گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » طالبان در جاده یکطرفه خشونت
طالبان در جاده یکطرفه خشونت

طالبان در جاده یکطرفه خشونت

انسانها نمیتوانند از قوانین ضروری طبیعت خویش خارج شوند اما با تعلیم و تربیت و کسب فضایل اخلاقی طبیعت خشن خود را میتوانند تعدیل نموده و خودخواهی های خود را کنترول کنند که فلسفه زیست اجتماعی بر آن استوار است.اگر انسان طبیعی،دست نخورده( تعلیم و تربیت ندیده) ،خودروی و خام باقی مانده باشد و از روح و فرهنگ محدود قبیلوی بیرون نیامده باشد تمام روابط و نسبتهای خودش را با جهان و جامعه از همان دریچه تنگ روح بدوی خویش مینگرد.همه مفاهیم و پیامهای بیرون از خویش را از فلتر رفتار بدوی خود میگذرانند و مهر بدویت خودرا بر انها میکوبد.دین و عقاید دینی ازین امر مستثنا نیستند ،این موجود بدوی دیانت و معنویت را هم از عینک تنگ خود خام،خشن و سطحی میبیند زیرا استعداد های برتر عقلانی،معرفتی،و فراقبیلوی هنوز در اوبیدار نگشته تا بتواند جهانشمولی و انسان شمولی دین را دریابد.او فقط به مقتضای طبیعت دست نخورده خودش عمل میکند که هنوز خام و بدوی باقی مانده است.او نمیتواند فراخور معرفت متعالی دینی و ارزشهای انسان شمول ان خود را تعالی و تکامل بخشد بلکه او دین و همه معرفتهای دیگر را تا سطح بدویت خویش فرو میکشد.ما از روی خطا تصور میکنیم که با تکرار و اقرار شعار دینی تعالی و تقدس پیدا میکنیم و معجزه ای صورت میگیرد تا یکشبه از خاک تا خدا عروج پیدا کنیم.باید استعداد های نهفته در خویش را چون سواد،عقلانیت،استدلال و قوه تمییز و عقل سلیم را در خویش پرورش دهیم تا ظرفیت اخذ معنویات و معارف علوی دینی را کسب کرده و با تقوا و مراقبت از خویش تدریجآ فضایل عملی دین را ملکه خود سازیم در غیر آن یک انسان فاسد،فاسق و فاجر دیندار با همتایان بیدین خودش یکیست و شعار تقلیدی بدون معرفت از دین و دینداری هیچ به دردش نمیخورد.دیانت بدون معرفت چنین شخصی با طبیعت خام غریزی و بدوی او عجین میشود و ازو یک ادم کوته بین،متعصب ،جزمی و پرخاشگر و خشن ساخته میشود.دلیل اول رفتار خشن طالبان با مردم بطور عام و با زنان بطور خاص طبیعت خام و دست نخورده انهاست.آنها قادر نیستند غیر ازین باشند،توقعات ما و جامعه بین المللی نمیتواند تغییر ماهوی در طالبان ایجاد نماید.مشکل به همینجا خاتمه نمی یابد.دو عامل دیگر خشونت و خام طبعی طالبان را بگونه فاجعه امیز و تحمل ناپذیری شدت و وخامت میبخشد،یکی عامل قدرت بی لجام و دست یافتن به بالاترین صلاحیتها ست که در ان همه امکانات خشونت ورزی و استبداد عریان یکباره به چنگ شان افتاده است.آنها قادر شده اند تا بطور خودسرانه و بدون محدودیت و مانعی عمل نمایند.یکی از کاربرد های کلیدی دین و وجدان بیدار دینی در همین موقعیت است تا از خودسری و بی مبالات عمل کردن انسان مانع گردد.اگر این نیرو( وجدان دینی . اخلاقی بیدار) در انسان دیندار بوجود نیاید دیانتش به پشیزی نمی ارزد.از قدیم حکیمان و ناصحان توصیه کرده اند که شمشیر تیز را به دست زنگی مست نباید داد یعنی قدرت و صلاحیت یافتن بدون داشتن وجدان بیدار اخلاقی و مهار تقوی.اگر چنین وجدانی در انسان نباشد حتی آدمهای دانشمند و تحصیلکرده نیز به گودال فساد و استبداد فرو خواهد غلطید.عامل سوم تشدید فاجعه قدرت سیاستیست که دو عامل اول را میراند و جهت میدهد.به عیان و وضاحت تمام می بینیم که یک سیاست بسیار شیطانی و بد خواهانه از بیرون بر طالبان فرمان میراند و اختیار را ارانها سلب میکند.این عامل میدان عمل و اختیار طالبان را محدود و مشرو ط میسازد.

حتی اگر خودشان هم بخواهند اختیار تغییر جهت خویش را ندارند.اینگونه خشونت عریان،غیر عقلانی . توجیه ناپذیر به احتمال قوی صاحب خودش را بسوی سقوط و شکست سوق خواهد داد،دیکتاتوری هم وقتی ماندگار و دیرپا میشود که همراه شود با عقلانیت مصلحت بین و منفعت جو هرچند هدفش شیطانی باشد.دیکتاتوری ایکه نتواند خودش را توجیه کند و نتواند ابزار نرم و ظاهرالصلاح بدست گیرد قبر خودش را خواهد کند.طالبان این ظرفیت و مهارت را ندارند.همین ناتوانی مرگ شانرا زودرس تر میسازد.در گذشته ها بوده اند بسی از جانداران که به علت عدم استعداد انطباق با محیط بقای خود را از دست داده اند و منقرض گشته اند.اگر جامعه افغانستان اینگونه بی سرنوشت و حیات فعال اجتماعی اینطور معلق و متوقف بماند تنش،تشنج،مفاسد و جنایات موج هرچه بیشتر بالاگیر خواهند یافت چون مردم نمیتوانند در خلآ زندگی کنند مجبور میشوند برای بقای خود دست به هرکاری بزنند.در مقابل طالبان هیچ کاری از دست شان بر نمی آید،نه پایگاه مردمی دارند و نه رضاییت ایشان را با خود و نه اعتبار و حمایت بیرونی .دست شان از هردو طرف کوتاه است.ناچارند حکومت شان را هرچه بیشتر امنیتی،استخباراتی و پولیسی سازند تا جلو موج فزاینده مقاومتها و شورشها را در برابر خود بگیرند.بنابرین فقدان سازندگی و ابتکار عمل و ناتوانی مسلکی و مدیریتی مجبور شان میکند هرچه بیشتر به سرکوب و درگیریها بپردازند.این همان قوس نزولی سقوط شان میباشد.طالبان سازش و توافق با کنشگران سیاسی دیگر اندیش را برای خود شکست و نابودی تلقی میکنند که این یک توهم فلج کننده برای آنهاست،در حالیکه همین مهارت و داشتن قدرت جاذبه و دافعه نقطه قوت و دلیل بقای یک گروه سیاسیست.طالبان با جزمیت فکری و تعصب قومی پا در جاده یکطرفه ای گذاشته اند که بقای خودشان و سرنوشت مردم را به قمار نهاده اند

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا