گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » جایگاه اسطوره هادرفرهنگ بشری
جایگاه اسطوره هادرفرهنگ بشری

جایگاه اسطوره هادرفرهنگ بشری

اسطوره ها طرحواره هایی از جهانبینی ،نسبت انسان با هستی،با خدایان،جایگاه و تفسیر وجودی خویش در قلمرو هستی،جستجوی هدف و معنی زندگی و وعمیقترین و بزرگترین انگیزه های انسان اند که از دورترین و تاریکترین زوایای تاریخ نسل های بشری   بما رسیده اند.همچنین این اسطوره ها تبیینها و تفسیر هایی اند از زندگی متلاطم و متحول انسان در خاکدان زمین و بزرگترین گنجینه ها و میراثهای نیاکان ما اند که موضوعیت و پیوند خود را همچنان تا زندگی کنونی انسان به همان قوت و اهمیت حفظ کرده اند.به همین دلیل بزرگترین اندیشمندان امروزی  به اهمیت تبیین اسطوره ها در حیات امروزی تاکید و ابرام دارند زیرا درین اسطوره هاست که میتوان به عمیقترین انگیزه های وجودی انسان پی برد.نسلهای متوالی بشر این معانی بنیادین را بر گرفته و انها را در صور گوناگون پخته و پرورده اند و در فورمهای جدید محور زندگی انسان قرار داده اند.ما به وضاحت توالی این اسطوره ها را در در فرهنگها و ادیان و ایدیولوژی پردازیهای انسان کنونی مشاهده می کنیم.این اسطوره ها الهام بخش تعالی و فضیلت به زندگی انسانها بوده اند.با تاسف هرچه بشر به زندگی و تمدن امروزی نزدیکتر شده از اسطوره های فضیلت اور و تعالی بخش  دورتر گشته است.   اینگونه نیست که جهان از اسطوره خالی گشته باشد ،گویی جوامع بشری بدون اسطوره سازی و اسطوره پردازی نمیتواند زندگی کند اما اسطوره ها هرچه بیشتر به زمان ما نزدیکتر شده اند بیهوده تر مبتذلتر و خالی از فضیلت گشته اند.تا جاییکه جوامع امروزی با غلبه تمدن غرب هرچه بیشتر رو به ابتذال و سقوط معنویت گذاشته است.گویی انسان امروزی چنان حقیر و کوچک گشته است که هرگونه سودای سربالا را فرونهاده و سر در زیر شکم خود فرو برده است.عده ای از متفکران میگویند که قرن نوزدهم بدلیل ایدیولوژی پردازی های بشر نسبت به قرن بیستم  برتری و فضیلت داشت در حالیکه جوامع جدید سرگرم نشخوار اطلاعات روزمره است و فرصت سربالاکردن ازان را ندارند.متفکر و نواندیش معاصر محمد ارکون ایدیولوژی های جدید را صورتهای برساخته و کاخهای مجلل بر افراشته از اوار های اسطوره های قدیم میداند.گفتیم اسطوره ها به عمیقترین دغدغه های وجودی انسان مانند غایت اندیشی،معنی جویی برای زندگی و جستجوی جاودانگی و سیر تعال انسان میان نیروهای حیاتبخش و نیروهای مزاحم مرگ افرین پرداخته اند.سیر تعالی و صیرورت انسان در ایین زردشت در ثنویتی میان اهورهمزدا و اهرمن تصویر میشود و نقش افرینی انسان  در این بازی دیالکتیکی یکی از شورانگیز ترین ریتوریک های فرهنگ بشری بشمار میرود.انسان که بصورت ناخواسته در ماجرای رویارویی میان زروان روشن و زروان تاریک که نماد هایی از اهوره مزدا و اهرمن اند افتاده است تا در میان ایندو کشش خودی خودش را تعریف و تعین بخشد.همین مفهوم بود که در نماد سه اتش مقدس در خراسان شعله ور گشته بود.متفکرانی چون دکتور علی شریعتی معتقد است که اهوره مزدا و اهرمن دو نیروی مستقل از یکدیگر اند که در مصاف با هم قرار گرفته اند.درین کارزار گاهی یکی دیگری را بر زمین میکوبد.اما خدا و شیطان در اسلام چنین نیستند .شیطان نیروی مستقل و حریف خدا نیست بلکه مخلوق و بنده خداست که سر از اطاعت برتافته است.شریعتی ایین زردشت را ایین ثنویت میداند که در ان دو نیروی مستقل و متضاد در برابر یکدیگر قرار گرفته اند.اسلام ایین توحیدیست  که خدایش هیچ اقنوم مستقلی را در برابر خویش بر نمی تابد.خود به شیطان ازادی بخشیده  تا میان تعال و سقوط در لجن خود با طوع یکی را برگزیند.انچه فهمیدنش ضروری مینماید اینست که این کارزار و نبرد  در قلمرو نفس انسانی روی میدهد تا درین بازی متضاد خودش را از خاک تا خدا تحقق بخشد.این خود یکی دیگر از مباحث شورانگیز است که مجال مستقل می طلبد.انطرفتر می بینیم که در اسطوره گلگیمش ،پادشاه مستبد و خونخواره و نیمه خدا همین ماجرا بگونه دیگر به نمایش گذاشته میشود.خدایان برای سرزنش گلگیمش انکیدوو را می فرستد که طبیعت نیمه انسان و نیمه وحشی دارد.گلگیمش در نبرد خونین و ویرانگر با انکیدوو سرانجام ظفر می یابد و او را رام خود میگرداند و رفیق صمیمی خویش.با کشته شدن انکیدوو بعنوان دستیار توانای گلگیمش در نبرد گلگیمش در انده و نومیدی عمیقی فرو میرود و پی می برد که او نیز عاقبت خواهد مرد و زندگی جاودانه ندارد.او سفر های طولانی به شرق و غرب عالم رادرجستجوی رمزجاودانگی درپیش میگیردوعافبت هم باز نومید برمیگردد وناگزیرتن به فناپذیری زندگی میدهد.     

     اما گلگیمش یک پیروزی نمایانی بدست اورده بود که همان غلبه بر انکیدوو  بود به عنوان خصمم خویش.گفته میشود او این پیروزی را با مشوره  زن جوان و بسیار زیبایی بدست اورده بود که ان زن با نیروی لطافت ،مهربانی و زیبایی بر وحشت و خشونت انکیدوو فایق امده بود.این قدرت معجز اسای زیبایی  و لطافت است که طبیعت خام و خشن را رام خویش میگرداندو از دیو یک فرشته می سازد.این دیو خشم و خشونت در درون خود انسان نهفته است.همینگونه در انسان نیروی وجود دارد که با خردمندی و ظرافت دیو درون ادمی را رفیق  و همدست او میسازد.تمام نمایشهای شکسپیر بیان کارگردانی همین دو نیروی متضاد است در درون انسان که در صورت غلبه خشم و خشونت  انسان عزیز ترین و محبوب ترین دوستش را با تیغ جهل بقتل میرساند مانند غلبه غرور و کینتوزی مکبت و قربانی شدن اوتلو معشوق دلسوز و زیبایش.افتادن انسان به خاکدان زمین اغاز همین تراژدی شورانگیز است که در صورت نبرد خدا و شیطان ظهور پیدا میکند.نیچه فیلسوف بزرگ المانی در اثر خودش بنام انتی کریست یا ضد مسیح تحقق ابر مرد را در رام ساختن دیو های درونی خود میداند و با وجود خصومت با مسیحیت ارزو دارد مسیحیت بماندتا مبارزه میان اراده قدرت و نهیلیسم برقرار باشد.در صورت پایان یافتن این نبرد دیالکتیکی انسان معنی خود را از دست میدهد.در اسطوره نبرد رستم و دیو نیز میخوانیم که که رستم در جستجوی دیو و کشتن او می بیند که دیو در کنجی خوابیده است .او بر دیو خوابیده حمله نمیکند بلکه اول دیو را بیدار میکند بعد به نبرد با او می پردازد.نبرد میان انسان و دیو باید با اگاهی و خردمندی انجام شود زیرا کل ماجرای صیرورت انسان مبتنی بر اگاهی و ازادیست.ما این اصل بزرگ را در عموم اسطوره ها میبینیم که دو نیروی متضاد در رویارویی با یکدیگر قرار دارند یکی نیروهای حیات بخش و بالنده و پویا در مصادیق کثیر و متنوع ان و دیگری انواع نیرو های کاهنده ،منفی و فرساینده که سرانجام به مرگ و حذف زندگی پایان می یابد.البته اصالت با نیروهای حیاتی ،اثباتی و جهنده است که پیوسته افتان و خیزان راهش را بسوی تحقق انسان باز میکند و از میان هزاران که و کتل و سنگلاخ و بیابان عبور میکند.این نبرد در واقعیت عینی  و زندگی روزمره انسان در تمام ظهورات ان تحقق می یابد.تحقق این سیر تعال بخش با تحقق یافتن ارزشهای بزرگ انسانی چون عدالت،ازادی و همزیستی شریف انسانی در حد ممکن انسانی همراه است که یگانه ازمونگاه ان همین زندگیست.انسان حقیر،حریص ،سلطه گر و خشونت پیشه درین زندگی نمیتواند رستگار باشد نه درین زندگی و نه در اخرت.سوال بنیادین و تعیین کننده درینجاست که این نبرد خدا و شیطان که در صورت یک تضاد ظهور پیدا میکند از کجا متولد میشود؟این تضاد در بیرون از انسان قرار دارد یا در درون خود انسان؟در اسطوره ها این نیرو های متضاد اسمانی و فوق بشری اند که در پایان سرنوشت انسان را رقم میزنند و انسانها به انجا راه و دسترسی ندارند.اما انچه در حیطه شناخت انسان در می اید اینست که این محدودیتهای  وجودی انسانست که با قرار گرفتن در برابر موانع بیرونی و ناسازگاری شان با نیروی اگاهی و ارزشداوری انسان در صورت چنین تضادی در می اید.نیروهای بالقوه حیاتبخش در انسان میان ایندو ،یکطرف ازادی،اراده و ارزشداوری و خواستهای انسان و در سوی دیگر موانع بیرونی قرار میگیرند که ما ازانها به نیروهای خیر و نیروهای شر تعبیر میکنیم.نه نیروهای  خیر و نه نیروهای شر در بیرون از انسان بگونه مستقل قابل شناخت نیستند.پدیده های بیرونی در نفس خود نه مصداق خیر اند و نه مصداق شر.این نسبت انسان با انهاست که این مفاهیم را بوجود می اورد.تا انسان نباشد خیر و شری قابل درک نیستند،ایندو همراه با انسان متولد میشوند.هیچکدام از پدیده های عالم خارج مصداق خیر و شر ذاتی نیستند،این نسبت انسانها با انهاست که وصف خیر و شر به انها میدهد.نبرد خیر و شر در درون انسان تحقق می یابد هرچند ناسازگاریها و موانع ان در واقعیات بیرونی قرار دارند.این تضاد در نفس انسان قابل درک است.شر بعنوان چالشی فراراه مینو امر ضروریست تا این نبرد حیاتی تحقق پذیرد.درک نکته بسیار ضروری و تعیین کننده امر ازادی در انسان است که هم به نبرد خیر و شر و هم به خود انسان تحقق می بخشد.اگر انسان بمثابه موجود ازاد میان خیر و شر قرار نمیگرفت درانصورت یک حرکت دیترمینیستی یا جبری در پیش بود که انسان ازاد و تحقق ازاد انسان دران معنی نداشت.اگر هیچ مانع و محدودیتی فراراه تحقق اهداف انسان نبود کارزاری هم وجود نداشت.همانگونه که اول انسانها ارام و سربزیر در بهشت فراوانی می چریدند.در تمام ماجرای خیر و شر این ازادی است که نقش محوری و بنیادین دارد.اگر ازادی و اگاهی نبود انسانی هم در کار نبود.با در نظر داشت ماهیت  خود زندگی ارزوی امحای شر ارزوی باطلیست.امر خیر و شر در خود هستی مادی درهم تنیده نیست بلکه این درهم تنیدگی در نسبت انسان با جهان بیرون قرار دارد.وجود نفس الامر اشیا را نمیتوان با وصف خیر و شر بیان کرد.ساحت مینوی باید در قلمرو نفس انسان تحقق یابد تا قلمرو اهریمن به ان جا خالی کند.
انگاهیکه ظهور اضداد را حاصل دخالت اهریمن در هستی مزدافریده بدانیم گویی به اهریمن وجود مستقل قایل گشته ایم.به نظر من این تضاد مولود ناسازگاری انسان خوداگاه و ارزشداور است با موانع بیرونی مزاحم.جای دیگر گفته میشود شی و شیانه یعنی مرد و زن علی الرغم اقرار به یکتایی اهورمزد فریب اهریمن را میخورند و در نتیجه مجازات میشوند.ازین بر می اید تا یکتایی اهورمزد در قلمرو نفس و عمل  انسان تحقق نیابد از اقرار محض تیوریک کاری ساخته نیست.قصه شر و شکوه بشر ازان امر تازه ای نیست،کسانیکه در هر صورتی توجیهی برای شر دست و پا میکنندکمترین مرارتی از شر نکاسته اند.یکی ازین توجیهات همین استدلال وجه عدمی یا سلبی شر در عالم است که گفته میشود وجود مستقل و حقیقی ندارد بلکه فقدان خیر و نیکویی را شر مینامند.مانند اینکه فقدان عدالت ظلم،فقدان صلح را جنگ و فقدان ازادی را جبر می نامیم.درینجا بازی با کلمات مطرح نیست بلکه شرور زمینه ها و علل واقعی در جهان بیرونی دارند.این علل برخاسته از شر ذاتی و نفس الامر اشیا نیستند بلکه این ناسازگاری و نا هماهنگی انهاست در نسبت به انسان و خواستهای مادی و روانی انسان که ما ازین نسبت ها به خیر و شر تعبیر می کنیم. این نوشتار در رابطه با مــــقالــه ای در سایت نواندیشی تحت عنوان سهم عدم در هستیی صورت گرفته است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا