گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » اختـــــردی مبـــارک شــــه !
اختـــــردی مبـــارک شــــه !

اختـــــردی مبـــارک شــــه !

مرد قاقچلی صبح وقت لَکتو لَکتو ازخم کوچه های بی بی مهرو گذشت و به سرک عمومی رسید. دید  دریور تکسی کپ و کُپ شدۀ رنگ رفته، پی هم صدا دارد:  شار رو، ده فغانان، بیست بیست افغانی…..چوکی خالی …در چوکی عقب تکسی، زن و شوهری با یک درجن اطفال  شان نشسته بودند.  مرد قاقچلی در چوکی پیش روی نشسته گفت: خلیفه! حرکت کو، در راه سواری پیدا میشه. کاکا بی خبر! کو سواری؟ پول و کار جن شده  و مردم بسم الله … باور کو پول تیله کشیده نمی توانیم چه رسد به دو تا نان خشک.خلیفه ! راست میگی؛ مگر باز هم شکر بکش موتر  که داری … وای به حال ما!بیادر ها! موتری بی عایده ، دَر بتی. میدانین شوله خورده شوله خورده از بینیم او (آب) برنج میاید. مرد قاقچلی گفت:خلیفه! مه مدیر مکتب هستم. نامم استاد باقی است. میدانین پیاوۀ برگ گلپی وبولانی پوست کچالو خورده روده هایم؛ مثل جویچه سرک ها قسمی بند در بند است که حتی تشناب رفتن ره  فراموش کدیم. حالی اینی سی دی ها و کست ها ره به فروختن می برم که ده روز عید همراه اولاد ها گشنه نمانیم. سواری دیگر ازچوکی عقب صدا کرد:خلیفه!  ای بیادر درست میگه حرکت کو خدا مهربان اس که اگر؛ مثل استاده باقی سواری قاقچلی پیدا شوه میتوانی در چوکی  پیش روی سه نفره بشانی. در همین اثنا سواری پخته سن پیدا شد و تکسی حرکت کرد. هنوز پوره یک کیلو متر را طی نکرده بودند که با تلاشی افراد مسلح روبه رو شدند. مرد مسلحی که تار های موهای کشالش از چرکی زیاد؛ مثل تار گودی پران دَبل دَبل شده بودند. درحالیکه آهنگ ای سراچه ره بین … آغا بچه ره ببن، زمزمه داشت از شیشۀ، دست دریور داخل تکسی ره دیده گفت:خلیفه! چرا موسیقی می شنوی ، خبر نداری که موسیقی حرام اس؟ملاصاحب! ما نان نداریم، کدام موسیقی؟گپ نزن اونه موتریت رادیو داره.ملا صاحب خراب  اس اینه  سیل کو.گپ نزن لوده که ده دانت می زنم. رادیو ره بکش؛  اگر دیگه دفعه دیدم، کتی ای موتر دَرِیت میتم .به چشم ملا صاحب… تکسی حرکت کرد همین که تکسی به چهاراهی صحت طفل رسید، بار دیگر افراد مسلح جهت تلاشی استاده بودند. عجیب مسلح زلف کشال پوز بسته، کلاه اش از اوردو،  جمپر اش امنیتی و پتلونش پولیسی. در حالی که شیشۀ اریکن به دست داشت کنار دروازۀ تکسی استاده شده گفت: هله پایین شوید. نخست ریش های راکبین را با شیشۀ اریکین اندازه کرد.  بعد سنت های بالا و پایین ناف شان را بررسی و تلاشی کرده گفت: حرکت کنید. هنوز یکی دو استگاه نرقته بودند که بار دیگر از بیرو بار افراد مسلح، راه گذشتن نبود؛ اما یکی ازافراد مسلح  موتر ها را با دست به عجله عبورکردن، اشاره  داشت.

هنوز از بیروبار نگذشته بودند، که جسد جوانی که به فرقش مرمی خورده بود در کناره جاده دور به دراز اُفیتده بود. همه وار خطا شدند. موترها  آهسته پیش می رفتند. دیور تکسی علت واقعه را از دریور پهلویش پرسید.  بیادر چی گپ بود؟خلیفه جان ! ده ای تلاشی آفتابۀ آب  و کلخ استنجا  برای سواری ها میداند که وضو     و نماز کنن. کدام موتر سهوا توقف نکرده، کمی پیش رفته که بالایش فیر کردند، دیدی که بچۀ جوان ره شهید ساخته بودند. موتر های روی جاده، سرعت گرفتند. دریور تاکسی جویده جویده گفت:هروز تلاشی می کنند؛ اما امروز چرا قدم به قدم بالای  سرک برآمدن؟ آن هم رنگا رنگ مسلح، سواری اولاد  دار گفت: کدام گروه تازه دم نامده باشد؟بیادر مقصدیته نفامیدم؟ استاد باقی گفت:خلیفه جان!  بی سوادی و بی خبری از دین ازیکسو، هزاران جوان در پیتو   قریه ها که از بی کاری وبی روزگاری تشله  بازی دارند ازسوی دیگر، حالی شما بگویید به ماشین های استخباراتی میدن فرنگی ودیگران، بهترین لقمۀ چرب نیستن، آیا  گروه سازی مشکل است؟!با این گفته ها تکسی به چهارراهی سرک 15 وزیر اکبر خان رسید،  توسط افراد مسلح  تلاشی، باز هم  توقف داده شد. فرد مسلح صدا زد هله پایین شوید … نخست به تلاشی  شخصی که پهلوی استاد باقی نشسته بود، پرداخت. همین که کارد  زنگ زده؛ ولی انتیک را از نزد مرد پخته سال یافتند گفت: هله به موتر ما بالا شو. مرد پخته سال با گردن پتی و زاری گفت: ملا صاحب! ای کارد انتیک است. از پدر کلانم به ما مانده، اولاد هایم دو شب اس که چیزی نخوردن. کارد ره به  فروختن می برم مسلح گفت: هله احمق به موتر بالا شو. مرد پی هم عذر می کرد  و به موتر بالا نمی شد که دفعتا ضربات دیپچک تفنگ به شانه هایش حواله شدند در حالیکه زده زده به موتر بالایش می  کردند می گفتند بالایش کنین کارد که داره، کلا شینکوف هم داره. بعد آمدند سراغ مردی که همراه خانمش در چوکی عقب تکسی با اولاد هایش نشسته بودند، یکی شان گفت:از شریعت خبر نداری چرا پهلوی زن نشستی؟ملاصاحب! عجله داریم، روز عید است مسلح به قهر شده گفت:عید کلیته بخوره، چرا همرای  سیاسر ده یک سیت نشستی؟ملا صاحب خانمم اس چند روز میشه که خرچ و خوراک نداریم. خسرم گفت که روز عید خانۀ ما بیاین… از غضب چشم های سرمه یی فرد مسلح ُپلَق پُلق برآمده چیغ زد:هنوز هم آرام نشستی پایین شو کثیف زناکار! هله اندیوال ها سر از ای شریعته اجرا کنین. با این گفته مسلح دُرهّ به دست با دو نفر دیگر طرف مرد اولاد دار دویدند. مرد صدا زد ملا صاحب! به لحاظ خدا مره پیش زن و اولاد هایم نزنین ده یک گوشه ببرین …کی بود که بشنود. خانم و اولاد ها به کرتی و پیراهن پدر  گریه کنان چسپیدند و پی هم چیغ میزدند؛ اما مسلح دُره به دست خانم و اولاد هایش را با زدن دو سه دُره  از پدر شان جدا کرد. مرد را  شکم سیر دُره زدند و شریعت شان  را بالایش عملی کردند. نوبت استاد قاقچلی رسید. یکی از جمع آنها  بدون تلاشی پندک استاد باقی را که از ترس دَرق دَرق می لرزید، مشت مشت کرده گفت:این چیست؟ملاصاحب! سی دی و کست های دفتر ام است. می برم که بفروشم. مسلح به شدت پندکی را از دست استاد  باقی گرفته گفت:چه کار ره هستی؟ معلم هستم.مرد پلنگی پوشی دروازۀ موتر شیشه سیاه را که درعقب موتر افراد تلاشی کنار  چهارراهی استاده بود باز کرد. مسلح پندکی به دست  را صدا زد: پلیز کمن کمن .. .فرد مسلح روان شد. در میان موتر  شیشه سیاه کله به کله گردیدند  چند دقیقه بعد فردی که تنها تفنگچه به کمر داشت از افراد مسلح که نزدیک استاد باقی استاده بودند پرسید:موزیک والا کون هی؟وهی.خود سمجی…(خود تان می فامید)با این سوال و جواب یکی شان به استاد باقی گفت:کست ها را کجا می بری؟ملا صاحب!  پیش تر گفتم به فروختن ….بعد از آن کجا می رفتی؟نماز عید را  ده شاره خوانده خانه می رفتم. با این جواب، فرد مسلح کست ها را به زیر پایش انداخت. میده میده کرده گفت: او خر، پول از این ها حرام اس کی عید میشه؟ راستی نمازعید خوانده شد، هله درست استاده شو.استاد باقی شخ و ترنگ استاده شد.مرد مسلح یک پا را عقب برد و شروع کرد به چپ و راست سیلی زدن 1، 2 3، 4 باختم سیلی ها دفعتاً، استاد باقی را محکم در آغوش گرفته گفت: اختر دی مبارکه شه، اوس ځه خبیثه…استاد باقی در حالی که از افراد مسلح دور می شد با خود گفت: نمی دانم تا کی اسلام را نقاب میسازید!

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا