گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » این محمدِ که دکــــتور سروش معـــرفی کرد،پیامبــــرمن نیست !
این محمدِ که دکــــتور سروش معـــرفی کرد،پیامبــــرمن نیست !

این محمدِ که دکــــتور سروش معـــرفی کرد،پیامبــــرمن نیست !

یادداشت نواندیشی :چنانچه همه عزیزان میدانند ما از همان آغاز کار فرهنگی خویش درحوزه عقیدتی و فرهنگی و به عنوان یک تربیون پژوهشی بر این باوربوده ایم و هستیم که برای یافتن درست یک حقیقت در حوزه اندیشه بویژه در دوره جدید باید سرچشمه های نخستین و علل واسباب و جریانات اولیه آن درعصر حاضر مورد مطالعه قرارداد البته باید گفت که این روال از دوران بیداریی ضد استعماری وضد استبدادی درمتن اندیشه های آزادی بخش در کشورهای شرقی که درتعارض با هجوم امپریالیستی آغازویا تشدید شد درطرح بازگشت به خویش عنوان گشت ، دراین رابطه آنچه درکشورهای اسلامی گذشته است ودرقلمروسیاست واندیشه سیاسی وحتی در حوزه حکومت مطرح شده همانا تفسیر وتعبیرقرآن به عنوان پیام وحیانه الهی و زندگانی حضرت  محمد صلی الله وعلیه وسلم و یارانش بوده که به عنوان بسترتحولات و تغییرات گسترده درجهان معاصرمحسوب میشوند. درراستای این مأموریت خطیرانسانی دکتورعبدالکریم سروش از منظر یک روشنفکردینی این دوپایه اساسی یعنی قرآن وزندگی حضرت محمد رسول‌الله صلی الله علیه وسلم را به عنوان اصول مهم وبزرگی ازاسلام مورد نشانه قرارداد،البته درحوزه شناخت ازقرآن بصورت قاطع اصدارحکم کرد که گویا قرآن رویای محمد (ص) بوده وبرای اینکه تحقق این رویأ را درعملکردهای حضرت محمد تبئین نموده باشد تیوریی «دین وقدرت» را مطرح نمودکه این تیوری نیزمورد واکنشهای  شدید برخی ازعلمأ ودانشمندان نامورجهان اسلام واقع گردید که این عکس العمل ها سبب گردید تاجناب عبدالکریم سروش رامانندهمیشه واداربه توضیحات بیشترسازند، در این بخش دیدگاه یک اسلام شناس وروحانی نواندیش جناب آقای حسن یوسفی اشکوری  که از نام آوران نواندیشی دینی محسوب میشود و همچنان پاسخ های جناب دکتور عبدالکریم سروش که با دو طرح خود  یعنی قرآن رویا ی پیامبر وتیوریی  دین وقدرت  و دیگر آثار بکر و بحث انگیز به انتقادات منتقدان پاسخ گفته است باتوجه به اهمیت این بحث در میان قشر آگاه و مؤمن جامعه ما تربیون نواندیشی نیزآنرا مهم دانسته وبدون ارائیه نکته نظرات خود درباره این تیوری ها  خدمت شما عزیزان تقدیم میدارد ضمنأوظیفه خود میداند تا از عزیزانی که در پاتوقی موسوم به دید گاه نو @didgahenochannel  جمع شده اند و چنین برنامه های مفید و ضروری را برگزار می نمایند از طی دل سپاسگذاری نمائیمحسن یوسفی اشکوری در آغاز با اشاره به‌اینکه همواره در آثار مکتوب و رویکردش به تاریخ‌پژوهی کوشیده است که از منظر اعتقادی مسائل را نبیند، تاکید کرد که در اینجا نیز «در مقام دفاع از اسلام صحبت نمی کنم و  قصد هم ندارم تصویر رحمانی از اسلام ارائه دهم و قسمت های دیگر را نبینم».یوسفی‌اشکوری در ادامه از واکنش خود به ماجرای حمله تروریستی به دفتر شارلی‌ابدو یاد کرد و گفت:«وقتی جریان شارلی ابدو پیش آمد، من  یادداشت کوتاهی نوشتم که تیترش این بود که «نه این الله دیگر الله من نیست». حال واقعیت این است که این «محمد»ی که دکتر سروش  در سخنان خود معرفی کردند، محمد من نیست و به چنین پیامبری اعتقاد ندارم. این پیامبری که معرفی شد نه تنها دوست داشتنی نیست بلکه نفرت‌انگیز است. کسی که بگوید یا اسلام یا شمشیر قابل دوست‌داشتن نیست.».او در ادامه گفت «با دکتر سروش موافق هستم که باید پدیدار شناسانه برخورد کرد، ولی پدیدارشناسی هم قواعدی دارد. یکی از انتقاداتی که به  نظریه ایشان دارم این است که پدیدارشناسانه نبود چون فقط با یک سری روایات و کتب فقها و آیات  را با حافظه قوی‌شان کنار هم‌گذاشتند و  حاصل چهره‌ای از پیامبر شد که من نمی‌شناسم. من  البته در موضع دفاع از اسلام نیستم و روش پدیدار‌شناسانه را درست می‌دانم ولی بر اساس قواعد نقد تاریخی و قواعد علمی آن. من در این دو سخنرانی دکتر سروش اثری از این‌ها را ندیدم و سرانجام هم تصویر مخدوشی از چهره‌ی پیامبر رونمایی شد. [البته باید بگویم] دکتر سروش حق بزرگی بر گردن نسل جوان دارد. بحث‌هایی را همیشه راه انداخته‌اند که گاها جدل‌هایی در پیش داشته و این جدل‌های فکری باعث شده که ما در جا نزنیم. در دوره فسردگی اندیشه‌ها در دهه ۶۰ و زمانی که انقلابیون وا رفته بودند آقای سروش به میدان آمد و اندیشه‌ها  را تکان داد و من هم اگر چیزکی آموخته باشم از طریق همین برخوردهای آرا و و فکرها و درگیری‌ها آموختم. می گویند فلانی نانش در دعواست. من هم نانم در همین جدل ها و بحث‌هاست. ایشان در تحول فکری من موثر بوده و با بعضی اندیشه‌های ایشان هم مخالف بودم و خدمتشان بیان کردم.»حسن یوسفی اشکوری، پس از این مقدمات، سخنی از منصور فهمی، را در وصف پیامبر اسلام خواند تا به تفاوت دو منظر جامعه‌شناسانه و مومنانه در شناخت محمد تاکید کند: «در مجموعه پرآشوب سنت ها، منتقد می تواند ندای مهربان، پر شور و انسانی ای را به روشنی تشخیص دهد که برای ایجاد تحول در درون شبه جزیره عربستان لازم بود. در نظر مؤمن خداشناس این همان ندای الهی است که پژواک آن در بی نهایت ابدیت طنین‌انداز است. اما جامعه‌شناس، سخن مردی را می شنود که تحت تأثیر محیط خویش بوده و احکام خود را بنا بر آداب و رسوم زمانه اش تدوین می کند، این رفتار حکیمانه یک مصلح است، قریحه و لیاقت زعیمی است، به نام محمد.» (منصور فهمی، وضعیت زن در سنت و در تحول اسلام، ترجمه تراب حق شناس و حبیب ساعی، ص ۱۳۶.)این تاریخ‌پژوه و نواندیش دینی، سپس روایت خود را از پروژه فکری و نظریه‌ی «عارف مسلح» عبدالکریم سروش ارائه داد : «سر اندیشه اساسی حرف دکتر سروش این است: تاریخ اسلام عین اسلام است. چرا؟ به سه دلیل: اول ؛ این که اسلام همان فهم مسلمانان از دین شان است. دوم ؛ پیدایش تشیع و تسنن به مقتضای بسط تاریخی اسلام است. و سوم ؛ این که دین اسلام تجلی بسط یافته شخصیت نبی آن یعنی محمد است.چرا در تاریخ اسلام از آغاز تا کنون دو پدیده مهم «قدرت سیاسی» (حکومت در اشکال مختلف) و جنگ و خشونت وجود داشته؟ چرا جنگ رده در زمان ابوبکر روی داد؟ چرا فتوحات رخ داد؟ چرا جنگ‌های زمان علی واقع شد؟ چرا داستان کربلا به وجود آمد؟ چرا در فقه اصطلاحی به نام «جهاد ابتدایی» داریم؟ چرا در زمان ما القاعده و طالبان و داعش ظاهر شدند؟ و چرا در ایران چنین و چنان شد؟ و ده‌ها پرسشی از این دست. وقتی پیامبر و مؤسس این دین خود مدعی بود «امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لاله الا الله» و پیروانش نیز پیام مؤسس اقتدارگرا را به درستی فهمیده و دریافته بودند، طبیعی است که دست به فتوحات بزنند و به جهاد ابتدایی متوسل شوند. پاسخ تمامی  این سوال‌ها همان سه عامل به ویژه عامل سوم است. به گفته‌ی جناب سروش محمد قدرت را دوست داشت و اقتدارگرا بود و در قامت یک سلطان تمام عیار ظاهر شد و تشکیل حکومت داد و برای حراست از داشته‌هایش شمشیر کشید و هیچ مزاحمی و مخالفی را بر نمی‌تابید و برای او اصل حفظ قدرت بلامنازع بوده و هیچ مانعی را تحمل نمی‌کرد. تمامی این اقتدارگرایی نیز، هم از پیامبری محمد همراه با ولایت ناشی می شد و هم برآمده از تیپولوژی و شخصیت قدرت‌دوست و اقتدارگرای پیامبر اسلام بود».یوسفی اشکوری نتیجه منطقی این «مبانی نظری و  رویکرد تاریخی» آقای سروش را «اسلامی‌دانستن تمامی تکفیرها و خشونت‌ها و جنگ‌ها و جدال‌های فرقه‌ای در این چهارده قرن اخیر» دانست چرا که «وفق تصریح سروش خلفا و سلاطین و فقیهان خیلی خوب پیام پیامبرشان را دریافته و خیلی خوب مقتضای حفظ اسلام و موجودیت خود در سایه قدرت شمشیر را دانسته بودند. از این رو در کار این دست اندرکاران اسلام تاریخی (یعنی همان اسلام ناب محمدی) نمی‌توان خرده گرفت و هرچه کرده و می‌کنند حقیقت دین و شخصیت تجلی یافته پیامبرشان را عیان کرده اند».او تقریر خود را از نظریه عبدالکریم سروش چنین ادامه داد: «سروش برای گریز از چنین استنباط‌های خطیری به چند دعوی متوسل می شود: اول این که قدرت هم چیز بدی نیست (نوعی همدلی و تأیید ضمنی اقتدارگرایی محمد و الزامات حفظ قدرت و یا ولایت مطلقه) و دوم این که درست است محمد هم خشونت ورزیده و جانشینانش نیز از گذشته تا کنون به مقتضای مسلمانی چنین کرده‌اند، ولی خشونت امری است تاریخی و همواره در همه جا بوده و البته مسلمانان در قیاس با مسیحیان کمتر خشونت ورزیده‌اند. و سوم این که محمد چون پیامبر و ولّی و مؤسس بوده حق داشته چنان کند اما دیگران حق ندارند چنین کنند چون این اختیارات مختص مقام ولایی پیامبر است. به عبارت روشن تر از نظر ایشان بر داعش و ملا عمر و خمینی این ایراد وارد نیست که خلاف اسلام و فقه کرده‌اند بلکه ایرادشان این است که در نظر و عمل ادعای پیامبری کرده‌اند. و نتیجه منطقی و نهایی آن است که می‌توان مسلمان صادق بود ولی به شرط این که اولا از اسلام ترسناک «خوفی – خشیتی» قرآن و خدای عبوس و شکنجه‌گر (عذاب کننده) قرآن و پیامبر اقتدارگرا و تسلیم طلب رها شویم و نیز به خدا و اسلام «عشقی» عرفا پناه ببریم و ثانیا دعوی ولایت و نبوت نکنیم.  اگر این کار را انجام بدهیم اسلام تاریخی ۱۴۰۰ ساله کنار می رود و وارد مرحله‌ای می‌شویم که مسلمانی سر جایش است و از خدای عبوس و محمد اقتدارگرای شمشیر-به-دست فاصله می‌گیریم و وارد مرحله تازه‌تری می شویم. این چیزی بود که من از سخنان دکتر سروش برداشت کردم.»بخش دیگر سخنان حسن یوسفی اشکوری به ادعای «اقتدارگرایی پیامبر اسلام» و «سلطان بودن» در نظریه‌ی سروش اختصاص یافت و او به «بار معنایی منفی» این واژه اشاره کرد و تعبیر «سلطان» را برای پیامبر فاقد سابقه‌ی تاریخی دانست:«بحث بعدی، بحث تفسیری است که ایشان[عبدالکریم سروش] انجام داده است. مدعای اصلی ایشان مفهوم اقتدارگرایی و ادعای سلطان بودن برای پیامبر اسلام است که بدنه اصلی نظریه‌ای‌ست که در دو سخنرانی اخیر مطرح شده است. ایشان می‌گوید پیامبر اقتدارگرا بود و قدرت را دوست داشت. می‌گویند محمد که در مکه بود لا اکراه فی الدین و اخلاق‌مدار و اخلاق‌گرا بود ولی در مدینه که آمد و قدرت به دست گرفت چنین و چنان کرد. دکتر سروش می‌گویند محمد از اول برای قدرت آمده بود و دنبال قدرت بود که از نظر من چنین نیست. در حدود ۳۰ سال پیش دکتر سروش در یکی از مناظرات کیهان فرهنگی گفته بود «این کلمات عجب فتنه انگیزند». من فکر می‌کنم اینجا هم همین است و این واژه «اقتدارگرایی» فتنه‌انگیز است و جناب دکتر سروش باید مشخص کنند منظورشان از این واژه چیست. محمد،  جنگ و صلح و قدرت داشته است و کسی منکر آن نیست.  [اما ایشان] همه این‌ها را گفتند تا اثبات کنند اسلام دین قدرت است و محمد با شمشیر دینش را پیش برده است. اقتدارگرایی به منظوری که امروز وجود دارد اکنون بار معنایی منفی دارد. اینکه پیامبر امر و نهی و جنگ و صلح داشته است آیا تحت عنوان اقتدارگرایی‌ست؟ آیا نشانه علاقه ایشان به قدرت است؟ با ذکر حدیث که کفایت نمی‌کند، باید با ادله عقلی ثابت شود. دکتر شریعتی هم می‌خواست از دل اسلام خالص ناب محمدی یک عامل آگاهی و بیداری و حرکت و تحول اجتماعی فرهنگی بوجود بیاورد و دنبال انقلاب سیاسی نبود و دنبال تحول فکری فرهنگی بود. در نیایش شریعتی نکته‌ای تاریخی دارد که می‌گوید

«و تو ای محمد پیامبر آگاهی و آزادی و قدرت، برخیز بر سرشان فریاد زن قُم فَانذر». اما شریعتی از همین مفهوم قدرت از پرشوری و مقاومت در برابر مخالفان و صلابت محمد استفاده می‌کند و محمد را تفسیر می‌کند. اما این اقتدارگرایی نیست. باید بررسی کنیم ببینیم آیا این اقتدارگرایی اینجا درست است یا خیر. که به‌نظر من بار معنایی منفی دارد. اقتدارگرایی یعنی کسی که دنبال قدرت است و حفظ قدرت.مساله بعدی ادعای سلطنت است که ایشان تاکید داشتند محمد سلطان بود. ادله تاریخی‌اش چیست؟ تمام آیات قران برخلاف این است. پیامبر اصلا مَلِک نبود. آنچه که به پیامبر گفته‌شده،- من البتهدر منابع تاریخی چنین چیزی پیدا نکردم-  ایشان را «امیر» خطاب می‌کردند و مسلمانان ایشان را «یا رسول الله» می‌ گفتند.  [به حاکمانِ] بعد از ایشان هم «خلیفه» می‌گفتند. کسی به ابوبکر گفت خلیفه الله  و او گفت من من خلیفه الرسول الله هستم. عمر هم گفت من خلیفه خلیفه الرسول الله هستم. ما روایات متعددی داریم که پیغمبر ابا داشت از اینکه او را ملک بنامند. آن روزها ملک بود نه سلطان و خلیفه. سیر تاریخی بوده که طبیعی هم هست. که ایجاب می‌کرد اصطلاحات جدید هم خلق شود. روایت است که خلافت ۳۰ سال است و بعد از آن ملوکیت است. که آن هم از زمان معاویه شروع شد که قضیه خلافت موروثی را باب کرد. اصلا اینکه خود را مانند سلاطین و پادشاه درآوردن مذموم بود. برای من عجیب است که چنین حرفی را از شخصیت عالم و متفکری چون دکتر سروش می‌شنوم.»آقای یوسفی اشکوری  در بخش پایانی سخنان خود از روایتِ «أُمِرْتُ أَن أُقاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه وأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ، ویُقِیمُوا الصَّلاهَ وَیُؤْتُوا الزَّکاهَ»» یاد کرد و گفت که «پس از وفات پیامبر ابوبکر می‌خواست با کسانی که زکات نمی‌دادند بجنگد و عمر با او مخالف بود و خطاب به ابوبکر به این روایت استناد کرد و  گفت : مگر پیغمبر نفرمود أُمِرْتُ أَن أُقاتِلَ النَّاسَ حَتَّى یَشْهَدُوا أَن لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه.  یعنی پیامبر فرمود هرکسی  لا اله الا الله  بگوید جان و مالش در امان است.

عبدالکریم سروش بخش دوم سخنان خود را به پاسخ به انتقادات آقای یوسفی اشکوری اختصاص داد و  ابتدا گله کرد که «آقای اشکوری هم [در این‌جا و ] هم در نوشته‌ای که نوشته بودند به من اظهار لطف کردند و نوازشی کردند و لطف همراه با عتابی  کردند و سخنان من را مجوز جنایت تحت عنوان ولایت دانستند. سخنان من را آلوده به شعر و شاعری دانستند آن هم از سر تخفیف. من از اینها می‌گذرم و فقط عرض می کنم به ایشان که، نه من تجویز جنایت نکردم«.سروش در ادامه خطاب به یوسفی اشکوری گفت که  هیچ‌گاه پیامبر را سلطان نخوانده :« قبل همه این حرف‌ها عرض کنم خطای بزرگی در فرمایشات ایشان(حسن یوسفی اشکوری) بود که نمی دانم چطور توجه نفرموده بودند. من هیچ‌وقت نگفتم پیامبر سلطان بود و سلطانی می کرد. ندانستم این را از کجا ایشان در آوردند. بلی میدانم منشا خطا ایشان چیست. منشا خطای ایشان این است که من عرض کردم، سه گفتمان در قرآن داریم. گفتمان کاروانی، گفتمان بازرگانی و گفتمان سلطانی. و این گفتمان سلطانی همان گفتمان اقتدارگرایی ست که در قرآن هست. نشانه‌هایش را عرض کردم که یکی از مهمترین نشانه‌ها ضمیر متکلم جمع است. یعنی انا الزلنا، انا ارسلنا،…. گفتم اینها همه گفتمان سلطانی است و سلاطین اینگونه سخن می‌گفتند و بعد نمونه‌های دیگری هم ذکر کردم. من هیچ‌وقت نگفتم پیامبر سلطان بوده یا من به ایشان نسبت سلطنت و ملوکیت داده باشم تا ایشان دنبال این بروند که ملوکیت از زمان معاویه باز شد و روایت مجعولی برایش باز شد و اصلا اینها به نظر من خارج از دایره بحث بود و خارج از موضوع بود. اصلا سخن بر سر این نبود و ظاهرا یک عدم دقتی ایشان را به این خطا کشانده بود و من لازم می‌دانستم که این را توضیح بدهم.»سروش ادامه  و در پاسخ به یکی دیگر از انتقادات یوسفی اشکوری درباره‌ی « ولایت  پیامبر و اختیارات او» گفت:«اما اینکه (گفته شد)ولایت پیامبر مجوز جنایت نیست. من واقعا تعجب می کنم، یعنی احساس می‌کنم اینجا هم نوعی بی دقتی صورت گرفته  است. بلی من گفتم نبوت همان ولایت است. یعنی اقتدار و اختیار ویژه‌ای‌ست که خداوند به پیامبر خود می‌دهد. اگر ما این اختیار ویژه را قبول نداشته باشیم، آنگاه پیامبری تبدیل می‌شود به یک انسانِ مصلح و حکیم که در طول تاریخ فراوان بوده‌اند. اما این رشته ارتباط با عالم بالا و گرفتن حق‌ها و تکلیف‌های ویژه از منبع حقوق و تکالیف که ذات باری تعالی باشد، همان چیزی‌ست که «پیامبری» را پدید می‌آورد. اما معنای این سخن این نیست که هرکس اقتدارگراست جواز به هر جنایتی را می‌دهد. مگر ما به خداوند نمی‌گوییم که قدرت مطلق است ؟ و (مگر) خداوند هر جنایتی را می‌کند؟  پیامبر اسلام هم واجد اقتدار بود و ولایتی که از خدا به او رسیده بود و این معنا‌یش این نیست  که جواز هر جنایتی با این ولایت داده می‌شود. کمی دقت و کمی منطق هم چیز بدی نیست. من می‌خواستم عرض کنم که ولایت پیامبر اسلام در قانون‌گذاری‌های او  ظاهر می‌شود. کسی که می‌آید و می‌گوید من تقنین می‌کنم، من می‌گویم، حدود شما اینجاست، پایت را به آن طرف بگذاری مجازات می‌شوی هم در دنیا و هم در آخرت؛ این معنی اقتدار و ولایت است. و چیز دیگری نیست. پیامبر می‌گوید اگر مطابق این قاعده‌ای که من می‌گویم ازدواج نکنید، من رابطه شماها را نامشروع می‌دانم و این را مستحق مجازات در این دنیا و آن دنیا می‌دانم. (می‌گوید)اگر کسی فلان کاری بکند من او را مستحق اعدام می‌دانم و تازه علاوه بر این در آن آخرت هم دچار عذاب می‌شود. این‌ها معنای ولایت است. این [ولی] آمده برای شما و پیروانش محدوده‌هایی معین کرده و برای تجاوز از این محدوده‌ها هم مجازات‌هایی معین کرده است؛ گاهی هم مجازات‌های سنگین. مجموعه این ولایت پیامبر، در فقه او متجلی شده است. حالا این فقه درست است که بسط و شاخه پیدا کرده، ولی هرچه هست ولایت و اقتدار پیامبر بهترین تجلی‌گاهش فقه است. اخلاق پیامبر بهترین تجلی‌گاهش فقه‌‌اش است. این فقه که من ان‌قدر بر او اصرار دارم و معتقدم که اصلا نظام مسلمانی را با فقهش باید فهمید بخاطر فربهی فوق‌العاده‌ای‌ست که پیدا کرده و تجلی‌گاه اخلاق پیامبر و ولایت پیامبر است. حالا شما در این فقه نگاه کنید برای جنایاتی که تجویز کرده و هر راهی را جایز دانسته است. بدون این ولایت من نمی‌دانم پیغمبری یعنی چه. ببینید قرآن می گوید هیچ مومن و مومنه‌ای وقتی که پیامبر حکمی داد، حق ندارد از خودش اظهار نظر کند. من دوست دارم شما به تفاسیر مختلف از شیعه و سنی مراجعه کنید ببینید که ولایت پیامبر که از ما به ما اولا تر است را چگونه معنا کرده‌اند. اختلاف نظر اندکی هست ولی عموما اینگونه است که او از ما به ما اولاتر است. حقوق او بر ما تقدم دارد و حکم او بر حکم ما تقدم دارد. اصلا معنای پیامبری همین است و در غیر آن می‌شود یکی مثل ما. لذا اینکه پیامبر می‌آید جهاد را تجویز می کند، از ولایت اوست. قانونی را تجویز می کند و آن را عادلانه می‌داند، چون در منطق خودش به نفع مسلمین و به نفع اسلام و ایمان می‌داند، به نفع اخرت مسلمین و مومنین م‌ داند. این‌جا باعث نمی شود که نسبیت اخلاقی روی بیاوریم. نسبیت اخلاقی این است که امروز فلان امری حکمی دارد و فردا حکم دیگر. ولی اینکه باید بگوییم چیزی اگر مطابق فرمان خدا بود در هر دوره ای حکم واجب است یا حکم حرام است در این‌صورت به نظر من نسبیت هم لازم نمی‌آید و کاملا سازگار است و می تواند مبنای عمل باشد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا