گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » گوشه ای ازیک واقعیت ناگفته ‌!
گوشه ای ازیک واقعیت ناگفته ‌!

گوشه ای ازیک واقعیت ناگفته ‌!

من در وزیر اکبر خان مهمان خانه نمبر یک با احمد شاه مسعود نشسته بودم البته با وی بعد از آمدنم از چهار اسیاب که قبلأ با حزب اسلامی بخش نشرات را دیویی رادیو پیام آزادی بودم وقتی به  کابل آمدم و مسعود (رح) مرا دعوت ونزد خود نگهداشت و بسی چیزها را در رابطه به آغاز قیام شمال برای سقوط رژیم دکتر نجیب بیان میکرد ودر عین حال  از من می پرسید که وضع حکمتیار در آن هنگام چگونه بود مدتهای با وی شب وروز در یک اطاق میبودم و چیزهای راجع به شخصیت او نیز با خود دارم که در این مقال نمی گنجد.روزی از روزها آقای آیت الله فاضل را آنجا دیدم که رفت وامدی د ا شت اورا قبلأ در پشاور در منزل یکی از دوستانم مهمان بودیم دیده و مدت دو ساعت پای صحبتش در رابطه به سادات وسید صحبت میکرد واز انگشتر فیروزه ویاقوتیکه در دست داشت نیز روشنی انداخت نشسته بودمشخصیت عالی پرشور وبا تقوای بود.روحش شاد.وقتی اورا با احمد شاه مسعود دیدم تجدید حضور گردید.

خلاصه او نزد مسعود رح آمده بود تا روی یک سلسله تنشهای سیاسی وخواستهای آقای علی مزاری به احمد شاه مسعود رح گفته ها و خواسته که داشت به عنوان درد دل مطرح کند ازجمله ریاست امنیت وزارت داخله و وزارت دفاع بود.احمد شاه مسعود گفت این چه خواستی است ..؟ ما که هنوز در جنگ با پاکستان و گلبدین مهره پاکستانیم.احمدشاه مسعود به علی مزاری شهید پیام فرستاد که ما و شما باهم ایم در یک سنگر ایم هنوز در حال جنگ با شبکه پاکستان یعنی گلبدین ایم هنوز در سنگریم دولتی که باید به وجود آید که من و شما فرقی نداریم شکل نگرفته دنیا دنبال توطئه است روابط ما با جهان آنطوری که لازم است تامین نشده است.هنوز وقت است تا دنبال تقسیمات شویم.آقای آیت الله فاضل گفت من پیام را میبرم ولی او زیاد تاکید کرده و پافشاری روی آن دارد. احمد شاه مسعود رخ گفت شما این پیام مرا خدمت شان بگویند او آدم هوشیار کاردانی است.آغای فاضل پیام را گرفته رفتند.چند روز بعد بر گشته بار دگر با احمد شاه مسعود خواست های علی مزاری شهید را تکرار کرده گفتند اگر جواب منفی باشد ما آمادگی خودرا در مقابل با شما داریم.احمد شاه مسعود رخ با یک تبسم گفت فکر نمیکنم که او اینقدر ساده بیخبر از اوضاع باشد او آدم شجاع ودانای است.

ما با آنها قرار های کلانی داریم.ایت الله فاضل بار دگر تاکید کرده گفت او آدم ستنگ و زور مایلی است نشود کدام اشتباه کلان کند که آنوقت جبران اش مشکل باشد.؟در همین گفتگو بودند که صدای مخابره آمد که گروپهای حزب وحدت بالای پوسته های کارته سخی وزارت زراعت حمله کرده فیر دارند.احمد شاه مسعود گفت شما فیر نکنید ولی در دفاع باشید کسی ضایع نشود.لحظه چند نگزشته بود که پیام مخابره آمد که یکنفر مارا شهید کردند.مسعود گفت شما از خود دفاع کنید و کسی ضایع نشود.در همین گفتگو بودند که پیام مخابره دیگری آمد که فرد دوم مارا شهید کردند.مسعود رح رو به ایت الله فاضل کرده گفت چرا چنین میکنند.ایت الله فاضل گفت من اورا خوب می شناسم آدم احساساتی وعجولی است .مسعود رح بار دگر تکرار کرد که نه من قبول ندارم او آدم شجاع در میان رهبران وآدم آگاه وبیداری است شاید گروههای نفوذی این تحرکات را در بدل پول از کانالهای مختلف برای بر هم زدن وحدت ما داشته باشند.آیت الله فاضل زیاد تاکید داشت تا با او ملاقات داشته این موذن را کنند.مسعود رح پذیرفت.ولی در گیری در وزارت زراعت ادامه پیدا کرد وبالاخره نیروهای وحدت شکست کردند وبعد از شکست آنها تماس مخابره ای آغای مزاری صورت گرفت صرف اینقدر شنیدم که علی مزاری به مسعود گفت اگر پاسخ ات در برابر خواستهای ما منفی باشد من اقدام کلانی خواهم کرد درست بکاری خواهم شد که جبران برایت دشوار خواهد بود .مرا کسی بنام نجیب صدا زد و گفت کسی با شما کاری دارد ومن از احمد شاه مسعود و صدای مخابره دور شدم.روزها گذشت من به منزل برادرم در تامینی ایستگاه موی مبارک در کلکین نشسته بودم و رفت آمد موتر هارا تماشا میکردم کا ناگهان جمع غفیری از حزب وحدت سلاحها بر شانه مارش کنان در روی سرک شعار مرگ بر او غان از عبدالرحمن تا گلو خان منظور شان از گلبدین بود.سرمیدادندفردای آن بار دیگر مارش کنان در روی سرک شعار می دادند که مرگ به شورای نظار و مسعود غدار .لحظه ای نگذشته بود که یک موتر سایکل سه تایره عسکری که سه نفر بچه های مجاهد که پکول بسر داشتند از سمت شهر نو آمده در مقابل قرار گاه آنها که موی مبارک بود نزدیک شده توسط افراد مسلح حزب وحدت توقف داده شدند. از آنها باز جوی کردند آنها که فکر اختلاف را در سر نداشتند رک و راست گفتند که از پنجشیر ومجاهدیم.پکول های آنها را گرفتند به زمین زدند وهر یک پکول را چند چند مرمی زدند بچه هارا ایستاد کرده در پشت پای هریک یک یک مرمی زدند.من همه این صحنه را بچشم دیده وبگوش همه گپهارا می شنیدم.من ترسیدم به عجله راه فرار را از استقامت یک سرک فرعی بصوب کلوله پشته در پیش گرفتم .بعد خبر شدم که بچه هارا شهید کردند.به عجله موتر گرفته از طریق فواره آب قصد نزدیک شدن از راه ارگ را به مهمان خانه نمبر یک داشتم. در فواره آب به استقامت جاده نادر پشتون دیدم که قوماندانان شورای نظار دو طرف سرک را از استقامت مسجد پل خشتی وفواره آب مسدود کرده هزاره هارا هرچه بود مسلح غیر مسلح جمع کرده داخل سرای میکردند. من این وضع را دیده خودرا به عجله به احمد شاه مسعود رح رساندم وضع را برایش توضیح دادم او به عجله آمد قومندانان خودرا تهدید کرده قومندان نواب نام داشت از دره پنجشیر حصه دوم بود چند مشت لگد زده همه هزاره هارا از سرای خارج وازاد کرد.و برگشت.چند روز دیگه نگذشته بود که از راه خیر خانه به استقامت سرای شمالی شکایت ها می آمد که از گردنه باغ بالا تپه زیارت بر عابرین با سلاح دهشکه فیر میشود مردم به تکلیف است.عابرین را تهدید میکنند.تپه زیارت گردنه باغ بالا در دست حزب و حدت بود.انها عابرین را تهدید میکردند.روز دیگری در مهمان خانه نشسته بودم که ایت الله فاضل بار دیگر آمده پیام مزاری را به مسعود رح آورد مسعود گفت فاضل صاحب من با وی از طریق مخابره صحبت کردم ولی اورا در هوای یک توطئه یافتم فکر میکنم که ایران در قضیه دست میزند انها مزاری را تحریک میکنند که بر من غیر قابل باور است زیرا مزاری مرد شجاع است فکر نمیکنم که گردن به غلامی بگزارد.فاضل صاحب خندید و تبسم کرد گفت شما همه را مثل خود فکر نکنید.مسعود سکوت کرد هیچ نگفت.آیت الله فاضل پیام تند علی مزاری را که اخطار بر تهدید وهوشدار به آغاز یک جنگ بود به مسعود گفت.مسعود سکوت کرد هیچ نگفت.صرف بعد از پانزده کم وبیش سکوت را شکست وگفت‌.ما هردو مظلوم تاریخ بودیم رنجها کشیده پشت هر یک ما هنوز ذخمش تازه است چه من قدرت مند باشم و چه تو باشی یکیست ولی اشتباه تاریخی میکند عاقبت نیک درقبال به خود وما و مردمش ندارد.همین گفت و بر خواست. لحظه ای به صحن حویلی تنها به قدم زدن آغاز کرد.آیت الله رخصت گرفت یک کلمه به مسعود گفت هر آنچه مزاری میکند ما مقصرآن نیستیم و بسی کسان دیگری هم مثل ما او هرچه میکند .خودش پاسخ گو خواهد بود. و رفت.چند روز بعد به کارته پروانه رفتیم صبح بود . سید نور الله عماد سارنوال محمود دقیق هم بود به تعمیر محمد رحیم خان که قبلأ یاور شاه محمد ظاهر شاه بود نشته بودیم.مخابره شد امر صاحب در مخابره اندکی تند شد مخابره را از دست به شدت دور کرد و گفت دگه حرف های نادرست نشنوم. لحظه چند گفت این بیچاره چند روز است که از کنارم دور نشده است ولی آنها میگویند که وی در چهار آسیاب است.من فهمیدم که منظورش من هستم.به هر ترتیب چیزهای بود که لازم نمیدانم‌.مسعود دستم را گرفت به تخت بام تعمیر بر آمد مرا نصیحت و دلجوی میکرد که آنها نسبت به خودت حسادت دارند.در همین گفتگو بودیم که صدای دهشکه مرمی بسوی ما بود که به دیوار تعمیر خورد امر صاحب کمی تکان خوردلحظه نگذاشت که صدای غریو تو پ وراکت بلند شد .از گردنه به ایستگاه نل در بین خانه ها فیر شد بچشم دیدیم که چوب آدم گل و خاک به هوا بلند شد ناله فریاد و شیون بگوش آمد.همینجا بود که احمد شاه مسعود‌ (این کلمه را گفت قسم ب الله که از آنجا گمتان نکنم آرام نمیشوم )فردا نه پس فردا قومانده داد تا آنها را از گردنه دور کنند همان بود که شورای نظار از چند استقامت که خلق تماشا میکرد بر پوسته بالا شده همه را از آنجا راندن وگروپهای حزب وحدت فرار کردند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا