گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » مرغکی درقـفس رنگین دادفر!
مرغکی درقـفس رنگین دادفر!

مرغکی درقـفس رنگین دادفر!

ما از پنجاه سال به اینسو در طوفان حوادث افتاده ایم و رویدادها بی اراده خودمان چنان بر ما هجوم اورده اند که از  چنبره یکی بیرون نیامده حوادث دیگر چون امواج پیهم دریا بر سر ما فرود می آیند.در هجوم مطالب برای گفتن در روزهای اخیر به مطلبی در رخنامه برخوردم از آقای اسپنتا.او از نادر افراد تحصیلکرده و اکادمیک بود در کابینه اقای طالب کرزی چپنکی وزیر خارجه بودند.سالهای دوران مبارزه چه طعنها و ملامتهای نبود که از سوی به اصطلاح روشنفکران چپگرا و غربگرا بر سر دین و سنت نمی ریخت.اینها همه عوامل عقبماندگی و بدبختی را بر دوش دین و دینداران بار میکردند.کار قضا بود یا خواست تاریخسازانی که سرنوشت بشریت را  بر سرانگشتان خود میچرخاندند همه از چپ تا راست و از دیندار و سنتی گرفته تا بیدین و تکنوکرات در صحنه های پیهم تآتر قدرت در بوته آزمایش قرار گرفتند و همه امتحان خویش را در پیش چشمان مردم دادند،همه بگونه حقارتبار و شرماوری ناکام و رسوا شدند.آقای اسپنتا در مقام روایتگر از کتاب خودش بنام « روایت از درون» برامده و یک شمه ای از گند نظامی را گه تعفنش به مشام عالم رسید برملآ میکند.او یکی از صاحب قلمان تکنوکرات و شهادتنامه دار ی بود که مانند دیگران سر در یک اخور فروکرده بود .من به توان قلمی،ادبی و نویسنگی اش در روزنامه هشت صبح آشنا شدم که قابل توجه اند.ایشان با یک مقدمه رمانتیک حسرت اور از خاطراتش در کابینه کرزی و ارگ ریاست جمهوری از خان صیب( طالب کرزی) و شوخیهای که در پشت شان انباری از گند و فساد قرار دارد شکوه محتاطانه مینمایند.

سر گنداب را باز نمیکنیم و فقط به فیس و باد های اکادمیک و دیپلومات مآبانه ایشان به عنوان شاگرد هربرت مارکوزه و ماکس هورکهایمر در مکتب فرانکفورت میپردازم که از منتقدان و تجدید نظر طلبان مارکسیسم بودند که نقش و نفوذ قابل توجهی در میان روشنفکران اروپا داشتند.انچه روشنفکران واکادمیسینها را مؤثر ومحترم میسازد وفادارماندن به رسالت روشنگری و بیدارگریست.مقام صاحبنظری ونقادی توآم با مناعت وتعهد به اصول معرفتی واخلاقی دردفاع ازمنافع مردمست که انها را درچشم نسلها محترم و ارجمند میسازد.

یکی از فضیلتهای روشنفکری نیفتادن در گنداب قدرت های فاسد که محل بد ترین فسادها و اتهامات شمرده میشود میباشد.خیلی قابل تعجب است که اکادیمیسین شهادتنامه دار ،تکنوکرات و نکتایی پوش همه ارج و اعتبار اکادمیکش را نادیده گرفته در زیر چپن طالب کرزی قبیله گرای منحط خود را پنهان نماید و همه معرفت و مدنیتش را در پای یک نظام قبیلگی و فاشیست و بدوی قربانی نماید.حقیقت اینست که ما بدانیم همه دانشها و تحصیلات چه دینی و سنتی و چه مدرن و اکادمیک برای بهبود عملی زندگی مردم و گره گشایی از از هزار کار فروبسته مردم است وگرنه به جوی نمی ارزند.علم برای انبار کردن ذهن و فخر فروشی بمردم نیست چه علوم دینی در دیوبند باشد که طالب خود را حامل ان میشمارد و چه علوم مدرن بر امده از دانشگاه های مشهور و دهن پرکن غربی باشد..ایشان با همین سیاق ادامه میدهند و میگویند در حالیکه کتاب « انسان تک بعدی» مارکوزه را ورق میزدند به واژه آزادی بر میخورند که مارکوزه آزادی را یک انتخاب میداند میان دو گزینه.

اما اقای اسپنتا میگویند که معنی ازادی را خوب نفهمیدند شاید در جایی ازادی به معنی اجبار هم باشد.این توجیه تناقضگونه را ایشان به این خاطر ذکر میکنند تا بما بگویند خود ایشان مرغک معصوم ازادی بودند که در قفس خان صیب( کرزی چپنکی فبیله گرا) گرفتار امده اند.من به ایشان میگویم که بوی قدرت و منافع شخصیست که انسان را اول اسیر و برده نفس حقیر خودش ساخته انگاه او را در صد دام دیگر گرفتار میکند از جمله قفس خان صیب و آخور پر از دلار ارگ.در جای دیگر در یکی از سخنرانی هایشان شنیدم که با ادای روشنفکرانه در جمعی میگفتند دوستان امریکایی ما در حالیکه در کشور خودشان شدید ترین انتقادات و اعتراضات را تحمل میکنند اما نرم ترین و کمترین انتقاد را از ما تحمل نمیکنند و مثل بادار و ارباب رفتار مینمایند.غرور قلدرمآبانه و گانگستر مشرب امریکاییان به همه دنیا بویژه تحصیلکرده های غرب شناخته شده است.امریکاییان به دلیل قدرتمند و ثروتمند بودن خود را محتاج تواضع و رفتار اخلاقی با دنیا نمی بینند.این از اقای اسپنتای اکادمیک و تکنوکرات شاگرد مارکوزه بعید است که از غرور انتقاد ناپذیر امریکاییان شکوه دارند.اما معنی ازادی و آزادگی آنقدر هم نزد مارکوزه مبهم نیست که آنرا وسیله توجیه نوکری قدرت نمایند.اقای مارکوزه خودش رااینگونه آلوده نکردند و بدتر ازان معنی ازادی را هم به ذلت نیالودند.علاوه بر ان مارکوزه در کتاب « از خود بیگانگی» اش این نوع خود فریبی را نمونه برجسته از خود بیگانگی میشمارد.آقای اسپنتا در پایان مقاله اش میگوید ؛ حالا فهمیدم که من پرنده آزاد بودم منتها در قفسکی که خان صیب برای من ساخته بود گرفتار شدم.لقصه،مردم همه انواع شعار ها و بهانه های ایدئولوژیک را ازدیندار گرفته تا بیدین وتکنوکراتهای بی اخلاق آزمودند ودرپایان این نمایش جهنمی به طلسم دیو عبوس طالب گرفتار آمدند،خلاصی و نجات در کجاست ،خود باید فکر کنند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا