گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » شناخت انسان اسیردرفردگرایی!
شناخت انسان اسیردرفردگرایی!

شناخت انسان اسیردرفردگرایی!

این مقاله به بررسی چهار اثر از الیویه ری (تنهایی دیوانه وار)، دانیل بونیو (بحران نمادین)، اوا یلوز (احساسات سرمایه داری) و میکی مک گی (خودیاری) می پردازد*چرا از حدود سی سال پیش تصمیم گرفته شد که بچه ها در کالسکه به پدر و مادرهایشان پشت کنند ؟ چرا «شفافیت» به مثابه صفتی تقریبا رهایی بخش تلقی می شود ؟ چرا به فردی که سابقا لقب «رئیس کارگزینی» راداشت امروزمدیر«منابع انسانی» گفته می شود؟ چرا برنامه های تلویزیونی پخش مستقیم زندگی خصوصی مردم تا این حد طرفدار دارند؟ چرا کتاب های مربوط به شکوفایی شخصیت فردی بیشترین خریدار را دارند ؟این سوالات و پرسش های دیگری که نقطه آغاز ین چهار کتاب پژوهشی مورد بررسی این مقاله می باشند دارای وسعت موضوعی ای تقریبا تعجب انگیز هستند. همه آن ها به یک سوال اساسی منتهی می شوند : چه ارزیابی ای باید از تحول دموکراسی هایمان داشته باشیم و چگونه باید عمل کنیم ؟با موشکافی در جزئیاتی مثل : گسترش پایگاه های اینترنتی برای ملاقات و گفتگو، کشش نو جوانان به سوی مارک ها، رایج و عادی شدن پدیده از این سو به آنسو پریدن بی وقفه ـ یا به عبارتی اعمال فردگرایی بیش از پیش … فردی ، در واقع رابطه بین مفهوم معاصر «من»، اهداف و آزادی ها یش و دموکراسی های اقتصاد لیبرالی است که بررسی می شود. این کار البته با بر هم زدن برخی عادت های فکری و ایجاد بعضی پرسش ها همراه است : این چهار اثر که تنها مختص کارشناسان علوم اجتماعی نمی باشند، گفتگوی مجدد با روسو و کانت، آرندت، فوکو یا هابرماس را میسر می سازند و در عین حال زنده و اخلال گرند.نظرات الیویه ری، ریاضی دان، پژوهشگر و استاد از جمله در مدرسه پلی تکنیک فرانسه، حول یک سوال مرکزی دورمی زند : فرزندان را چگونه «در» و «برای» یک جامعه واقعا دموکراتیک تربیت کنیم ؟

به نظر او تئوری های مسلط کنونی در امور تربیتی بر تقدم دانسته ها و بررسی آثار یا بر «فرهنگ اصالت، بیان خویش و ارتباط» تکیه دارند.کودکان باید «شناخت شان را شکل دهند». مطابق این نظریات برای احترام دموکراتیک به فرد ، آهنگ رشد و محاسن فردی اش ، باید به او امکان داد تا به قول پییر بوردیو مستقل از میراث هایی که برای «میراث داران» بسیار عزیز است و فارق از بند های دست و پاگیر بتواند به تائید شخصیت خویش و پذیرش تفاوت ها بپردازد. اما آنچه ری در این مفاهیم تربیتی مشاهده می کند که مثال های بی شماری نیز در تایید آن وجود دارد، این است که در پس تمایل به احترام به کودک و کاستن هر چه بیشتر از نقش تعیین کننده نابرابری های اجتماعی، گرایشی خیالپردازانه به سوی فرد «خود ساخته» وجود داردکه آزادی ای کاملا پوشالی را می ستاید.همه بحث ها درست بر سر همین تعریف از آزادی در می گیرد، آیا آزادی به معنای آزادی زیستن آنطور که «خود» هستیم است؟ و برای آن که بتوانیم «خود» باشیم ، آیا نباید بدانیم که مفهوم «فرد» که امروز تا این حد عزیز داشته می شود ، چه معنایی دارد؟ ری در راستای یک جریان فکری که به کار های پییر لوژاندر ، حقوقدان نزدیک است (١)، تاکید می کند که فرد نمی تواند بدون پذیرش وابستگی هایش به استقلال واقعی دست یابد : وابستگی به دیگران، به جامعه ای که به او امکان می دهد تا استقلال خود را کسب کند، به تاریخ و ارواح سرگردان خویش. باور به «خود ـ مرجعی» ، مبنای تئوری های تربیتی کنونی و به طور وسیع تر سیستم ارزش های رایج، به معنای نفی شجره نامه خانوادگی، دانش و نهاد ها ست. نفی این رابطه ها ، نفی محدودیت های خویش است ، محدودیت هایی که برای تعریف میدان رشد و نمو فردی حیاتی اند.به بیان دیگر، آزادی تنها در زمینه نفی دائمی وجود دارد : تنها زمانی معنا پیدا می کند که محدودیت هایش آشکار و درک شوند : آزادی فردی، پایه دموکراسی و پیش شرط بقای آن، مستلزم آن است که شهروند خو د را میرا و فرزند کسی که می میرد بداند، یکی از میان دیگران، قانون قویتر ها را رد کند و قواعد زندگی جمعی را بپذیرد. این منطقی است که مانع از آن می شود که او تنها بر اساس غرائزش حرکت کند تا بتواند به مثابه انسانی در میان دیگر همنوعان خویش تاریخ مشترکی را بسازد و داستان زندگی خویش را نیز رقم زند. این منطق در ضمن به او می فهماند که دیگری نیز یک شئی نیست ، بلکه «منی» دیگر است مثل خود او ، به قول جمله دل انگیز رمی براگ (٢)، نوع بشر انسانیت را مدیون این منطق است که او را قادر به داشتن حقوق می کند.اما تکیه بر منطق گرائی به جای آشکاری وجود تمایل در بشر و مهار کردن خویشتن به صورت خودبخودی صورت نمی پذیرد و امر آسان و شفافی نیست : هر چند که هر فرد توان آن را دارد ، اما لازم است که به این توان پر و بال داده شود. هر فردی آزاد به دنیا می آید … آزاد، آری، اما برای رها کردن خویش از غرائز و حقایق پذیرفته شده ای که وی را به بند کشیده اند. مفهوم فرد «تنها» که می بایست از اعماق وجود خویش پایه های منطق خود را بیرون کشد و قرار است تنها خود برای خود اجازه صادر کند ، گرایش بر این دارد که فرد را «دولتی کوچک» تعریف کند که هر کس در آن قانون خود را دارد. ممنوعیت ها، اجبارها و محدودیت ها دراین چارچوب بی معنی می شوند و تنها «نتیجه ساده بده بستان بین مطالبات فردی ازسویی و درخواست های جامعه از سوی دیگر» گشته و یا بد تر از آن به خشونت می انجامند.

عدم پذیرش این امر که «هیچ کس منشا خود نیست» ، عدم دست کشیدن از رویای کودکانه و خطرناک وجود یک قدر قدرت در ما، باور به این که تن به غرائز سپردن امکان می دهد تا به حقیقت خود دست یابیم، یعنی فراموش کردن این واقعیت که درست به این دلیل است که می توانیم در جهت شکوفا یی خویش گام بر داریم که جامعه، ساختارها، محدودیت ها و قوانین آن این امکان را به ما می دهند و نه به این دلیل که گویا این امر حقی «طبیعی» است که جامعه سد راهش می شود ؛ به معنای فراموش کردن این است که منطق با تدوین قوانین خود را نهادین کرده و استقلال فرد را میسر ساخته است؛ همچنین به معنای فراموش کردن این واقعیت است که قبل از پذیرش قوانین، ممنوعیت ها و محدودیت ها ، ابتدا آن ها را دریافت می کنیم و به همین ترتیب است که نهاد اجتماعی منطق که برای ایجاد زمینه آزادی شخصی و جمعی الزامی است، تداوم می یابد.هنگامی که ری با شور و شعف و احساسات خروشان به «بت» های نوعی از مدرنیته می تازدو بر اضمحلال میراث ها، نفی وجود موانع، آزادی تایید شخصیت خویش و تاکید بر اختلاف به مثابه هویت حمله می کند هدفش رد سراب جذابی است که با این که ادعای احترام به ارزش های دموکراتیک دارد ، در واقع فرسنگ ها ازآن ها فاصله داشته ، آن ها را تهدید می کند.ورود به این مبحث آسان نیست : باور نداشتن به این امرکه هر چه بر خود انگ ترقی دارد الزاما مترقی است می تواند سریعا همردیف نظرات ارتجاعی تلقی شود . هر چند این نوع تجزیه و تحلیل مسائل در نظر دارد روح اندیشمندان عصر روشنگری را زنده کرده و ایثارگری آن ها را به نمایش گذارد اما به هر دری می زند و به همه کس متوسل می شود ، از ایوان ایلیچ تا فیلیپ کی دیک، رنه ژیرارد تا آرنولد شوارزنگر ( همان قهرمان ترمیناتور)، این اثر تکان دهنده و شور انگیز به هیچ وجه در نظر ندارد از گذشته در مقابل مدرنیته تجلیل کند : بلکه سعی دارد نشان دهد چگونه مدرنیزه شدن فرهنگ با مدرنیزه شدن اقتصاد هم راستا ست، امری به واقع نگران کننده.از کالسکه های جدید کودکان گرفته، که قرار است نوزاد آزادانه در آن در حالی که به پدر و مادرش پشت کرده تا به سمت نگاهش جهت ندهند و به تنها یی به کشف جهان بپردازد، تا گردش علم به سوی تکنیک در خدمت بازار، از جایگزینی خلاقیت با مطالعه میراث ادبی تا جایگاهی را که مشابه سازی در مطبوعات و اذهان عمومی پر کرده است، این نوشته ها نشان می دهند که گویا جهان امروز فراموش کرده که آزادی با منطق پایه ریزی می شود. دنیای امروز در هماهنگی کامل با مفاهیم اقتصاد لیبرالی است که دقیقا تحت لوای آرمان های رهایی بخش و احترام به فرد که با ظرافت تحریف شده اند، سامان یافته است ـ «همانطور که بنا به نظرات لیبرالی، یک دست نامرئی ثروت های جمعی را محفوظ می دارد و نباید انسان ها در جستجوی دخالت در تنظیم اقتصاد بوده ، کافی است تنها به دنبال منفعت شخصی خویش باشند، برهمین اساس هم ادعا می شود که گویا خود ـ ساماندهی فردی انسان را به سوی شکوفایی و سعادت رهنمون می گردد». در جامعه ای که به قول دانی روبرت دوفور (٣)، در شرف «غیر نهادینه شدن عمومی است» ، فرد تنها و گم گشته مجبور به خلق دائمی خویشتن خویش است : فارغ از اجبار ها، رها از منطق، دیوانه وار آزاد برای شنیدن ندای وجدان ناخودآگاه خویش و همچنین وسوسه های بازار ، هیچ چیز را به اندازه ارضای غرائز بدوی خود دوست ندارد.دانیل بونیو، استاد دانشگاه و رئیس هیئت مدیره نشریه کایئه دو مدیولوژی و سپس مجله مدیوم که موسس آن رژیس دبره است، به این پرسش ها در چارچوب هنر و رسانه ها ادامه می دهد. او تظاهر اهمیت ابراز خویشتن، میل به زندگی در جهانی بدون قید و بند و سرچشمه شکوفایی را در عبارت گویای «حال گرایی» خلاصه می کند. تصویری که او ترسیم می کند شناخته شده است اما چون دیدی کلی ارائه می دهد بسیار هشدار دهنده می باشد : از مطبوعاتی که خواستار قرائتی احساسی اند تا جایگزین شدن «رمان های بزرگ» سابق توسط «داستان های تخیلی خود نگاشته» که لبریز از جذابیت و حتی مدرنیته می باشند ـ حقیقت اعتراف، واقع گرایی نوشتار، نزدیکی قهرمان داستان با خواننده آن ؛ از کلیپ تا فیلم های کوتاه تبلیغاتی همراه با شو های زنده، برنامه های مستقیم، برنامه هایی که بیننده «واقعا» وارد آن چه به نمایش در آمده می شود و می تواند آن را باور داشته در آن شرکت کند ؛ این امر مستلزم وجود برخی «تجهیزات» و «مهارت ها» ست که سعی دارد «جلوه واقعیت» را داشته باشد و دخالت فعال بیننده را می طلبد. جان کلام، از تلویزیون زنده مبتنی بر «واقعیت» گرفته تا بازی های ویدئویی (بی شمار) همانطور که شعار سابق رادیو آر تی ال می گفت : « مهم به لرزه در آمدن است». در این بازی ها ایجاد احساسات آنی و مرتبط با واقعیت بدون امکان انتقاد از آن و جود دارد که به همین دلیل ـ که از همه دلایل هم مهم تر است ـ همه آن ها «واقع نما» می باشند.به زعم بونیو، این «حال گرایی» موجب برقراری «استبداد اصالت و تجربه فردی» می شود : امریی که تنها می توان بدون این که الزاما از این امر احساس پشیمانی شود، با آن موافق بود. چرا باید فکر کرد که فرهنگ مداران سابق، رمان های «کند» و آثار دشوار به واقعیت والاتری دست می یابند ؟ آیا این همان درگیری قدیمی بین نخبه گرایی و پوپو لیسم و یا همزاد نکوهشگر آن کیش تلاش در مقابل جستجوی لذت، نمی باشد ؟باید گفت «خیر» ! پاسخ همچون نظرات ری است، اما اینبار از طریق «اخلاق در نماد ظاهری» ، یعنی تفکر در رابطه با موضوع دموکراتیک و بررسی نوعی انحراف فرد گرایانه که چنین تشریح می شود : در مسیر «انهدام صحنه های هنری و رسانه ای» آن ها به جایگاه «حباب خود پسندانه ای» تنزل می یابند که هر چه بیشتر به «مسموم سازی احساسی» از طریق تکه های نمایش «واقعیت» غره شود می تواند بیشتر نیز در غبار فراموشی و تبدیل شدن به «شیئ مشترک»گم گشته و به قعر رویا ها و یا کا بوس های درونی فرو رود.در عمل هنگامی که افراد تنها کنجکاویشان در مورد آن چیزی باشد که به دنیای خودشان مربوط است ـ که برای خیلی ها می توان با اینترنت به دست آید ( حتی اگر تنها به آن اکتفا نشود)، چه اتفاقی می افتد ؟ وقتی آنچه مستقیما بر سلسله اعصاب تاثیر می گذارد ( مثل شرکت در یک جشن، فرو رفتن در احساسی مشترک و یا «حضور محض») برفاصله گرفتن و نمادین کردن با تاخیر ، ترجیح داده شود، یعنی هنگامی که آنچه خود «تجربه کرده ایم» را بر تشریح و توصیف ارجحیت دهیم چه می شود ؟ آن وقت است که «کژراهه فکری کردن همه چیز و صافی نگاه انتقادی را کنار می نهیم»، تماس «تن به تن» بر منطق پیشی می گیرد، پذیرفتن بدون گفتگو جا می افتد و شکل نمادین به نفع غلیان «زندگی» عقب رانده می شود، امری که وجود هر نوع دورنما را کاملا نا مفهوم و یا ناممکن می سازد، اصطلاح «حال کردن» که جوانان به کار می برند به خوبی این پدیده را خلاصه می کند. درک معنایی توسط درک احساسی که به تنهایی مشروعیت دارد، منهدم می شود. امری که «جمعیتی محدود به احساسات» بوجود می آورد که دیگر دنیای مشترکی جز خود پرستی جمعی ندارند و دیگر معیاری جز تاثیر گذاری آنی برای قضاوت در مورد اثری هنری برایشان نمانده است ـ این امر همواره در تبلیغات کشور های استبدادی مورد نظر بوده است که کارشناسان زبده همایش های بزرگ وحدت جمعی اند.البته ما هنوز به این حد نرسیده ایم ـ هر چند استراتژی آقای سیلویو برلوسکونی برای رسیدن به قدرت که در این اثر به صورت یک سخنرانی واقعی ـ نمایشی آمده است جای تعمق داردـ بونیو قرائتی سیاه یا سفید از تحولات معاصر ارائه نمی دهد. هر چنداگر تنها احساسات و ادغام جمعی با وضوح آشکارو بی خدشه و شور و شعف ضامن واقعیت باشند، می بایست عمیقا نگران دموکراسی بود.چرا که در این صورت منطق و لذا اشتراک مفاهیم به عقب رانده می شود. اعتقاد به شفافیت «من» که لبریز از تصور است و باور به شفافیت احساسات، مترادف پذیرفتن این امر است که غرائز و وسوسه ها خود را «رها» می کنند و جایگاه خود را می یابند. اما آن چه سرکوب گشته و خود را واقعیت می داند می تواند منجر به رفتار «بربرمنشانه» گردد : دیگر مرزی بین غرائز و محیط خارج وجود ندارد، دیگر فرقی بین نیاز های مختلف بشر نیست، نیاز هایی که تنها مختص خود فرد است و آن هایی که مربوط به همگان می باشد.بونیوگاه با اندکی لفاظی، از راز های باطنی تمجید می کند، ادب صحنه و تمایز زیبای قدیمی بین واقعیت و توهم در سینما و تئاتر را ارج می گذارد و عمدا بر خلاف جهت جریان حرکت می کند : همچون نوعی پیش آهنگ، به برخورد شاعرانه گی دبور(نویسنده، تئوریسین و سینماگر معاصر چپ فرانسه ـ م)، انتقاد دارد و بویژه با برخی ارزش های «مساوات گرایی دموکراتیک» مخالف است ، چرا که خودآنها، به نفی آن چیزی می پردازند که برای استقرار دموکراسی حیاتی است، یعنی نگه داشتن فاصله با نیرو های وحشی ناخودآگاه آن که بازیچه دسیسه می گردند.بونیو نیز همچون ری «نگرانی آفرین» است و در دو اثر خود بر مغلطه خطرناک بین توده ای شدن و دموکراتیزه شدن تاکید دارد، که به قیمت عقیم سازی مفاهیم آزادی و مساوات تمام می شود. هر چند ذکاوت آثارش باعث شعف خواننده است، اما یاسی عمیق بر او سایه می افکند : در باره این تحول به سوی خود پرستی مخرب فرد و پروژه جمعی چه باید فکر کرد. آیا انسان دارای نهادی الزاما بدطینت است، که به طور خود بخودی به سوی ارضای وسوسه های خود تمایل دارد و در مقابل مهار غرائز خودخواهانه اش منفعل است ؟ این بحران «ارزش ها» ، بحران درونی، بحران قرارداد اجتماعی، جهت محتوم تاریخی دموکراسی های غنی است؟ آیا الزاما بین تحول دموکراسی ها و ارزش های لیبرالیسم اقتصادی همگرایی وجود دارد؟ پژوهش های اوا ایلوز و میکی مک گی برخی راهکارها را برای پاسخ به این سوال ها ارائه می دهد.ایلوز استادجامعه شناسی در دانشگاه عبری زبان اورشلیم است که به بررسی زایش «انسان احساسی» می پردازد. این اصطلاح احتیاج به تفسیر ندارد ، واضح است که مدرنیته کنونی به «فرهنگ نوین عواطف» وابسته است : از «بخش زنانه» مردان تا «مردم گرایی» مردان سیاسی و مد روز بودن هنجار مسائل انسان دوستانه. البته به نظر ایلوز احساسات مسلما پدیده های روانی اند اما همچنین « شاید از آن هم بیشتر ، واقعیت هایی اجتماعی و فرهنگی». نظریه او رابطه بین تحول سرمایه داری و تغییر اهمیت جایگاه احساسات و شیوه بیان آن ها را، که رفته رفته به جوهر هویت بشر ارتقا یافته اند، به نمایش می گذارد. نظریه ای بی سابقه که بسیار هشیارکننده است.ایلوز اساسا به بررسی مدرنیته از منظر ایالات متحده می پردازد، اما نظرات او بر مجموعه کشور های پیشرفته قابل انطباق است. او تا کید می کند که چگونه به دنبال ورود روانکاوی ـ لازم است این موضوع بیشتر باز شود ـ «من عادی» به مثابه «موجودی پر رمز و راز» شکل می گیردکه هر کس باید آن را بشناسد و شکو فا کند.«تصورات روانکاوانه» از همان سال های ١٩٢٠ به شرکت ها راه می یابند ؛ یک مدیر خوب باید روانکاو خوبی نیز باشد، درگیری ها دارای ریشه روانشناسانه ارزیابی می شوند؛ «گوش دادن» به مشکلات دارای ارجحیت می شود و «اخلاق ارتباطی» به مثابه روح شرکت تلقی می شود. درگیری های اجتماعی در این چارچوب تنها سوء تفاهم می باشند. مهارت ها و قابلیت های شغلی محصولات «من» درونی محسوب می شوند. شکست یا تمایل به اعتصاب همچون اختلال روانی ای ارزیابی می شود که باید درمان شود. این طرز تلقی با هدف بالا بردن بهره وری همراه با نهادینه شدن روانشناسی به خارج از حیطه محل کار نیز راه می یابد. روابط خصوصی به ابزار های قابل اندازه گیری تبدیل می شوند «که باهم قابل مقایسه اند و باید از لحاظ هزینه و منفعت بررسی شوند»، در عین حال ذهنگرایی و احساسات گرایی ترویج می گردند، چراکه صرف بیان احساسات دارای ارزش است.سلامت و تحقق خویشتن از این پس یکسان ارزیابی می شود. هر کس «من» خویش و تفاوت های مختص خود را دارد : عواطف سرمایه های جدیدی هستند، هر دردو رنجی را باید شناخت، نه به مثابه اشتباهی اخلاقی بلکه بخشی از هویت فردی، البته در عین حال می بایست به حل مشکل پرداخت : کد گذاری بیماری ها بر اساس جزوه تشخیص آماری اختلالات روانی منتشر شده در سال ١٩۵۴، که در عین حال هم دامنه اختلالات شناخته شده که توسط بیمه تحت پوشش قرار می گیرد را وسعت می بخشد و هم بازار شرکت های دارویی را گسترس می دهد ، در این راستاست. جزوه به ویژه با تعریف بیماری ها به طور غیر مستقیم فرد «عادی» را به معنای فردی «قادر به شکوفایی» تعریف می کند. «من» بیمار به این ترتیب شناسایی شده و وارد بازار می شود تا اشکال این محصول رفع گردد، البته بدون آن که به طور روشن تعریف شده باشد که «محصول باکیفیت» چگونه فردی است.و چنین است که سرمایه داری چهره انسانی می گیرد، مرز بین خصوصی و دولتی فرو می ریزد و ایدئولوژی لیبرالی که در انتخابی که با تمام تضاد ها و اندوه هایش در سایت های اینترنتی ملاقات ابراز میشود متجلی است، پیروز می شود… و باز هم چنین است که آنچه به نظر وعده رهایی و سعادت می آمد به اجباری درونی، «نامرئی» و «عادی» تبدیل گشته ـ «ساختمان» آن محو می گردد.فردگرایی امروزین با تکیه بر موازین نوین برابری، آزادی، شفافیت و منطق گرایی، زندگی عاطفی ای را پذیراست که «از منطق روابط و مبادلات اقتصادی پیروی کند». اقتصاد خصوصی و اقتصاد بازار به نام ارزش های دموکراسی، تغییر یافته، تفسیر شده و مورد استفاده یک نظام اقتصادی مشخص که در نظر دارد خود را مترادف دموکراسی قلمداد کند، با هم تلفیق می شوند.به نظر می رسد این «بیماری های فرد گرایی» ازتلاقی آرمان های دموکراسی و اهداف یک سرمایه داری نوین ناشی می شود. اما بدون امید به بروز یک انقلاب، چگونه می توان آینده ای را متصور شد که در آن شهروند منطبق با مصرف کننده نباشد و «حق برخورداری از» مترادف با «حق داشتن» ؟ (اشاره به جمله قانون اساسی اروپاست که درآن سخن از حق برخورداری از کار بود و نه حق داشتن کار ـ م). خانم میکی مک گی ، جامعه شناس آمریکایی ، پس از بررسی شرایط پیدایش و مفهوم تقاضای وسیع برای استفاده از شیوه های «کمک به شکوفایی خویش» در ایالات متحده، خاطر نشان می سازد که «پیدایش ساختارهای اجتماعی وهویت های فردی درهم تاثیرمتقابل دارند :این تاثیرتا حدی است که تغییرات دراولی موجب بروزتحولاتی دردومی نیزمی باشد ومی توان اضافه کردکه برعکس این امرنیزصادق است.»

با این که هر فردی موظف است «بر روی خود کار کند» ، خود را «سرمایه انسانی بداند»، و به خاطر نا امنیتی اجتماعی به این کار باز هم بیشتر کمر بندد، و با وجود اینکه از خود بیگانگی به اوج رسیده است و بار مسئولیت عدم ارضای اجتماعی خویش را بر روی خود فرد می اندازد، که گناهکار محسوب می شود ، چرا که مصمم نیست همت کند تا « به آنچه می تواند تبدیل شود» ، باز هم نویسنده معتقد است که این تلاش دشوار برای درک خویش می تواند « به مثابه کاتالیزوری برای تحولات اجتماعی» عمل کند. به نظر او این تلاش شکل «ماقبل سیاسی» اعتراض است که شاید بتواند به «مشارکت سیاسی» ارتقا پیدا کند.این به معنای پذیرش این امر است که «تمایل به ساختن زندگی خویش دیگر در چارچوب خود شیفتگی یا میل بدیل به رهایی نبوده بلکه بیش از پیش به شیوه نوین لازمی برای «کار غیر مادی» بدل می گردد ـ فعالیت فکری، اجتماعی و عاطفی لازم برای شرکت در بازار کار» و تکیه برآن به وسعت بخشیدن به مطالبات در دنیایی که «رشد آزاد هر فرد پیش شرط رشد آزادانه همگان است» یاری می رساند . تحقق آن مستلزم تاکید بر ارزش پایه ای منطق مشترک و از بین بردن توهم آزادی است که باید همراه با تکیه بر آن چیزی باشد که در سوء تفاهمات ودام های مدرنیته ، به شیوه متضاد اماسرسختانهای، دست یابی به زندگی بهتری رانوید می دهد.

١ ـ رجوع شود به La Fabrique de l’homme occidental, Mille et une nuits, Paris, 2000

٢ ـ رمی براگ La loi de Dieu , Gallimard, Paris 2005

٣ ـ از فروکاهیدن اندیشه ها تا دگرگونی پیکره ها ، لوموند دیپلماتیک آوریل ٢٠٠۵

* اسامی ۴ اثری که در بالا به آن ها اشاره شد :

Oli.vier Rey, Une folle solitude. Le fantasme de l’homme auto-construit. Le Seuil, Paris, 2006, 33Opages, 22,5O euros

Daniel Bougnoux :La crise de la représentation. La Découverte, Paris, 2006, I84pages, I6 euros.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا