هیچ بیاد ندارم که طنین صدای احمد ظاهر دروازه های مغزم را دق الباب کرده باشد اما مرا با خود به گذشته های گذشته ، به کوچه ها و پس کوچه های کابل نبرده باشد، به کوچه های آرام و سرشار ازعطر بوی گل های سفید درختان اکاسی.
به کابلی که دیگر وجود ندارد و فقط صدای احمد ظاهر است که در و دیوارش را باهمه زیبایی و گرمی اش در مغزم می آفریند.احمد ظاهر را هر روز نمی شنوم، شاید هفته ها هم نشنوم.اما روزی را بیاد ندارم که آهنگی از احمد ظاهر را باخود زمزمه نکنم، انگار مانند سایه مرا تعقیب میکند.صدای احمد ظاهر گوش های چندین نسل را نوازش داد، چندین نسل را جوان ساخت و ازجوانی به پیری رساند،
اما خودش هنوز جوان است، جوانِ جوان.