گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » حرفی نگفته وسخنی ناشنیده رفت
حرفی نگفته وسخنی ناشنیده رفت

حرفی نگفته وسخنی ناشنیده رفت

نام مسعود با آزادی، شجاعت، فتوت و انسانیت گره خورده است. او دیگر یک اندیشه، مکتب و راه زندگی است. حرف زدن از او کار ساده یی نیست. اولین باری که او را دیدم، نگاهای نافذ و تیز بینش شکارم کرد. سخنانش عمیق، نرم، پرملاطفت و در عین حال پر ابهت بود. خلاف اربابان جاه و جلال که انسان در محضر شان زیر تاثیر هیبت آنان قرار می گیرد و به خود می لرزد و جرات حرف زدن از او سلب می گردد، تواضع اخلاقی و صمیمیت او چنان بود که در وهلۀ نخست او را آشنایی مهربان و دوستی دیرینه که به دنبالش بودی می یافتی. از من سوالاتی داشت، بدون کلالت زبان، همه را پاسخ دادم، جز یک سوال؛ و به آن سوال تا کنون هم پاسخ روشن نیافته ام. گفت: استعداد بیشتر در کدام بخش داری؟ منظورش بخش های نظامی، اداری و فرهنگی بود. گفتم: نمی دانم، خندید و به مثل همیشه با مطایبت و شوخی گفت: چطور نمی دانی؟ من روز اول که پل تخنیک رفتم ، فهمیدم که از من کار آبادی نمی آید جز ویرانی؛ همه خندیدیم. نجیب رسا دو قطعه شعر مرا که در آن وقت زورکی یگان شعر می نوشتم خدمت شان پیشکش نمود. از من خواست خود آن دو شعر را دکلمه کنم. هنوز مقطع این غزل را نخوانده بودم؛

گفت نعتیه است. گفتم: بلی و بعد غرل دومی را به خوانش گرفتم، زمانی به این مصرع رسیدم، ”

بسیار خوشش آمد، از من خواست دوباره تکرارش کنم. آری، او بود که با عشق آتشینی که به آزادی و انسانیت داشت شهرۀ آفاق و افسانه عالم شد.جذابیت شخصیت و منطق والایش چنان بود، هر گاه کسی لحظه ای صادقانه با او می نشست تحت تاثیر سخنان منطقی و عمیقش قرار می گرفت. از بزدلی و کم جراتی بسیار بدش می آمد. سرسخت و مقاوم بود، بارها در عملیات های نظامی در سنگر سینه در خاک یخ می گذاشت و مجاهدین را قومانده جنگ می داد که از توان هر کسی بالا بود. زمانی که جبهه از هر طرف در محاصره قرار داشت و مردم رادیوها را زیاد می شنیدند، یک بار بسیار قهر شد و گفت:” دیگران باید خبرها و مردانگی های شما را بشنوند، شما مشتاق شنیدن خبرهای دیگران استید.که چه می کنند. در زمان مقاومت با تسلیم شدن ملک در مزار و اسارت اسماعیل خان بدست طالبان یک بار تمام جبهات به جز پنجشیر سقوط کرد. در پنجشیر مهمات به قدر دفاع وجود نداشت، مواد خوراکی پیدا نمی شد.

استاد ربانی و استاد سیاف به تاجکستان فرار کردند و استاد به آمر صاحب گفته بود که سیاست در اینجا (آسیای میانه) تغییر کرده است بفکر خود باشد که اسیر نشود. در آن لحظات حساس، بزرگان مجاهدین پنجشر را جمع کرد و در یک مجلس سر نوشت ساز بعد از حمد خدا و درود به پیامبرش اوضاع سیاسی را به بر رسی گرفت و توضیح می داد که در همین اثنا مخابره چی خبر تسلیمی بصیر سالنگی و تعدادی از افراد سست عنصر و عبور طالبان از سالنگ را در کاغذی برایش پیش کرد؛ بدون اینکه سیمایش دگرگون شود و نگران گردد، سخنش را قطع نکرد و گفت:” گیریم، اگر طالبان تمام افغانستان را بگیرند مهم نیست، اگر انسان عزم کند بزرگترین نظام های قدرت مند دنیا را در هم می کوبد و سقوط می دهد؛ یک بار همت کنید، به دهن دشمن مردانه بزنید، مردم افغانستان شما را به چشم های خود می گیرند. آوازه است که گویا من فرار می کنم؛ قسم به پروردگارم، اگر بیست نفر باشم می جنگم و اگر پنج نفر بمانم می جنگم و اگر بجان تنهایم بمانم با دشمن می جنگم و جایی نمی روم و خون خود را در وطنم می ریزانم؛ میدانم که دشمن بر حق نیست؛ وطنداران مطمهن باشید که من هر گز با نامردی فرار نخواهم کرد. ” اهل مجلس گفتند: ” تو که چنین عزم و ارادۀ مردانه داری و با ما هستی ماره دیو نزده که تا مرگ در پهلویت ایستاده نشویم، با مردی صد بار می میریم، تسلیمی و بیغیرتی ره قبول نداریم.” همان بود که فی المجلس فیصله گردید: برای زنان استفاده از اسلحه آموزش داده شود و مسلح شوند در صورت لزوم از خود دفاع کنند.پیر مردان از خطوط جبهه پاسداری نمایند، جوانان باید در گروپ ها متعدد تنظیم و در خارج پنجشیر دشمن را زیر حملات چریکی بگیرند.کسانی که توان رفتن با فامیل های خویش به خارج پنجشیر را دارند می توانند از منطقه برآیند تا مشکل مواد خوراکی کمتر شود، کسی را تشویق و مجبور به اینکار نمی کنیم.مواد خوراکی بسیار اندک است بیست روز دیگر توت پخته می شود و سه ماه دیگر را کفایت می کند، می شود در صورت ضرورت در این مدت از سبزی، گیاه و برگ درخت هم استفاده کرد.بعد از اظهار آمادگی مردم در سیمای مبارک آمر صاحب در آن لحظه علامۀ خوشی موج زد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا