گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » نقش خلیلزاد درمذاکرات دوحه و امضای توافقنامه صلح با طالبان
نقش خلیلزاد درمذاکرات دوحه و امضای توافقنامه صلح با طالبان

نقش خلیلزاد درمذاکرات دوحه و امضای توافقنامه صلح با طالبان

از روزیکه این توافقنامه امضا،طالبان بر افغانستان مسلط و مردم به عواقب شوم این ماجرا معذب گشته اند پیوسته بر سر عاملان اصلی و میزان مسوولیت هایشان در رقم زدن این حادثه جدال و گفتگو بوده است.عمده ترین وبیشترین نظرات متقابل بر محور نواقص و کاستیهای فنی و مهره های اجرایی این رویداد می چرخد.مانند اینکه کدام جناحهایی دخیل درین ماجرا چه پیمانه مسوولیتی دارند.ایا عامل اصلی سقوط نظام اشرف غنی است یا مهره های تحت فرمانش و یا صلاحیت داران ارتش بوده که بطور ناگهانی ملت را بی چتر و بی حفاظ رها کردند و به چنگال طالبان سپردند.عده دیگر عامل اصلی و محوری را در سقوط نظام جمهوریت خلیلزاد میدانند که از یکسو موذیانه ملت افغانستان را فریب داد و از سوی دیگر گردانندگان کاخ سفید را که در نتیجه ان اینهمه فجایع دامنگیر مردم گشته که پایانش را کسی نمیتواند پیشبینی نماید.به نظر من علت اساسی این ماجرا و همه پیامد های خانمانسوز ان به ماهیت و رویکرد استراتژیک امریکا از فردای ختم جنگ جهانی دوم تا امروز و نگرش ابزاری و منفعت محور امریکا نسبت به کشور های طرف معامله ان بر میگردد.

میگوییم علت اساسی نه یگانه علت .ما نمیتوانیم بیعرضگی،بی مسوولیتی و خیانت اشرف غنی و تمام دستگاه بی اراده تحت فرمانش را نادیده بگیریم.علت عمده دوم به همین دستگاه سرتا پا فاسد و بی تعهد به منافع بزرگ ملی برمیگردد.یک تعداد از صاحبنظران و تحلیلگران اوضاع خطا ها و اشتباهات گردانندگان کاخ سفید و نظامیان امریکا را علت این شکست می پندارند.اگر چنین اشتباهاتی از سوی سران کاخ سفید فقط در افغانستان رخ داده بود میتوانستیم بگوییم این یک اشتباه است که دیگر نظیر ان در تاریخ دیده نشده است.اما به وضاحت می بینیم که این خطا نه بار اول است که رخ میدهد و نه فقط افغانستان است که پایش به چنین فاجعه ای کشیده میشود.امریکا همین ماجرای افتضاح اور را در ویتنام هم بر سر ملت ویتنام اورد.سرنوشت ملت عراق بعد از خروج امریکا،وضعیت بجا گذاشته در لیبی تا امروز،ویرانی کامل سوریه ،بمباران های پیهم و چندین ساله یمن،سومالی و بمبارانهای بی امان یوگوسلاوی همه حکایت از همین ماجرا دارد.اگر این مثالها کافی نباشد میتوانیم به تراژدی جنگ بی معنای اوکرایین و فاجعه تکاندهنده و باور ناکردنی جنگ جاری غزه و اسراییل دقت نماییم.تکرار این فجایع و تراژدیها توسط امریکا در سراسر جهان حکایت از یک ماهیت ریشه دار و استراتژی بحران افرین این قدرت اهریمنی میکند.بیدلیل نیست که نوامی کلاین،میشل کولان ونوام چامسکی صاحبنظران روزگار ما ازاستراتژی بحران یا Strategie de Chaos توسط امریکا سخن میگویند.امریکا تداوم قدرت شیطانی و ثروت باد اورده امریکا را در ایجاد بحران واشوب متداوم در کشور ها میداند.

شاهفنر سیاست خارجی امریکا بر محور منفعت یکجانبه با کشورهاست.امریکا با مشتریان و کشور های طرف معامله خودش با چشم ابزاری مینگرد.وقتی گفته میشود امریکا بر محور منفعت خودش عمل میکند این امر ضرورتا منفعت ملت امریکا را نشان نمیدهد فقط پای منفعت کارپوریشن های بزرگ و گردانندگان بازار مالیست که جنگهای دایمی و بحرانهای ناتمام را در جهان به سود خود شان مشتعل نگه میدارند.بقول کهنه سربازان خود امریکا تمام سرمایه های تریلیونی سرازیر شده در افغانستان ۸۵ درصد ان مستقیما به جیب صاحبان کارخانه های سلاح سازی و گردانندگان پنتاگون و سران کاخ سفید بر میگردید.ادامه جنگ ادامه سیاست خارجی امریکاست هر چند ما انرا مصیبتی برای خود میدانیم اما جنگ برای امریکا هم فال است و هم تماشا.به مجردیکه منافع ژیوپولیتیک تغییر نماید امریکا کشور های طرف معامله اش را در وسط بحران و جهنم رها میکند و مانند سیب گندیده بدور می اندازد.افغانستان یکی از نمونه های متعدد انست.هدف ازین مقدمه اینبود که بدانیم امریکا هیچگونه ارزشی برای مشتریان خود قایل نیست و به انها بچشم شکار یا طعمه مینگرد.در صورت لزوم انها را تفاله کرده دور می اندازد.امریکا کمترین حسن نیتی نسبت به کشور های ضعیف و قربانی خودش ندارد تا بگوییم گاهی درینکار گرفتار اشتباه و خطا هم میشود.هم گردانندگان و سران نظام جمهوریت فاسد و قلابی افغانستان و هم زلمی خلیلزاد از مهره های اجرایی ان قدرت اهریمنی امریکا اند.میگویند خلیلزاد هم ملت افغانستان را فریب داد و هم امریکا را ،این نوع استدلال ذهن کنجکاو را قانع نمیسازد،چطور میشود یک فرد خلیلزاد همه دستگاه کاخ سفید و کارشناسان دستگاه استخباراتی سی ای ای را فریب بدهد.درست است همه دست اندر کار فریب یکدیگرند اما این منطق در مورد گرداننده اصلی رویداد های بزرگ جهان صدق نمیکند.اینکه همه در صدد فریبکاری اند برای خود امریکا هم اشکار است.استیو کول نویسنده کتاب *جنگهای اشباح* در سراسر کتابش از فریبکاری ای اس ای و حکومت پاکستان در طول جنگهای مقاومت در افغانستان با حکومت امریکا و با سی ای ای سخن میگوید اما باز هم شراکت و نیابت پاکستان را می پذیرد چون فریبکاریهای ای اس ای در برابر استاد و ولینعمت کل جزیی و کم تاثیر است.کاخ سفید و سران سی ای ای و فرماندهان نظامی امریکا در افغانستان همه به یقین و اطمینان رسیده بودند که درین جنگ شکست خورده اند و شعار های تبلیغاتی شان چون ایجاد یک نظام سیاسی با ثبات و دیموکراتیک در افغانستان عملی شدنی نیست.با پیش امدن دلایل ژیوپو،لیتیک جدید سران کاخ سفید تصمیم خود را مبنی بر خروج از افغانستان قطعی ساخته بودند.بعد ازین تصمیم بود که خلیلزاد برای اجرایی کردن ان ماموریت یافت .بعد ازین تصمیم بود که دلایل متعددی جعل کردند مبنی بر اینکه طالبان معتدل و ادم شده اند و با دیگر جناحهای سیاسی وارد معامله و موافقت خواهند شد.جای تعجب است که بعد از بیست سال حضور وسیع امریکا و ناتو در افغانستان این تحلیلگران باز هم میگویند خروج امریکا از افغانستان ناگهانی و غیر منتظره بود.عده ای زیادی از صاحب نظران و تحلیلگران سیاسی از اگاهی به عوامل بنیادین این فاجعه و پرداختن رویاروی با ان ترس دارند چون انرا فوق طاقت خود میدانند بنابرین شروع میکنند به رفو کاریها و پرداختن به عوامل سطحی و در نتیجه میرسند به همان راه حلهای تسلی بخش و موقت.اینگونه می افتند در همان چرخه فروبسته دور و تسلسل تکرار تجارب تلخ گذشته.نادیده گرفتن عوامل بنیادین بحران و فقدان جرات ابتکار ناگزیر ما را به همان مسیر غلط گذشته می اندازد و گرفتاری در سامسارای ناتمام که خود بدست خود ایجاد می کنیم.وقتی امریکا با انهمه لشکرکشی عظیم و همراهی با جامعه بین المللی و بسیج سرمایه های نجومی نتوانست کاری برای ما بکند بلکه این فجایع هم بدست او ایجاد شده است باز چگونه از امریکا و کنفرانسهای دور باطل دوحه انتظار گشایش داشته باشیم.اکنون امریکا چه میتواند بکند که با دوصد هزار سرباز نتوانست انجام دهد.فقط میتواند به انتقاد های ابکی و دروغین حقوق بشری و نصیحتهای بی محتوا متوسل کردد که فقط ذهنهای سطحی را تسلیت بخشد.من فکر میکنم که کنفرانس دوحه باز یک ترفند تازه است برای فریب تازه که ما نباید چون بزک ببوی علف تازه بهاری به ان دل ببندیم و به ان بیاویزیم.اگر ما ان نیروی متشکل ذاتی را در خود نداریم باز چه طرفی از توجهات و عنایات بیرونی و جهانی خواهیم بست؟همه سرخوردگیها و تجارب تلخ مکرر تاریخی به همین فقدان خوداگاهی و خود سازی بر میگردد.اگر باز هم غبار زندگی در ما هست باید از نو به تعمیر خود بپردازیم.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا