گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » نقِد مذهب و انگیزه آن !
نقِد مذهب و انگیزه آن !

نقِد مذهب و انگیزه آن !

انگیزه پرداختن به این مضمون اینست که مطلبی را در فیسبوک اقای شفق همراه خواندم به این مضمون نقد مذهب و براشفتن مذهبیان.برسم مقدمه به توجه خوانندگان میرسانم که ادگارد مورن فیلسوف و روشنفکر فعال سیاسی فرانسوی میگوید منبع و مصدر سخن مکتوب یا شفاهی مسوول چگونگی فهم شنونده یا خواننده سخن نیست.وقتی سخن از زبان یا قلم شخصی صادر میشود دیگر خود او مالک ان سخن نیست زیرا سخن از دسترس و کنترول صاحبش خارج شده است.بعد ازان این فقط خواننده و شنونده است که چگونه ان سخن را فهم کرده و با ان چه نسبتی برقرار میکند. یک سخن واحد به مجرد صدور از منبع در محیط و فضای اجتماعی پهن و پراگنده میشود و در اذهان گوناکون می نشیند.هر ذهن و هر شنونده و خواننده ای برحسب حال و شرایط سوبژکتیف خود فهم جداگانه ای ازان میکند.فهم همه یکسان و استاندارد نیست در عین حالیکه یک سخن مستعد تفسیر های مختلف است که همان تفسیر برداری سخن نامیده میشود.همینطور یک سخن در افراد مختلف واکنش های گوناگون ایجاد مینماید.بسا سخنهای گفتاری و نوشتاری که به مرور زمان گرفتار تحولاتی گشته اند که گویندگان و نویسندگان انها هیچ تصوری ازانها نداشتند.این مطلبیست که خود اقای ادگارد مورن انرا جغرافیا یا محیط جغرافیایی سخن نامیده است.قبل از پرداختن به نقد مذهب اول باید فرق ماهوی مذهب با دیگر دانشها و معارف بشری و انتظارات انسان از مذهب را با نوع انتظارات از دیگر دانشهای بشری دانست زیرا انتظارات انسان از تمام علوم و معارف غیر از مذهب همه انتظارات ابزاری اند.انسانها این علوم و معارف را فرا میگیرند تا نوع زیست شانرا درین عالم سامان دهند ، جای شک نیست که مذهب نیز اینکار را با انسانها میکند اما در پرتو یک هدف غایی از انسان و جهان.علوم و معارف دیگر بشری بذات خود هدف نیستند بلکه وسایل ضروری زیست جهان انسانها اند البته این از نوع ضرورت فلسفی حساب نمیشود.انتظارات انسان از مذهب از نوع انتظارات وجودیست که تفسیر کننده کلیت زندگی و کلیت هستیست در نظر انسان مذهبی.این از جنس انتظارات ابزاری نیست بلکه انتظاراتی اند که سرشت و سرنوشت هستی را برای او تبیین مینمایند،به زندگیش ابدیت،معنی و غایت می بخشند.فراتر از همه او را به حقیقت وصل نموده و قدسیت می بخشد.موجود فانی،فاسد و متهم را تطهیر نموده و جاودانگی و فضیلت و رستگاری میدهد.از بی اتکایی،سرگردانی و پوچی او را رهانده به قرار،تمرکز و معنی داشتن میرساند.انتظار از مذهب کلیت زندگی انسان را فرا می گیرد و هیچ زاویه ای را تاریک و مغفول نمی گذارد.بنابرین واکنش انسانها در برابر حمله به حریم قدسی شان با دیگر واکنشها بر مبنای باور های شخص متفاوت میباشد.ژاک دیریدا و محمد ارکون هردو در تحقیقات شان در ماهیت ایمان شخص مومن و تاریخ زیسته شده مذهب به این نتیجه میرسند که رویهمرفته در حیات مذهبی جوامع بشری سه عنصر کلیدی یکجا بوده اند که عبارتند از قدسیت،حقیقت و خشونت.قدسیت همیشه همراه بوده است با نوعی از قربانی چه ریختن خون خود و چه ریختن خون دیگران یا دیگری،یا قربانی کردن حیوانی و یا انواع دیگر نذورات و هدایا در مذاهب مختلف جوامع بشری در طول تاریخ.شخصی که خود را به این قدسیت نسبت میدهد احساس پری و کمال میکند و هرچه غیر ازان است در شمار امور پست،پلید متهم و محکوم می ایند که ازانها باید دوری گزید.حمله یا نقد دیگران به خودش را هتک حرمت به ساحت قدسی می پندارد.باید دانست که شخص خود را درین حالت هم هویت قدسی می پندارد.امر دیگر اینست که شخص خود را متصل به حقیقت میبیند انچه که همه بشریت در همه ادوار تاریخ به دنبال کشف ان بوده اند.او خود را هم هویت،مالک و متصل به حقیقت می شمارد امریکه بسیاری از فلاسفه دسترسی بدان را نا ممکن میدانند و سهم انسانها از حقیقت را فقط بویی از حقیقت میشمارند.درین مقام سخن از عارفان و حکیمان بزرگ بشری نیست بلکه روی سخن با مدعیانیست که هیچ بهره ای نه از علوم و معارف بشری دارند و نه از ماهیت ایمان و حقیقت هستی اطلاعی.انهاییکه شورشان برشعورشان غلبه دارد.مشتی ازتعصب اند که فقط بر جزمیات وفهم سطحی و ابتدایی ازدین اتکا دارند.همان عده ایکه دیریدا انها را جاهلان مقدس میخواند ودیگران نامهای چون خشکه مقدسهاو یا خامریشها به انها داده اند.

انها خود را مالک حقیقت مطلق فراتاریخی که عین کمالست و هیچ نقصی دران راه ندارد میدانند.وقتی شخصی خود را متصل به ان حقیقت میداند خود را رستگار و بی نیاز می انگارد.نقد و جرح از سوی دیگران به این ساحت قدسی برتافتنی نیست و مدعی حاضر است خود یا دیگری را در دفاع ازان قربان نماید که هردو سرش برای او پیروزیست ،کشتن یا کشته شدن.بنابرین خشونت ضلع سوم مثلث حیات مذهبی را تشکیل میدهد.بسیاری از حکیمان و فلاسفه این حالت شخص مذهبی را که هنوز از معارف و دانشهای ابتدایی بشری بی بهره است بزرگترین نوع از خود بیگانگی میدانند که دران شخص بعد دنیوی و حیوانی خویش را فراموش میکند.خود را هم هویت و در پوست حقیقت و قدسیت می پندارد.به هرچه پیش رویش می اید مانند کرگدن شاخ میزند و نابود میکند.ایمان مذهبی خودش را در دو بعد متجلی و متبلور میسازد، یکی بعد دگرگونی درونی و رسیدن به حضور قلبی که شخص دران مواجه با یک انقلاب یا دیگرگونی وجودی میشود و در نتیجه ان همه زندگیش دچار این دگرگونی میشود البته دگونی به معنی حقیقی کلمه که این بعد ایدیالی و غایی ایمان شمرده میشود.بعد دوم ایمان ظهور در زندگی بیرونی و اجتماعی است که شخص را هویت تازه می بخشد.این هویت بیرونی خودش را در مظاهر و شعایر کوناگون فرهنگی و حیات اجتماعی نشان میدهد که او را از مذاهب و عقاید دیگر متمایز میکند.این هویت ظاهری و نموداری دینست که در طرز رفتار اجتماعی ،نوع پوشش،خوردن و اشامیدن،اداب و شعایر دیگر خود را نمودار میسازد.این هویت بیرونی صورت و پوسته ایمان شمرده میشود و وقتی معنی و محتوا پیدا میکند که متکی و مبتنی بر ان ایمان حقیقی درونی باشد و با صداقت و فضایل اخلاقی همراه گردد.باید توجه نمود که بزرگترین لغزشگاه و سقوط در ورطه توهم در همین نقطه قرار دارد و ان اینکه معنی و حضور قلبی توام با تجلیات اخلاقی و ارزشی که هسته ایمان را تشکیل میدهد به نفع هویت ظاهری مورد غفلت قرار گیرد،ازان فقط یک پوسته میانتهی و ظاهری باقی ماند که امروز و در طول تاریخ دین عرصه و جولانگاه ریاکاران و منافقان بوده است و فقط به درد سوداگران و تیکه داران دین میخورده است.مسلمانان بصورت عموم و مدعیان دو اتشه حکومت دینی بصورت خاص سقوط کرده در همین ورطه اند که برای خود یک هویت مصنوعی و بی محتوا ساخته اند.دیانت امروز از محتوای ایمان تهی گشته و فقط در یک کاریکاتور هویت مذهبی خلاصه شده است که نه قدرت تغییر و سازندگی دنیوی دارد و نه رستگاری اخروی، البته دومی به اولی مشروط است.این هویت بر یک سلسله شرطی شدگیهای استوار است که هیچگونه اساس حقیقی قدسی و ارزشی در پشتوانه ان دیده نمیشود.فقط خود ما این سکه تقلبی را سرمایه زندگی خویش قرار داده ایم که نه گرهی از کار فروبسته دنیوی ما می گشایند و نه سرمایه ای برای اخرتند.این هویت مشتی از فراورده های فکری و ذهنی شرطی شده اندکه ما انها را حقیقت محض می پنداریم و خود را با انها هم هویت ساخته ایم.تصور می کنیم که ما انهاییم.این همان لغزش بزرگست که ما در ورطه ان فرو افتاده ایم .هویت یافتگی با هر امری و پدیده ای به شمول هویت مذهبی با ذات و ماهیت سیال و متطور انسان ناسازگارست.درین عالم هیچ امری تمام شده و ایستاوجود ندارد که ما بر سکوی ان بایستیم و در ان منزل کنیم.انسان فقط یک شدن و صیرورت است به سوی سیمرغ که فقط انجا و انگاه درخواهیم یافت ما کیستیم و چیستیم.فهم و درک انسان از همه چیز بشمول درک و شناخت او از خدا تابع حالات ناقص و شرایط متحول و سیال زندگیست.کمال جهد ما درینست که خوبی،زیبایی و نیکویی را حله وجود خویش ساخته ببوی خوش حقیقت ره رستگاری در پیش گیریم غیر ازین رهتوشه ای نداریم، توشه ما همان طلب ناتمام است.باز ضروری مینماید بدانیم که من همان سوژه فعال و تولید کننده افکار،تصورات و تخیلات است افکار و تخیلاتی که هر لحظه پیدا میشوند و می پژمرند.نه ثابت اند ونه ابدی که هویت ما شوند.انها در ما رخ میدهند و سیر میکنند نه ما در انها.انچه از مردنیها و پژمردنی ها در ماست نمیتوانند ما باشند.ما نیز انها نیستیم.ما ظرفیم و انها محتویات سیال و فانی در ما اند.ما فکر ها و تخیلات خود نیستیم و نمیتوانیم انها را هویت ایستای خویش قرار دهیم.اگر میخواهید بدانید کیستید یکبار خانه تکانی کنید و خود را ازان تخیلات مزاهم خالی نمایید تا بی قید و بی شرطی شدگیها در دریای هستی متوسع جاری شوید.ما هیچکدام از رویداد ها نیستیم که در انها بایستیم،همه رویداد ها سیال و فانی اند و ما همچنان سوژه فعال گشوده بسوی هستی .سوژه فعالی که همیشه علامت سوالی در پیش دارد.انسان فاعل مختار در هستیست که ساختن خویش را چون پروژه در پیش دارد.انسان موقعیت فعال دارد نه منفعل و بی نقش و اثر.هر کسی می اید و نقش خویش را میبازد وای بر انکس که بی نقش و منفعل است.اقای شفق همراه از ریشه های تفکر بنیادگرایی به اثار و تفکرات سید قطب میرسد که باز میتوان انرا در پرتو نگاه تاریخیت انسان دید.او سخنانی را در جغرافیا و محیط فهم انسانها پراکند. ما مسوول فهم خود از سخنان او و دیگرانیم.ما ظرفهای خالی بی اراده نیستیم که هرکس انرا پرکند ،درانصورت ما کیستیم؟اگر مقلدانه و منفعلانه ان سخنان را از تاریخیت انها جدا کرده و فراتاریخی سازیم ما خود مسوول این فرافگنی و نا بهنگامی اناکرونیک ایم.مولانا عبدالعلیم صدیقی گفته بود ،بعضیها چنان سرگرم نشخوار میراث علمی گذشتگان اند که فرصت مراجعه به عقل خود را ندارند.حاصل اینکه انسانها با انگیزه های گونگون و انبان های انباشته از شرطی شدگیها به سراغ مذهب میروند و هر کدام چیزی غواصی میکند. این عالم در تمام ابعادش بر همین قاعده میگردد.ما هرچه و هر کسی هستیم به دلیل تاریخی بودن و شرطی بودن همیشه در مقابل سوال از هستی قرار داریم،قابل نقدیم چون انسانیم پس همه چیز ما انسانیست اعم ازخوب وبد و صحیح و غلط.از عارفان و حکیمان فرزانه خود و جهان بیاموزیم که هر سوالی،رویداد ناگواری و هر نقدی و اعتراضی در برابر ما قرار گیرد باید انرا ابتلا و ازمونی برای اصلاح و سیال کردن وجود و صیرورت خویش بدانیم و مایه کمال خویش.از ازمونها باید سپاسگزار بود

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا