باهمان صورت محبوب پر از لبخندش …صورتش بود پر از نور خدا …دست بردم که عصایش گیرم گفت باشی تو عصایم فرزندم …بوسه دل من تاب نیاورد و من بوسه زدم بر دستش …
که نگاهش همان لحظه به چشمم لغزید ….اشک در چشم دوتایی جوشید …دست پر مهرش را بر سرم باز کشید …گفتمش ای پدرم …ما کجا و تو کجا ؟…دستما که دلتنگ تو هستیم، پدرجان …پدرم لذت دیدار تو را کم دارم …ماہ ھا می دستگذرد …دستی از مهر ندارم به سرم …وچنان غرق توام که ندارم باور …اشکی از گوشه چشمش افتاد …و ندیدم که چه سان رفت پدرم…و دگر باز نگشت …روحش شاد یادش گرامی باد