گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » پیروزی مجدد امانویل مکـــرون و سردرگمی مجدد مردم فرانسه
پیروزی مجدد امانویل مکـــرون   و سردرگمی مجدد مردم فرانسه

پیروزی مجدد امانویل مکـــرون و سردرگمی مجدد مردم فرانسه

روز ۲۴ اپریل ۲۰۲۲ مردم فرانسه با اکثریت آراء امانویل مکرون را برای بار دوم بریاست جمهوری فرانسه برگزیدنداما مردم بیدرنگ اظهار ندامت،سردرگمی و خشم میکنند که چرا بعد از پنج سال خون دل خوردن ،مورد غفلت و تحقیر قرار گرفتن و،سرکوب شدن  ،کور شدن،زخمی گشتن و توقیف و بازجویی های هزاران نفر در جریان اعتراضات مدنی آنهم بخاطر خواسته مشروع شان بار دیگر او را بمقام ریاست جمهوری برگزیدند.یکی از شهروندان میگفت؛« باز پنج سال کابوس دیگر», خانم دیگری میگفت ؛« ما مردم فرانسه مثل گوسفندیم،افسوس،نمیدانم چرا!»تمام نکته در همین « نمیدانم چرا!»

  نهفته است.چگونه میشود که اکثریت مردم یک کشور پنج سال ریاست جمهوری یک شخص را پر از دلخوردگی،نارضایتی،نومیدی و ناکامی تجربه کرده باشند اما بعد از همه سبک و سنگین کردنها و دقت و ارزیابی ها دوباره به همان شخص پناه برند و رای دهند.این ماجرا چگونه قابل درک است.اگر پوست کنده و ساده بگوییم به این معنیست که مردم انتخابی ندارند،مراسم و اداب انتخابات دارند اما راه حل برای مشکلات بزرگ و مزمن اجتماعی خود ندارند چون شخصی را که صادقانه به خواسته ها و احتیاجات مردم جواب دهد نمی یابند.

ظاهرآ شریعت دیموکراسی را بجا میآورند اما بخواسته های دیموکراتیک خود نمیرسند.از مدتها به اینسو که دیموکراسی اینهمه دلربایی داشته و جوامع بشری را در سرتاسر جهان بویژه نسل جدید را که حاضرند سینه چاک کنند و برای آن قربانی دهند تا از طلسم سیاه استبداد به اشکال گوناگون رهایی یافته و به بهشت موعود دیموکراسی دست یابند ما را بر آن میدارد تا لختی درنگ نموده و ژرف تر بیاندیشیم که چرا این خانم شهروند فرانسوی که خود در دل دیموکراسی زندگی میکند بگوید؛« ما مردم فرانسه گوسفندیم ! افسوس نمیدانم چرا!»قبل از بررسی اجمالی وضعیت دیموکراسی در زادگاه و بستر پرورش ان دو نکته را یادآوری می نمایم؛یکی اینکه مردمان عاشق و دلباخته نامها و فورمهای نظامهای سیاسی بویژه دیموکراسی نیستند بلکه بدنبال راه حلهای میگردند که واقعیتهای تلخ فقر و استبداد را متحول سازد و حقوق و کرامت انسانی شان را بازیابند.دوم اینکه هیچ فورم و نظام سیاسی در بهترین و دلپسند ترین شعارها و ایده آلها بصورت خودکار ما را به بهشت خواسته های ما سوق نمیدهند.هیچکدام از نظامهای سیاسی ،حتی بهترین شان مصؤن از فساد و انحراف انسانها نیستند.تحقق شان موقوف خودآگاهی،صداقت و تعهد اخلاقی انسانهاست و مقتضی اراده راستین آنها.تطبیق و تحقق عدالت اجتماعی و ازادی انسانها بر میگردد به تعهد و صداقت کارگزاران و زمامداران جوامع بشری.به رای العین می بینیم اسلام که بهشت هردو عالم را به بشر وعده میدهد بدست متولیان و تیکه داران آن همان نار جهیم و زقوم دوزخ را در کام مسلمانان و مؤمنان آن می ریزند.کمونیسم که بهشت و همه مائده های زمینی را به بشریت وعده میداد چگونه به زندان خفقان آور و استبداد آدمیخوار تبدیل شد.افزون بر اینها ما مدت بیست سال جمهوری اسلامی را که ترکیب دو بهشت جمهوریت و اسلامیت بود هم تجربه کردیم و دیدیم که این پیوند نامیمون و قلابی جهنمی را بر سر مردم اورد که تجربه ننگین ان هفت پشت ما را بس است.دیموکراسی هم در زادگاه و قبله گاه اصلی آن یعنی اروپا و واشنگتن چهارنعل بسوی گودال فساد و انحراف میتازد و بسوی توتالیتاریسم و فاشیسم فرو می غلطد.سخن بر سر اصل و نفس دیموکراسی نیست ،هشدار بر سر انحراف و فساد انست مانند همه نظامهای دیگر.که شهروندان خودش را اینگونه دچار سردرگمی و گوسفند شدگی ساخته است.اکنون هم لیبرالیسم بی لجام که روح از کالبد دیموکراسی تهی کرده است قصد دارد با حاکمیت هوش مصنوعی نظام گوسفند سازی را به عنوان تقدیر بشریت محتوم و مسجل گرداند.آگاهان،روشنفکران و قلمزنان جامعه ما که در اندیشه رهایی از استبداد مزمن و دینی شده اند و راه رهایی را جز در دیموکراسی و همزیستی مدنی نمیدانند لازم است در تحقق این ارمان بقول نجاران قبل از بریدن دوبار اندازه کنند که چگونه در شو ره زار و سرزمین نفرین شدگان نهال دیموکراسی خواهد رست تا بجای شهد شرنگ ببار نیاورد.دیموکراسی مانند ساندویچ مکدونالد آماده مصرف نیست که آنرا از پاکت دراورده نوش جان کنیم .هر نهالی در اقلیم مناسب خود میروید،اقلیم را و زمین را باید اماده ساخت.دیموکراسی در مهد و مولد خودش حد اقل از سه دهه به اینسو گرفتار بن بست و رکودی گشته است که انرا از بالندگی و زایندگی انداخته و سترون ساخته است.به نظر میرسد این بن بست معلول یک بیماری ساختاریست که با رفوگری و آرایش فابل اصلاح نیست.این رکود و فترت ریشه دار در پیکر دیموکراسی مولودات نامیمون دیگری را چون پوپیولیسم و فاشیسم از بطن خود زاییده است که کیان انرا مورد تهدید قرار داده است.عقیم شدن و ناکامی دیموکراسی در حل معضلات بزرگ و روزافزون جوامع غربی چون گسترش فقر،نزول تدریجی و پیوسته سطح زندگی،افزایش شگاف طبقاتی و تصاعد روزافزون حجم سرمایه میلیادر های زالو راه را برای بروز و عروج احزاب و گروههای پوپیولیست و فاشیست بویژه ضد اسلام و مسلمانان هموار ساخته است.از امریکا تا اروپا این احزاب فاشیست و بیگانه ستیز هر روز در صحنه سیاسی،رده های بالای دولتها و پارلمانهای این کشور ها نمایش پررنگتر و تهدید کننده تر دارند که انتخابات ریاست جمهوری فرانسه شاهد بر جسته این پدیده انحطاطیست.اینها زیر شعار وطنپرستی و محافظه کاری و اصالت نژادی نظامهای سیاسی حاکم موجود را چون سیب گنده ملامت میکنند،البته که ملامت هستند.یک دلیل بنیادین و ساختاری بحران دیموکراسی جا گرفتن غده سزطانی کپیتلیسم ( سرمایداری) است در پیکر دیموکراسی که صاحب نظران و کارشناسان بزرگ چون هری مکداف،پول سویزی،نوام چامسکی و ریچارد ولف و دیگران ازان سخن میگویند.چنانچه ویلیم بلوم منتقد بزرگ امریکایی معتقد است که دیموکراسی« مسمومترین تحفه امریکا» به جهان است.

جهان آینده اگر این غده سمی را از پیکر دیموکراسی جراحی نکند از زوال تدریجی دیموکراسی نمیتواند جلوگیری نماید.هیچ نظامی بدون عدالت اجتماعی بقا نخواهد داشت.در جریان قرن بیستم دو هیولای بزرگ انسانخوار یکی فاشیسم هتلری و دیگری کمونیسم از بطن سرمایداری متولد شدند اما چون به پیمانه امریکا جهانخوار و اهریمن نبودند توسط مادر ( سرمایداری) بلعیده شدند و اکنون جهان توسط همین گرگ حریص در آستانه زمستان اتومی قرار گرفته است.طلسم و زرنگی اهریمنانه سرمایداریست که شهروندانش را چنان طلسم کرده که در عین بی ارادگی و گوسفند بودگی احساس آزادی و خوشبختی نماید.این همان از خود بیگانگیست که خانم فرانسوی ازان به گوسفند بودن تعبیر مینماید.هگل،مارکس و مارکوزه و دیگران زیاد ازان سخن گفته اند‌.مارسل گوشی فیلسوف و مؤرخ زنده فرانسوی ازین مشکل بنام بیماری یا بحران دیموکراسی تعبیر میکند که فهم انرا برای شهروندان تناقضگونه و گیچ کننده میخواند.او معتقد است که دیموکراسی در زمانه اخیر در اوج پیروزی و پسندیدگی جهانی قرار دارد که شامل پرنسیب دیموکراسی میشود که در زمانه کنونی رقیبی که بتواند با ان همآوردی نماید ندارد .این همان سخنیست که همراه با مبالغه توسط فوکویاما« پایان تاریخ» نامیده شد که مورد تردید های جدی زیادی قرار گرفت.آقای مارسل گوشی در ادامه میگوید دیموکراسی در اوج پیروزی جهانی از بیماری مزمن و تناقضگونه ای رنج میبرد.مشکل دیموکراسی فقط دلزدگی و سرخوردگی مردم برای شرکت در انتخابات و بی اعتمادی روزافزون انها نسبت به نهاد ها بی دیموکراتیک و تنفر از سیاستمداران شان نیست بلکه این بیماری سؤ تفاهم عمیق در وجدان شهروندان ایجاد نموده که احساس میکنند اراده و مؤثریت سیاسی شان ازانها مصادره شده است ،یا خلع اراده شده و نقش فعال بازی کردن در سرنوشت خود شان ازانها گرفته شده است.خود را بی اثر،بیفایده و فالتو احساس میکنند.فکر میکنند ناتوان شده اند همان چیزی که در زبان کلاسیک ازان به طلاق افتادن میان آزادی و قدرت تعبیر میکنند یعنی در موازات هرچه بیشتر ازادیهای فردی احساس ضعف روزافزون این آزادیها در تعیین و هدایت قدرت و سرنوشت جمعی در آنها ایجاد شده است .به همان میزان که آزادیهای بیشتر فردی تآمین و تضمین میشوندقدرت جمعی به همان پیمانه رو به زوال رفته است.در حالیکه پرنسیب پذیرفته شده در دیموکراسی اینست که ازادی های بیشتر فردی باید منتج به افزایش قدرت جمعی گردد که آقای گوشی اینرا تناقضگونه میداند.او می افزاید که دیموکراسی کنونی روز بروز در انجام این هدف عقیمتر گشته است..در حالیکه تصور برینست که آزادیهای بیشتر فردی باید به تزاید قدرت جمعی استحاله یابد که همان اوج خود ارادیت جمعیست که رکن رکین دیموکراسی را میسازد که بالا ترین آرمان روسو بود.در ادامه میگوید مردم در درک لیبرال دیموکراسی گرفتار خطای فهم شده اند  و آنرا فقط آزادیهای فردی تصور کرده اند و بخش دوم که قدرت جمعیست را فراموش کرده اند.به عباره دیگر لیبرالسم چنان فربه و قوی شده است که خون همزاد خویش یا قدرت جمعی را مکیده و انرا از جان انداخته است.آقای مارسل گوشی بعنوان کارآگاه و محقق بخوبی به چند مورد از بحرانهای لیبرال دیموکراسی اشاره نموده است که به زعم او از بیماریهای دیموکراسی در کشورهای مادر بشمار می ایند اما او به عنوان و فادار به نظام لیبرال دیموکراسی به امراض کشنده این نظام در خارج از کشورهای مادر چیزی نمیگوید مانند بحران زایی و ایجاد انگیزه های بحران درین کشورها،همینطور ابزار سازی دیموکراسی برای تخریب و فروپاشی فرهنگهای سنتی و شالوده ها ی اجتماعی  مبتنی بر انها،تکیه بر نمادهای ظاهری و دست آوردهای سطحی تحمیلی،ایجاد بی ثباتی سیاسی،ابزار کردن دیموکراسی و حقو ق بشر بمثابه چماقی بر سر کشور های دیگر،حفظ میراث های استعماری توسط دیموکراسی با نام و آرایش جدید.ایشان بدرستی میگویند که « اصل»  دیموکراسی در غالب نقاط جهان گسترش یافته و پسند عموم پیدا کرده است.اگر از نوع رفتار و معامله کشورهای مادر به عنوان سرمشق دیموکرا سی میگفتند آنگاه با درد سر های زیادی مواجه میگشتند.با تاکید باید یاداوری نمایم که تمام طلسم لیبرال دیموکراسی بی لجام در همین نکته نهفته است که بنام تضمین و تآمین آزادیهای فردی اراده فرد فرد شهروندان را فلج نموده و آنها را اتومیزه مینماید که پیامد ان مسخ گشتن در و فلج شدن اراده جمعی است.اینکار از روی عمد و بصورت سیستماتیک انجام میگیرد که نه تنها اراده جمعی را سلب و مسخ میکند که حتی هویت انسانی را نیز ازانها مصادره میکند.در جوامع شرقی همین فلج اراده جمعی و مسخ هویت در تبانی قدرتهای استبدادی حاکم و مذهب انحرافی انجام میشود که شخص مؤمن همه مصیبتها و نکبتهای تحمیل شده بر خویش را مقدر شمرده شد و خود را رستگار آخرت میداند.نکات اخیر محتاج توضیح مفصل و جداگانه است که در جای دیگر باید به آن پرداخت.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا