گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » خــواب دیــدم پـــدرم مـــی آید …
خــواب دیــدم پـــدرم مـــی آید …

خــواب دیــدم پـــدرم مـــی آید …

باهمان صورت محبوب پر از لبخندش …صورتش بود پر از نور خدا …دست بردم که عصایش گیرم گفت باشی تو عصایم فرزندم …بوسه دل من تاب نیاورد و من بوسه زدم بر دستش …

‏‎که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ….اشک در چشم دوتایی جوشید …‏‎دست پر مهرش را بر سرم باز کشید …گفتمش ای پدرم …ما کجا و تو کجا ؟…دست‏‎ما که دلتنگ تو هستیم، پدرجان …پدرم لذت دیدار تو را کم دارم …ماہ ھا می دستگذرد …دستی از مهر ندارم به سرم …وچنان غرق توام که ندارم باور …‏‎اشکی از گوشه چشمش افتاد …و ندیدم که چه سان رفت پدرم…و دگر باز نگشت …‏‎روحش شاد یادش گرامی باد

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا