گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » ساقـــی بجــام عدل بــده بـاده تاگدا غیرت نیاورد که جـــهان پربلا کند
ساقـــی بجــام عدل بــده بـاده تاگدا    غیرت نیاورد که جـــهان پربلا کند

ساقـــی بجــام عدل بــده بـاده تاگدا غیرت نیاورد که جـــهان پربلا کند

پند خردمندان و انسانهایی که گرم و سرد روزگار دیده،تلخ و شیرین زمانه چشیده و تجربه روزگار ازموده اند به پسینیان و ایندگان پیوسته این بوده است که گره دست را به دندان نباید گشود.با سختگیری خویشتن و دیگری را در مضییقه نباید قرار داد که در سختی و مضییقه گربه رام و ارام بر خواهد شورید و پنجه در چشم شیر خونخوار خواهد افگند.این سخن هر عقل سلیمی را موافق اید.اما چه باید کرد وقتی قدرت حاکم مردمان را چنان در تنگنا قرار میدهد و انها را در حرج و تهدید جان و مال و ناموس میگذارد که راه هرگونه مدارا و اشتی بسته میشود.مردمان ناچار پنجه در مقابل تیغ حکام جور و جهل می افگنند.

این همان حالت استکه در این شبان و روزان طالبان بر سر مردم بیدفاع و مستاصل افغانستان اورده اند و کارد در استخوان مردم رسانده اند.در برابر انکه جز خشونت و تجاوز و سلطه گری خام روش دیگری نمیداند چه باید کرد.از دیر زمانی این شعار را در بوق و کرنا کرده اند که جنگ دیگر راه حل نیست،خشونت خشونت میزاید،باید راه عقلانیت و اصلاح در پیش گرفت و همزیستی اموخت.طالبان از مردم انقیاد مطلق و تسلیمی میخواهند تا بر جان و مال و نا موس شان اختیار تام داشته باشند.انچه انها از مردم میخواهند اینستکه مانند مواشی سربزیر،رام ،ذلیل و چشم و گوش و دهان بسته باشند. این روش انها با تمام کرامت و شان انسانی ناسازگار است و برای هیچکس قابل تحمل نیست.میگویند یک زمانی واژه انقلاب بویژه در دهه های گذشته پرالتهاب جانها را گرم،دهنها را پر و خونها را به جوش میاورد و امیدهای بزرگ توهمی و غیر واقعی در مردم ایجاد میکرد اما امروز چنین نیست، باید بجایش ره عقلانیت و گفتمان خردمندانه در پیش گرفت.این موعظه خوش انگاهی معنی و کاربردش را از دست میدهد که فقط در گوش گوسفندان خوانده شود تا عمیقتر در خواب مرگ اور خویش فرو روند و گرگان همچنان هرروزه بر طویله گوسفندان زنند و گوسفندی چند طعمه خویش سازند.انانکه این افسانه خوش را در گوش گوسفندان میخوانند یا در توهم مرگبار ذهنیت دور از واقعیت خویش اند و یا خود از قبیله گرگانند و از بیشه گرگان می ایند.تجربه تلخ و خونین به درازای عمر بشر و سرشت نازدودنی ستم بما می اموزد که هنوز دور است که واژه انقلاب را از قاموس فرهنگ سیاسی حذف نماییم هرچند انقلابات پیشین اکثر بوی خون دارند و طعم تلخ ناکامی.این درست است اما حاکمان بی مروت و الوده وجدان در کسوت دین چنان میکنند که گویی هیچکدام از ارزشهای دینی ،اخلاقی و بشری در چشم شان معنی و حرمتی ندارند و حقیقتا کارد را در استخوان مردم رسانده اند و هیچگونه عزت و کرامتی برایشان قایل نیستند. درین موقعیت درد الود و نومید کننده گویی انقلاب انفجار عقده های انباشته است وویران کردن جهان بر سر کسانی که جهان را بر سر مردم ویران کرده اند.این امر نزد عاقلان و مال اندیشان پسندیده نخواهد بود اما اسفبار اینست که انچه بر ما میگذرد کجایش عقلانیست و قابل تحمل.دیریست که زمام امور از دست خرد رفته است.همه شنیده ایم که ان مرد خردمند و پسندیده کیش گفته است شکمهای گرسنه و تن های برهنه قرار گرفته در هول مرگ منطق نمی فهمند.گاهی وضعیت انگونه پیش می اید که عصیان بقول البر کامو در جهان کر و کور که صدای هیچکس به گوش هیچکس نمیرسد و پوچی و بی ارزشی انسانها را فرا می گیرد فلسفه وجودی انسان میشود.چون عصیان میکنم پس هستم.درینجا به سخن هگل پی میبریم که میگوید انسانها اند که تاریخ را میسازند بدون اینکه خود بدانند فردا چه خواهد شد.نظامهای تمامیت خواه که یگانه خدای مورد پرستش شان قدرت است با دگمهای ایدیولوژیک و بیگانگی شان ازواقعیتها ورنجهای مردم پا در جاده یکطرفه ای میگذارند که نه خود راه بازگشت دارند ونه مردم.چنان کوله بارشان سنگین ازخون وجنایتست که راه توبه وبازگشت را بر خود بسته اند،

اگر یک قدم کوتاه ایند درتوفان خشم و نفرت مردم غرق خواهند گشت.راه حلها وجود دارند ومشاوران خردمند،با درد وبا حسن نیت هم فراوان اند اما وقتی گوش قدرت کرباشد چه میتوان کرد.ما راهی جز درپیش گرفتن عقلانیت نداریم به این شرط که زمامداران و فرمان روایان ازخرشیطان پیاده شوند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا