسانی، اســــــلام با چـــــهره رحــمانــی !

اصطلاح «سوسیالیسم با چهره انسانی» (socialism with a human faces) در ادبیات سوسیالیست‌ها آشناست و مسبوق به سابقه.این اصطلاح دردهه ۱۹۶۰ ازسوی الکساندردوبچک ولودویک اسوبودا برای تغییرات بنیادین درسیستم کمونیستی چکسلواکی به‌کارگرفته شد.آن‌ها می‌خواستند ضمن حفظ مالکیت جمعی،حوزه‌های سیاست، فرهنگ وسبک زندگی رادموکراتیزه کنند.آن‌ها تلاش‌های زیادی صورت دادند و این ترکیب عجیب و غریب از سوسیالیسم را با عنوان سوسیالیسم با چهره انسانی عرضه کردند.البته، پیش از آن‌ها چهره‌هایی مانند رزا لوکزامبورگ نیز همین ایده‌ها را پی گرفته بودند بی‌آنکه سوسیالیسم را به‌صفتی خاص متصف کنند. لوکزامبورگ انتقادات تندی را نسبت به لنین وارد کرد و اعتقاد داشت سبک کار بلشویک‌ها به تمرکز قدرت می‌انجامد و مانع پیشرفت دموکراسی و یا به‌بیان بهتر دیگرپذیری در حوزه‌های اجتماعی و سیاسی می‌شود. از این منظر، او را می‌توان به‌نوعی پایه‌گذار سوسیالیسم اروپایی نامید که بعدها توسط ویلی برانت و اولاف پالمه و برونو کرایسکی در سه‌ کشور آلمان، سوئد و اتریش پیاده شد.اما، در کشور چکسلواکی ایده سوسیالیسم با چهره انسانی پایدار نماند و از دو سو مورد تهاجم قرار گرفت. از یک سو، کمو‌نیست‌های ارتدوکس در درون چکسلواکی و همچنین شوروی آن را نوعی تجدیدنظر در مبانی کمونیسم و چرخش به سمت سرمایه‌داری و لیبرالیسم قلمداد کردند. از سوی دیگر، کشورهای اروپای غربی و آمریکا آن را ابزاری برای بقای کمونیسم می‌دیدند و معتقد بودند سوسیالیسم اساساً نمی‌تواند چهره‌ انسانی به‌ خود بگیرد و این فریبی است برای دراز کردن عمر چکسلواکیِ کمونیست. نهایتاً شوروی‌ طاقت نیاورد و در بهار سال ۱۹۶۸ با تانک وارد پراگ شد و دولت را ساقط کرد و دست‌نشانده خود را به‌جای دوبچک قرار داد.در ایران هم کمابیش چنین اتفاقی رخ داده است. بعد از دوم خرداد سال ۱۳۷۶، اصطلاحی تحت عنوان «اسلام رحمانی» صورتی اجتماعی به‌خود گرفت و پوسته مباحث تئوریک و درون‌گروهی را شکافت. قائلان به این قرائت از اسلام اعتقاد داشتند (و دارند) که این دین نه فرمان به قتل می‌دهد و نه قائل به کشتار جمعی است و می‌گفتند پیامبر اسلام به‌صفت رحمت‌ للعالمین آمده است و در یک کلام، رحمت خداوند بر غضب‌اش سبقت دارد. البته اینان خود التفات داشتند که این قرائت از اسلام نوتأسیس نیست چنانکه لسان الغیب می‌گوید:

و همچنین در آیات و دعاها می‌خوانیم:«یرید الله بکم الیسر ولا یرید بکم العسر»یا«یا من سبقت رحمه غضبه»  این قرائت از اسلام هم از قضا با حملاتی مواجه شد؛ از دو سو! از یک طرف، مخالفان اسلام بودند که اعتقاد داشتند این دین اساساً با جنگ و خون‌ریزی ایران را فتح کرده و عملکرد جمهوری اسلامی را نیز شاهدی بر مدعای خود می‌گرفتند و صراحتاً می‌گفتند نمی‌توان بربریت را با پوششی انسانی نادیده گرفت. از طرف دیگر، عده‌ای خشکه‌مقدس بودند که اسلام رحمانی را نواختند و گفتند این مفهوم بنا دارد اسلام را لیبرالیزه کند و تا جایی پیش رفتند که صراحتاً اعلام کردند، اسلام قِتال دارد و شریعت دستور داده است: «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه». و این آیه به شعار آشنایی بدل شد، جنگ! جنگ! تا رفع فتنه در عالم. البته این‌ همه ماجرا نبود و فیلسوفان متقشر هم به میدان آمدند و عباراتی این چنین گفتند:«اسلام به هر مسلمانی حق داده است که وقتی دید شخصی به مقدسات توهین می‌کند، خونش را بریزد و دادگاه هم نمی‌خواهد» (مصباح یزدی، پیش‌خطبه‌های نماز جمعه تهران، ۱۲/شهریور/۱۳۷۸)«هر کسی که بگوید قرائت جدیدی از اسلام دارد، باید توی دهنش زد» (مصباح یزدی، پیش‌خطبه‌های نماز جمعه تهران، ۲۷/اسفند/۱۳۷۸)نقدهای نگارنده به این گفتمان را می‌توانید در برخی از مقالات کتاب «جمهوریت؛ افسون‌زدایی از قدرت» بخوانید. به هر تقدیر، ایران هم گویا به‌ راه چکسلواکی رفت.در چکسلواکی منازعه با پیروزی تندروها به پایان رسید اما این پایان راه نبود. زمانی که گورباچف قدرت را به‌دست گرفت، در تمجید از دوبچک دوباره شعار «سوسیالیسم با چهره انسانی» را مطرح کرد و با دو ایده گلاسنوست و پرسترویکا همان مسیر را در پیش گرفت.

این دو البته خارج از سوسیالیسم نبودند اما شفافیت و نوعی دموکراسی را به‌همراه داشتند یعنی عملاً گورباچف لباس دوبچک را به تن کرد! اما، این رویه در آن خاک پایدار نماند و بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اقمار راه‌های متفاوتی را پیموندند؛ چکسلواکی مبدع یکی از اصلی‌ترین چرخش‌ها بود و به‌شدت به آمریکا وابسته شد و حتی، رادیوی اروپای آزاد در آنجا شکل گرفت. غرض آنکه افراط، چه در گرایش به سوسیالیسم و چه به اسلام، تفریط را بارور می‌کند. یعنی به‌طور مشخص کسانی که تن به اسلام رحمانی نمی‌دهند و آن را با انواع ابزارها محکوم و منکوب می‌کنند، کشور را به نقطه‌ای می‌رسانند که به یکی از پایگاه‌های مهم «دشمن» در منطقه تبدیل شود حتی بدتر از دوره پهلوی. چنانکه می‌بینیم گفتارها و کردارهای ضددین بسیار شدت گرفته است به‌حدی که انسان از نگارش آن‌ها شرم دارد.سابق بر این جاذبه ماه رمضان به‌حدی بود که افراد تارک‌الصلاه، روزه‌دار می‌شدند اما گویا این الگوی دین‌داری هم دستخوش تحول شده است و بسیاری از مردم هر دو را وانهاده‌اند. این تنگنا، سبب شده است که میل به اقامت در کشور به‌شدت نزولی شود تا حدی که اگر امکان انتخاب فراهم شود و گزینه‌هایی مانند گرین‌کارت فعال شود، روشن نیست چه آینده پیش روست. این تغییر و نه گفتن به هنجارهای دولت‌ساخته را در نهاد آموزش هم -که بناست ایدئولوژی سیستم را بازتولید کند- مشاهده می‌کنیم که اقبال به کلاس‌های ایدئولوژی‌ساز بسیار رو به نزول است اما کلاس موسیقی -که نزد برخی حرام شمرده می‌شود- پررونق است. همچنین می‌توانیم ببینیم اقبالی به زبان‌ خارجی توصیه شده از سوی حاکمیت صورت نگرفته است و همچنان زبان انگلیسی دارای اولویت است. این مقوله در الگوی نام‌گذاری نسل‌های جدید هم قابل رؤیت است که این تحولات در پژوهش آقای عباس عبدی درباب تحول نام‌گذاری قابل دسترس است.

در همین چارچوب، حتی می‌توانیم وقایع سال‌های ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ را هم در چارچوب مقابله با تلقین (indoctrinate) صورت‌بندی کنیم که این خود سرفصل جداگانه و نوشته‌ای مستقل می‌طلبد.در پایان باید گفت، به‌لحاظ نظری و عملی به‌پایان منطق «چشم در برابر چشم»، «ما و آن‌ها»، «دشنام در برابر دشنام» و… رسیده‌ایم و نباید سنگر ثبات نسبی و همبستگی ملی را برپایه منطقی ناروشن ازکف بدهیم و مردم را درمقابل مردم قراردهیم وبا تقابل گفتمانی، شکاف‌ها را افزایش دهیم

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا