گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » هم سنخــــــی قـــــدرتهای حاکــــــم و اوپــــوزیســـــیونـــــها
هم سنخــــــی قـــــدرتهای حاکــــــم و اوپــــوزیســـــیونـــــها

هم سنخــــــی قـــــدرتهای حاکــــــم و اوپــــوزیســـــیونـــــها

یکی از عناصر مهم بحران سیاست در دهه های اخیر کمرنگ گشتن خطوط مرزی میان رژیمهای استبدادی و مردمفریب بر سر قدرت با اوپوزیسیونهای انهاست.این پدیده اگر نگوییم انتخاب میان ایندو را برای مردم ناممکن ساخته به صراحت میتوان گفت کار انتخاب را برای مردم خیلی دشوار ساخته است.فرقهای اساسی که همان ویژگیهای برجسته هرکدام بود انتخاب گران میتوانستند به روشنی فرقها را مشاهده کرده و با اطمینان گزینش خویش را انجام دهند.اما امروز نظامهای حاکم و گروههای اوپوزیسیون هرچه بیشتر با یکدیگر سنخیت یا هم هویتی پیدا کرده اند.با دلایل سلبی از یکدیگر تغذیه میکنند یا به عباره دیگر عیبها و شرارتهای یکدیگر را برجسته کرده و ماهیت خود را درپس شرارتهای حریف پنهان مینمایند.هردو طرف فاقد دلایل ایجابی اند یعنی هیچگونه ابتکار عملی مثبت که درواقعیت دردی از دردهای مردم کم کنند نمیتوانند ازخود نشان دهند.هردو جانب ازارایه راه حلهای واقعی عاجزاند.از یکدیگر به مثابه مترسک برای تبریه خود دستاویز می گیرند.یکی از سخنگویان اوپوزیسیون ایرانی درخارج ازکشور روزی اعتراف میکرد *مااوپوزیسیون های ایرانی درخارج ازکشور چنان درمانده و فشل شده ایم که قادر نیستیم اختلافات خود را کنار گذاشته متحد شویم،ازین بابت باید به جمهوری اسلامی افرین گفت.*حال اوپوزیسیون افغان را نپرسید که به مراتب بد ترازانست.چه کسی میتواند انکار کند که یکی از دلایل عمده پیروزی طالبان فساد وتفرقه شرماوری بود که جمهوری نامنهاد پیشین بدان الوده وگرفتار بود.مجموعه از مفاسد مختلف درزیرچتر ان خانه و لانه کرده بودند.همین فترت و ضعف مزمن در میان مخالفین بیرون از کشور همچنان جاریست که انرا از ارایه هرگونه ابتکاری فلج ساخته است.این در حالیست که به نظر من انسجام،وحدت و ارایه یک راهکار عملی مشترک شرط اولی و ضروری هرگونه راه حلی در اینده شمرده میشود.در صورتیکه این تشکل عملی منبعث از خواسته ها و اراده اقشار مختلف مردم تحقق و عینیت پیدا نکند هیچگونه تلاش مساعد و حمایتهای بین المللی کاری از پیش نخواهد برد.ما امروز بمراتب بیشتر از مقاومت مسلحانه به تشکل یک قاعده وسیع سیاسی همه شمول و کارساز نیازمندیم که بتواند با جهد و کاردانی مساله به محاق رفته افغانستان را در انظار جهانیان بازتاب دهد.ما تا کنون جنگ و مقاومت مسلحانه در تاریخ خود کم نداشته ایم انچه کم داشتیم یک راهکار سیاسی مشترک برای ایجاد امنیت و ثبات سیاسی در کشور است.این مسوولیت خود ما در داخل است که در صورت فقدان ان داد و فریاد محض فقط ضعف و صغارت ما را به جهانیان می نمایاند.به فرض اینکه یک مقاومت مسلحانه با پیروزی نمایان رژیم دیو صفت طالبان را بر اندازد انگاه چه خواهد شد؟چه کسی به روشنی و یقین به این پرسش جواب خواهد داد؟ما کدام دستورالعمل و راهکار مشترک که از تجارب ناکام گذشته بپرهیزد در دست داریم.پراکندگی و سردرگمی میان مخالفان رژیم جاهلی و بدوی طالبان اقبال بزرگی برای طالبان است،انها چه ارزوی برتر ازین دارند که هیچ رقیبی معتبر و کارامد در مقابل خود نداشته باشند.افتراق بد سگالان فتح توست.امروز تمام عوامل و مولفه ها برای تکرار تجارب تلخ گذشته و ادامه فاجعه کنونی همچنان سر جایشان باقی اند امریکه در طول تاریخ مانع صلح و ثبات سیاسی و اجتماعی در کشور ما بود.کمترین جهد و ابتکاری در رفع این مشکل فلج کننده صورت نپذیرفته است.باز هم همه شرایط و دلایل داخلی و بیرونی ابستن شکل یافتن یک نظام سیاسی ایست که همه عوامل تداوم بحران را در خود دارد.عامل بیرونی نا مساعد روگرداندن جامعه بین المللیست ازمشکل افغانستان که دیگر با منافع و مصالح شان سازگاری ندارد.روزیکه ارتش سرخ به کشور ما هجوم اورد جامعه بین المللی همگانی و سریع با ما همسو شدند چون اینکار با منافع استراتژیک شان سازگاری کامل داشت.اکنون که ورق برگشته است همه از ما روگردانده اند تا باشد باد حوادث در اینده به کدام سمتی وزیدن خواهد گرفت.اکنون باید بدانیم ما با چه لیاقت ،توان و چالاکی نیازمندیم تا بار دیگر روی توجه عالم را بسوی خود بازگردانیم،اکنون به بزرگی چالشی که روبروییم پی خواهیم برد.باید دانست که روال کار و معاملات بین المللی بر پاشنه واقعگرایی میچرخد نه بر اصول اخلاقی و ارزشهای جهانی.کافیست به اوضاع غزه بنگریم و ماهیت کارگردانان این فاجعه قرن را درین صحنه به عیان بینیم.ایا دیگر جایی برای اخلاق و همنوعی انسانی میبینیم؟اگر اخلاق و ارزشها در رویکرد های اجتماعی محل اعراب دارند بیایید اول خود ما به خود ما اخلاقی و انسانی معامله نماییم و خود را ازین منجلاب رقتبار برهانیم.مطمین باشید درین صورت جهان بر ما حساب خواهد کرد. حد اقل دو عامل عمده افق تحول مثبت و سازنده را در اینده افغانستان تیره نشان میدهد.یکی تحول ژیوپولیتیک که سبب لغزش توجه جامعه بین المللی به سمت دیگر گشته است و به تبع ان افغانستان از محور توجه جهان به حاشیه های دور رانده شده است.دوم عدم تشکل یک بدیل سیاسی متحد که بتواند اراده و اعتماد مردم را بخود جلب نماید.                                                                             

      مردم بتوانند با این اعتماد امید و تحرک تازه یابند.بدیل سیاسی اینده باید تجسم و تبلور خواسته ها و اراده همگانی مردم باشد که در تمام رژیمهای سیاسی گذشته مورد غفلت و خیانت قرار گرفته بود.این امر عامل اساسی سرخوردگی و نومیدی مردم گشته تا جاییکه در اثر همین نومیدی و سرخوردگی حاکمیت جهل،استبداد و اختناق طالبانی را تحمل میکنند.تشکل یک چنین بدیل سیاسی که اوصاف فوق را در خود داشته تا بتواند اراده و امید خفته مردم را بجنباند و به انها باز گرداند شرط ضروری هر تحول مثبت در اینده است.در غیر ان هیچ حمایت و توجه بین المللی گرهی از کار فروبسته ما نخواهد گشود.توجه جامعه بین المللی و حمایتهای انها در گذشته به دلیل وجود تشکل سیاسی لایق و کارامد در میان گروههای سیاسی نبود بلکه پای منفعت و اهداف استراتژیک خود شان در میان بود.با سرازیر شدن این کمکها و حمایتهای وسیع گروهها و احزاب سیاسی مذهبی کثیری برای برخورداری ازین مایده های اسمانی مانند سمارق روییدند و در خدمت منافع بیگانگان دویدند.این گروهها هیچکدام با انگیزه های مردمی و خواستهای واقعی انها نجنبیده بودندو به معنای مدرن کلمه احزاب سیاسی شمرده نمی شدند.فقط با شعار های توهمی و با کنترول قدرتهای بیگانه می جنبیدند.فاجعه کنونی وطن ما پیامد دویدن های بی هدف و نااگاهانه انهاست.اگر عزم تحول مثبت داریم باید همه ان توهمات را از سر بیرون و تفرقه ها را کنار بگذاریم.این ریشه های فاجعه و مشکلات مزمن ما همچنان به قوت خود باقیست.ما باید اولتر از همه درین دو عرصه که یکی اعتماد و تحرک مردم است و دیگری بازگرداندن توجه جهانی با ایجاد یک بدیل سیاسی شایسته در داخل همه جهد خویش را بکار بندیم.این بدیل سیاسی یک واقعیت ضروری و بنیادی را ایجاد میکند که خود را بر ذهنیت جامعه بین المللی تحمیل خواهد کرد.طالبان با این واقعیت تلخ و ناخواسته از سوی مردم خود را بر ملت و جامعه جهانی تحمیل نموده اند.وحدت،صلابت و لجاجت طالبان را به یک واقعیت درشت و مذموم بدل ساخت که عامل پیروزی و حساب باز کردن قدرتها بر انها گردید.چون متشکل ترین واقعیت سیاسی در افغانستان اند جهان نیز با انها وارد معامله میشود.گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را.یک عامل عمده در تداوم و بقای طالبان بر سر قدرت فقدان یک بدیل سیاسی شایسته است که بتواند خود را بر جهان تحمیل نماید.طالبان برای مردم ما مایه بدبختی و شرارت اند اما برای دیگران که از عینک دیگر به جهان می نگرند یک واقعیت و یک طرف معامله اند.برای ما بدیل سیاسی شایسته انست که راهکاری ایجاد نماییم که مانع تکرار تجارب تلخ گذشته باشد و نیز بدیل سیاسی ایکه این مامول را بتواند بر اورده گرداند.ما دیگر به هیچوجه حق نداریم این تجارب خانمانسوز را تکرار نماییم .با همین دلایل فوق باید بگوییم که ما ضرورت قطعی به راهکار تازه و ابتکارات نو در رویکرد سیاسی خود داریم .میراث های نیکوی گذشته میتواند سرمایه کار اینده ما باشند اما این میراث ها بدون ابتکارات ضروری راهگشا و همگانی مایه فلج و لنگی کار ما در اینده خواهد شد.کسانیکه فقط بر اساس میراث گذشته و بدون تکیه بر یک قاعده سیاسی وسیع و جدید حرکت میکنند به علت همین نقص عقیم خواهند ماند.یکه تازی و قهرمان منشی در مقاومت و کار سیاسی حرکتیست شتابان به بن بست های جدید.ایجاد همان قاعده وسیع جدید مردمی با پشتوانه کارشناسان و فعالان سیاسی پاکدامن که تا کنون به حاشیه رانده شده اند ضرورت اجتناب ناپذیر بدیل سیاسی اینده خواهد بود

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا