در گرماگرم حاکمیت غضب،خودسری وبی قانونی گروه جهال فرهنگ ستیز و مدنیت گریزافعیان ولاشخواران ازهر کنامی سربرزدند و طعمه ای از خون ادمیان خواستار گشتند تا اشتهای خونخوارگی شان را درچتر حاکمیت زهاک به نمایش گذارند.یکی ازین خامان خونخوار ملای بی لجام و کودک ریشدار انصاریست که نه لجام عقل دارد و نه زبان.وقتی براریکه منبر قرار میگیرد از بدمستی و گستاخی در جمع نمازگزاران و مخاطبان بی زبان وخاموش چنان بی مبالات شقشقه راه می اندازد که ازمستی با دم خودش گردو میشکند.انسان را بیاد سروده آن شاعر می اندازد که گفت:
این را فرمانروای جنگجویان مغل که خود بر فراز تپه ای قرار گرفته بود و سوختن شهر غزنین را در کام شعله های اتش نظاره میکرد و غرق لذت و نشئه قدرت گشته بود.وقتی انسان به کمال عقلانیت و اخلاق و معنویت میرسد بخود اجازه نمیدهد دانه ای را از دهن موری بستاند و اندکترین آزاری به ضعیفترین نوع بشر برساند چه رسد به اینکه با کمال بی مبالاتی،جهالت و غرور و کوته نظری فرمان سرزدن هر معترض و مخالفی را در برابر رژیم سفاک و زهاک منش صادر میکند.بالاترین و ارزشمند ترین چیز در عالم جان آدمیان و کرامت انسانی شان است.انسان صاحب شعور و صاحب وجدان جرآت نمیکند فرمان قطع شاخه درخت کسی دیگر را صادر نماید.مادران و پدران سالها به دعا و تضرع بدرگاه خدا و عمر ها ارزو فرزندی ،کلمه گویی میکند،بعد از تولد هم رنجهای بیشمار و بی پایان میکشد تا فرزندش را که حاصل همه عمر او و امید تمام زندگیش است به سلامت و سعادت برسد
اما این ملای لایعقل و کودک ریشدار بی کمترین توجه و تعقلی فرمان سرزدن و درو کردن آنها را صادر میکند و شمشیر تیز تازه بدست زنگیان مست طالب میدهد.هرچه ادیان اسمانیست و هرچه قوانین بشریست تلاش دارند تا جان انسانها و کرامت و سعادت انها را تآمین و تضمین نماید،اما عده ای موجودات خام پشم الود آخرزمانی این ادیان رحمت و قوانین انسانی را وسیله خونخواری و کشتار آدمیان ساخته اند.باید هم جان آدمیان و هم ادیان انسانی و کرامت بخش انسان را از چنگال این آدمخواران دوران نجات داد.
تکمله سروده فوق:
چو بر گلگونه دولت نشینم
یکی باشد زمین و اسمانم