زندگی در ذات خود خود پدیدهی است حیرتانگیز، یگانه و ارجمند. نفسِ حیات، و به تعبیر حکمایی حیات فینفسه، در جهانبینی توحید امری قدسی و تجلی الوهی است و از همینرو، در اینجا میان زندگی، میل زیستی ازسویی واستعلا ومعنویت از دیگرسو،هیچگونه دوگانگیای متصورنیست.ازمیان انواع زندگی، حیات نفس یا روان و شخصیت انسانی، برترین شکل زیستی ودارای شایستگی ذاتی یا «کرامتی» خداداد است و ازهمینرو،کسی جزخدا یا طبیعت نمیتواند آنرا ازدیگری بگیرد.زیرا با گرفتن جان کسی (کشتن نفسی بی آنکه کسی را کشته باشد یا درهمین حد تبهکاری کرده باشد)، گویی جان همهی مردم را یکجا میگیرد.صدورحکم اعدام (و ترور)اشخاص چنین امرخطیری است:نشستن برجای خداوند وتصمیم به گرفتن برترین «هبه»ای که باری به بشراعطا کرده است:جان(نفس)اودراین روزگار«وانفسا»(زمانهی عدم رعایت دیگران) گویی دیگربارسکهی صدورحکم اعدام رواج یافته است وبازمیشنویم که به جرم شرب شراب وشرکت درفلان اغتشاش حکم اعدام صادرشده است.و به یاد زمانی میافتیم که بهجرم ایراد یک سخنرانی و یا به اتهام یک موضعگیری، حکم اعدام علیه دوستان روشنفکرمان صادر میشد (ماجراهای دکتر آغاجری و استاد اشکوری). اما امروز بنا به کدام مصلحت و دلالت عقلانی و عقلایی، سیاسی و اجتماعی، شرعی و حقوقی، اخلاقی و انسانی، چنین احکامی صادر میشود؟آیا جز ایجاد ترس همگانی و ارعاب عمومی دلیل دیگری برای اتخاذ چنین تصمیماتی میتوان یافت؟ «دلیل» (و بیشتر «علت») چنین رویکردی آیا براستی مستدل، موجه و مستحکم، است؟ تجربهی تاریخی نشان میدهد که این واپسین تمهید در هواهای پس، نیز محدودیتی دارد و آن هنگامی است که حرمت جان آدمی دیگر پاس داشته نشود و کار «اغتشاش» به آشوب و فروپاشی سراسری بیانجامد و سنگ روی سنگ بند نشود و خلاصه، نقض غرض حاصل شود: بیباکی در میل به مقاتله و کشت و کشتار.این مسیر خوش(و شوم)بختانه طی دههی شصت در کشور ما آزموده و کنار گذاشته شد و در نهایت، مبارزهی مدنی و مقاومت منفی و مشی خشونتپرهیز از سوی اکثر نیروهای سیاسی در پیش گرفته شد.درعین حال مسلط شدن یک «سرمشق» (انقلاب، اصلاح) دریک دورهی بهنسبت کوتاه تاریخی بهمعنای بازگشتناپذیری وغیرقابل تکراربودن آن وضرورت نیافتن دوبارهی علتها و دلایل رخدادها و دورههای گذشته نیست؛ چنانکه افزایش خشونت و رشد رادیکالیسم در جنبش مطالباتی واعتراضی چندسال اخیر شاهدی براین امکان تکرارموقعیتهای مشابه رویداده در گذشته است. هرچند تاریخ دوبار بهشکل همانند تکرار نمیشود مگر بهشکل مضحک آن در بار دوم (مارکس)! و همین نکته نشانگر این واقعیت است که ترس بر اثر تکرار پیاپی فاجعه فرومیریزد. و همین پیآمد اعلام این خطر است که توان تأثیر و بازدارندگی سرکوب و خشونت بهدلیل عادی شدن فاجعه از هر دو سو رخت برمیبندد.پس بهجای لغزیدن به ورطهی سیاست گسترش ارعاب و اعدام و سرکوب «خشونتزا» بهنوبهیخود، آیا عقلانیت قدرت و «مصلحت» حاکمیت حکم نمیکند که صاحبان مناصب و مسئولان قضا بیشتر به فکر تابآوری و تحمل و گذشت در برابر اعتراضات (و حتی «اغتشاشات» تا مرز خشونت)، ناشی از ناهنجاریها و بحرانهای ناگوار و تحملناپذیر موجود باشند؟… که زمانی فروید گفته بود:«نخستین کسی که بهجای پیکان ناسزا بهسوی دشمن پرتاب کرد، بنیانگذار تمدن بود ! »