گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » همراهی من بازندانیان واعدامیان!
همراهی من بازندانیان واعدامیان!

همراهی من بازندانیان واعدامیان!

هنگامی که این سخن را شنیده ام:دربیابان کفش کهنه نعمت است (۱)؛احساس ازاردهنده یی مرا فرا گفته است.

 زیرا شما در وقت بیابان مانده گی، تنگنا و بیچاره گی، پای برهنه گی و عاجز از راه رفتن، مرا به یاد میاورید. اما در نظر آورید، یاری ها وهمراهی های مرا که از کمین های دستگیری تا اعدامهای بیابانی، شما را تنها نگذاشته ام. من خون های پاک شما را در دل جای داده ام:بخوانید:”. . . ضربات پیاپی مشت و لگد و قنداق تفنگ سر و صورتم را زخمی ساخته بود. خون از فرق ِ سر تا پاهایم جاری بود. داخل کفش هایم خون جمع شده بود. چشم هایم سیاهی می کرد. راه رفته نمی توانستم. پریشانی و وسواس مانند رعد از ذهنم عبور می کرد.

می دانستم که راه سختی در پیش است، اما یک چیز مسلم بود که به هیچ قیمتی داغ خیانت را بر جبین نهادنی نبودم. . .”(۲)من که این یاران و صاحبانم را دوست داشته ام، وقتی داخل زندان رفته ام، مرا نیز از یارم، مانند جدایی او از خانواده اش جدا نموده ودر اتاق تاریکی انداخته اند.

نیمه های یکی از شبهای زمستانی بود که انبوهی کفشها را در خریطه های بزرگ روی هم انباشتند. گفتند، اینها را نیز ببرید. چند چابکدست تجربه دیده، کفش های نو را کناری نهادند. چه میدانم شاید از تازه دامادی بود ویا از سفیر و وزیری.اما ما را بردند. درمیان راه چنانکه صدای کفش را کفش داند، از یک هم خریطه یی خویش پرسیدم، صاحبان ما کجا استند،

آنها را که از نزد ما دزدیدند، چی خواهند پوشید:هم خریطه ام آهسته گفت:آنها را یا پیشتر از ما برده اند که به استقبال ایند!! و یا پای های شان را تنزیل رتبه داده اند.گفتم، تنزیل رتبه؟گفت، آری. چَــپلــَک و کـَــلـَـوش می پوشند.میخواستم، اندکی بیشتر بپرسم، اما به بیابان سرد وغمناکی رسیده بودیم.انسانها! ما در این بیابان ها هستیم.

۱: ضرب المثلی است.

۲: نسیم رهرو. کتاب رنجهای مقدس.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا