گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » بیاباهم همیشه مجاهدبمانیم!
بیاباهم همیشه مجاهدبمانیم!

بیاباهم همیشه مجاهدبمانیم!

یادداشت نواندیشی :  تربیون نواندیشی افتخار دارد که هرگاهی وهر کسی  در یاد بود از شهدای نواندیش جهاد افغانستان مطلبی و نوشتاری را  برشته تحریر در آورد و تا با ما برسد از آن یادی بکنیم وبه نشر برسانیم ، لذا این متنی نیز که شما عزیزان مطالعه میفرمائید گفتگوی ما هنامه وزئن قائیم را با حاجی جاوید نوروز زاده از همسنگران و دوستان نزدیک شهید داکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزی انجام داده است . نواندیشی با سپاس از هفته نامه قائم و عزیزم سید بلال موسوی که  متن  این گفتگوبه کمک ایشان با شما عزیزان شریک میسازد .

__________________________________
گفتگوی اختصاصی با حاجی جاوید نوروززاده یکی از همسنگرا ن و دوستان نزدیک شهید داکتر سید محمد علیشاه موسوی گردیزیدر ادامه ی پرداختن به زندگینامه و بیان آثار و مقام شهدای کشور، این بار سری زده ایم به یکی از یاران و همسنگران شهید داکتر سید علیشاه موسوی گردیزی. شهیدی که رفتنش همه را منقلب کرد و زوایای پیچیده زندگانی او موجب شگفت مردم شد و زندگی مبارزاتی او در رسانه های داخلی و خارجی بازتاب یافت.اکنون بخشی از ویژگی ها و خصوصیات این شهید را از زبان یکی از همسنگران و دوستان نزدیکش بخوانید. – با عرض سلام و احترام خدمت شما جناب حاجی صاحب جاوید نوروززاده و تشکر میکنیم که وقت تان را در اختیار ما قرار دادید. خوب است سخن را از چگونگی رفاقت شما با شهید موسوی آغاز کنیم شما در کجا با ایشان آشنا شدید و رفاقت شما در این مدت چطور بود؟

تشکر از شما و همه گردانندگان ماهنامه قائم که بخشی از مطالب خود تان را به شهدا اختصاص داده اید. حدود ۳۲ سال پیش من برای اولین بار با داکتر صاحب موسوی در پشاور پاکستان آشنا شدم. در پشاور پاکستان یک هوتل بود و کسی بنام معلم حبیب در آنجا کار ویزا را میکرد و برای مردم از سفارتخانه های برخی کشورها ویزه میگرفت و من با وساطت او توسط یک پسر عمه ام بنام سید احمد با داکتر موسوی معرفی شدم. اولین بار که شهید موسوی را دیدم در همان هوتل بود و در اولین دیدار اخلاق زیبا و لبخند او مرا جذب کرد و اولین ملاقات با او خیلی برای من دلچسپ بود و در اولین برخورد لبخند برلبانش بود و مرا کاملا تحت تأثیر قرار داد و در قدم اول همان عظمت و اخلاق نیکش مرا جذب کرد و از همون روز دوستی ما شروع شد که او شدیدا خواهان دوستی با من شد و من هم علاقمند دوستی با او بودم و این جرقه‌یی شد که من داکتر موسوی شهید را به عنوان یک دوست خوب و استثنایی انتخاب کردم. این را هم بگویم که من در زندگیِ خود بسیار دوست و رفیق زیاد دارم و تمام زندگی خودم را مدیون رفقای خودم میدانم اما با احترام به همه دوستانم میگویم که داکتر سید علیشاه موسوی در میان دوستانم منحصر به فرد بود.

و او هم اکنون اگرچه خودش نیست ولی روحش همینجا درهمین  اتاق حضوردارد.از ویژگی های اخلاقی شهید داکتر علیشاه موسوی بگویید؟من همیشه وقتی با دوستان خودم از شهید موسوی می گویم این کلمه ره بسیار استعمال میکنم و تقریبا در سی و چند سال من همین کلمه را فراموش نکرده ام و گفتم: در افغانستان بین مجاهدینی که در مقابل روس می‌جنگیدند اگر دو تا مجاهد خوب بوده یکش داکتر بود. اگرچه ده‌ها هزار مجاهد بود و قهرمانان نامدار هم در بین شان بودند ولی به نظر من یکی از بهترینها داکترموسوی شهید بود که وقتی در جبهات داخل قرارگاه ایشان میشدی فکر میکردی که با پیامبر خدا و با علی مرتضی(ع) در جبهات درهزار وچهارصد سال پیش قرار داری و در رکاب پیامبر(ص) جهاد میکنی. این ویژگیِ داکتر در قدم اول ازایمان قویِ اش بود واوبا تمام وجود باور داشت که راهش درست است وما یان اگریک زره هم ایمان واعتقاد به جهاد و به مبارزه  داریم مدیون این شهیدمبارزووالامقام هسیتم وداکتر

موسوی  برما یاد داد که چطورجهاد کنیم وچطورزندگی کنیم. خلاصه کمترین اخلاقیات نیکی که شاید در وجود ما باشد ما آن را مدیون این مرد مجاهد هستیم. یکی از اخلاقیات به خصوص داکتر صاحب را هم یاد کنم که در دوران جهاد، من یک روز ازش سوال کردم که داکتر موسوی ما که از مسافرتها مثلا از پاکستان از دشتها و کوه های پاکستان و پکتیا و دشت زرمت می آییم و چندین شبانه روز عبور میکنیم خسته می شویم اما در تو هیچ خستگی نمیبینیم؟ بعد خنده کرد و گفت من از شما کرده بیشتر خسته میشم ولی من چون فرمانده هستم به ظاهر نمی آورم که به روحیه‌ی شما تأثیر نگذارد و من دو بارتیرکش خوردم و زخمی هم هستم.مهمترین آموزه‌ی که از داکتر سید علیشاه موسوی آموخته‌اید و بیشترین تأثیر را در زندگی تان داشته است چیست؟ یادم است همین سال که داکتر موسوی شهید شد تقریبا دو سه ماه قبلش من ایشان از طریق مسنجر فیسبوک پیام نوشته کردم و گفتم داکتر صاحب مرا یک نصحیت کن! هیچ یادم نمیرود که در جواب نوشت: «بیا من و تو با هم تعهد کنیم که مجاهد بودیم و تا زنده هستیم مجاهد باقی بمانیم» و این پیامش خیلی برای من جالب و آموزنده بود.مهمترین خاطرهیی که از دوران جهاد از ایشان به یاد دارید بگویید؟من از داکتر موسوی بسیار خاطره زیاد دارم و اگر شما یک کتاب را هم پر کنید من از او خاطره دارم و همه اش هم شیرین و آموزنده است. و یکی از خاطراتی که من از شهید موسوی دارم این است که ۳۲ سال پیش که با ایشان رفیق شدم و آمدیم داخل جبهات گردیدیم و بعد از آن روز که ما تقریبا ۱۲۰ نفر مصلح وارد دشت زرمت ولایت پکتیا شدیم آمدیم داخل پایگاه و گروپ ها تشکیل شد و تقریبا حدود بیست روز الی یکماه بعدش قوه‌ی روس به سر ما آمد وشبانه حمله کرد وتا صبح تمام نقاط فوق الجیشی را تصرف کرد و از نقاطی که حاکم بودند حملات را شرع کردند و با

توپهای که بالای تانکهای زنجیردار غول پیکر بود میزد و از گردیز هم توپخانه میزد و از بالای سرمان هم هلیکوپترها و جیدها بمبارد میکرد. و یک عده روسها هم از کمرهای کوه که منطقه‌های اسپین تخت و روحانی بابا میگفتند از آنجا قراوُل گرفته بودند و فیر میکردند. در همین اثنا برای ما خبر آمد که داکتر صاحب تیر خورده و گفتند تیر به گلویش خورده و آخرین لحظات زندگی اش است. 

شهید دکتر سید علیشاه موسوی در جمعی از یاران و بزرگان مبارزه مانند شهید مظلوم مولوی نصرالله منصور ( رح )و زنده یاد مولوی رفیع الله مؤذن 

همون تیری که با همان به خاک رفت- رفتیم به پایگاه دیدیم داکتر صاحب به خون غلتیده و خودش به دست خودش سیروم زده و فورا یک کاغذ سفید را گرفته و وصیت نامهی خودش را نوشته. اولین بار که چشمم به چشمش افتاد داکتر صاحب خنده کرد و او هم یقین کرد و من هم یقین کرده بودم و مجاهدین هم یقین کرده بودند که داکتر شهید میشود؛چون تیر به گلویش خورده بود و همه باور کرده بودیم که لحظات آخر است. و شیرینی این خاطره اینجا است که شهید موسوی در اون صحنه لبخند میزد و وقتی که می خواست با ما حرف بزند از دهنش خون میآمد و ما او را به آرامش دعوت میکردیم و میگفتیم شما حرف نزنیدکه برای گلوی تان خوب نیست اما او با اشاره میگفت که من به آرزویم رسیدم. اما داکتر با اون مرمی شهید نشد و به پاکستان رفت و سه بار عمل شد و داکترها مرمی ره در آورده نتوانستند و در گلویش که در بین استخوان بود ضد مکروبش کرده بود و عفونتش را پاک کردند و گفتند اگر مرمی ره بیرون بیاوریم منجر به شهادت میشود و مرمی در گلوی شهید موسوی ماند و بعد از آن سالها مبارزه کرد اما دراون جمعه خونین گردیزبه آرزویش رسید و شهید شد.

 به نظر شما سید علیشاه موسوی گردیزی اگر بیش از این زنده میماند بیشتر چه کارها ره میکرد؟یکی از آروزهای داکتر موسوی این بود که بعد از پیروزی مجاهدین کاری برای شهدای دوران جهاد بشود و چندین بار هم با من یاد کرد و میگفت ما کاری برای شهدا بکنیم و شهدای که در جبهات با ما بودند و شهید شدند و واقعا ما مدیون شهدا هستیم و باید کاری بکنیم. و ما در شورای مساجد و تکایای شرق کابل یک کمیته شهید تأسیس کردهایم که مسئولش من هستم و من برای اولین بار برای شهدای مساجد یک نمایشگاه عکس ترتیب دادم که مردم بیایند و از عکسهای شهدا دیدن کنند. وقتی نمایشگاه برگزار شد من به داکتر موسوی زنگ زدم و او با آنهمه مشغله کاری که داشت در روز افتتاح نمایشگاه عکس شهدا خودش را از گردیز به کابل رساند و مرا خیلی تشویق کرد و خیلی هم خوشحال شد و آرزویش این بود که برای شهدای افغانستان ما یک کاری بکنیم به نظر من این یکی از برنامه های موسویِ شهید بود.

 شما همچنانکه گفتید رئیس کمیته شهید شورای مساجد و تکایای شرق کابل هستید و نمایشگاه عکس شهدا یکی از کارهای شما در این زمینه است. شما دیگر چه کارها در این زمینه انجام داده اید و برنامه های تان در این زمینه چه است؟ در قبال خون شهدا ما واقعا همه مسؤول هستیم و من خود ره شرمنده احساس میکنم که هیچ کاری نتوانستیم بکنیم و در رابطه با کمیته شهید مهمترین کارهای ما برگزاری نمایشگاه عکس بود و چندین دید و وادید هم در ایام عید از خانوادههای شهدا داشته ایم. انشاء الله این صحبت با شما یک یاد آوری باشد برای اینکه دو باره برای شهدا کار کنیم و در نظر داریم انشاء الله کمیته شهید شورا را با همکاری رفقا رشد بدهیم.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا