گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » طالبان و ماکیاولیسم دینی!
طالبان و ماکیاولیسم دینی!

طالبان و ماکیاولیسم دینی!

یادداشت نواندیشی : خدمت خواننده گان ارجمند باید به عرض رساند که یکی ازهمکاران قلم بدست و ارجمند این تربیون جناب طاهرلطیفی بر یکی ازنوشته های که بقلم محترم سید محمد علی رضوانی در در روزنامه وزئن مدنیت  انتشار یافته  و در صفحه فیسبوک محترم شفق همراه  تجدید انتشار شده است وقتی جناب لطیفی که از همکاران عزیز نواندیشی میباشد نقد گونه ای را بر آن می آفزود محترم شفق همراه را که غالبأ بر اسم مستعار در امر تحقق رسالت فرهنگی و سیاسی خویش حضوردارند مورد خطاب قرار داده بود در حالیکه این مقاله قبلآ در تارنمایی وزئن روزنامه مدنیت بقلم جناب رضوانی نگاشته شده است . که نواندیشی ضمن سپاس از هر سه بزرگوار یعنی جناب سید محمد علی رضوانی ، جناب طاهر لطیفی و دوست فرهیخته جناب شفق همراه این توضیح را جهت معلومات شما عزیزان تقدیم میداردباز مطلبی را از اقای همراه در رخنامه ایشان خواندم در معرفی ماکیاولیسم و وجوه مشترک ان با حکومت دینی طالبان که مطلبیست قابل توجه در شگافتن ماهیت قدرت و نوع کارکرد ان.من در رخنامه خودم بار ها به این مطلب تحت عنوان دین و قدرت پرداخته ام.شناخت ماهیت هرکدام ازین دو و میکانیسم کارکرد شان در عمل و نیز یاداور شده ام که ازدواج دین و قدرت فرجام نا میمون و فاجعه افرین داررد.ایین نامه شهریاری ماکیاول که همان طرز فرمانروایی و اقتضاات انست با اشکار ترین صورت و بدون پرده از ماهیت قدرت روایی سخن میگوید و از طبیعت انسانها از جمله اینکه شهریار خود فوق قانون است نه تابع ان،نفس قدرت و قدرت روایی درین روش قداست یافته و همه اوصاف دیگر را که ما انها را فضایل و ارزشها میخوانیم ابزار قدرت و در خدمت قدرت قرار میگیرند نه فوق ان.شهریار میتواند به اخلاق و دیانت و خدمتگذاری به مردم تظاهر کند اما نمیتواند خود تابع ان قرار گیرد.شهریار موفق کسی نیست که که تابع و متعهد اصول اخلاقی و عاطفی باشد.تنها قانون برای اداره موفق جامعه کافی نیست بلکه مجازاتهای سنگین و ارعاب مردم همراه با وعده خدمتگذاری از شرایط ضروری شهریاری پنداشته میشود. میگویند خود فرماندارانی را در شهر ها می گماشت تا با سرکوب وحشیانه و حاکم ساختن فضای ارعاب مردم را خاموش و اعتراضات را ریشه کن نماید اما در اخر خود ان فرماندار را در ملا عام مجازات میکرد.در نگاه اول و سطحی اخلاقی همه به محکومیت و شرارت اندیشی ماکیاول و در نتیجه به محکومیت او میپردازند اما  اگر با عقلانیت ژرف بدون پیشداوری های اخلاقی به دنبال مصادیق تجربی تاریخی سخنان او برویم می بینیم که با واقعبینانه ترین صورت از ماهیت قدرتروایی و از ماهیت انسانها پرده بر میدارد.او معتقد است که طبیعت انسانها خشن،سودجو و فرصت طلب است که این امر بما نشان میدهد که انسانها به راحتی از قانون اطاعت نکرده و دستورات اخلاقی محض جلو انسانها را از ارتکاب جنایت نمیگیرد.انها نیز به اخلاق و نیکویی تظاهر میکنند اما در فرصت مناسب دست به خیانت و جنایت میزنند بنابرین او ترس و تهدید را یکی از شیوه های شهریاری میداند.توماس هابس فیلسوف سیاسی معروف انگلیسی نیز طبیعت انسانها را شرورانه و بدخواهانه میداند که باید در چوکات قرارداد اجتماعی شرارت خود را تعدیل نمایند.همینطور او از ماهیت قدرت،عشق به قدرت و قدرت روایی سخن میگوید که هرکه به این حرفه میپردازد نمیتواند از زورگویی ،فریبکاری،تظاهر به اخلاق  خودداری نماید.فساد و فریبکاری از اوصاف اجتناب نا پذیر شهریار به حساب می اید.دیگر اینکه فرمانروا یی وقتی هدف قرار گرفت قدرت برای او مقدس شمرده میشود و همه امور دیگر در حکم وسیله.هیچ ارزش و فضیلت اخلاقی نمیتواند برایش بالاتر و مقدستر از قدرت باشد.

باید دانست انکه با هر وسیله نامشروع و ارتکاب هر جنایتی قدرت را تصاحب میکند هدفش اخلاقی و خدمتگذاری به مردم نیست .همانطور که او قدرت را اشغال و غصب میکند خود نیز در چنگال قدرت اسیر و گرفتار می اید و برافتادن از قدرت را پایان هستی خویش می انگارد. بنابرین تمام توان و امکانات دست داشته خود را صرف حفاظت و صیانت از قدرت می نماید.در دنیای متنوع.، نا متوازن و نابرابر امروزی همراه با کثرت اقشار مردم با افکار و عقاید مختلف کسب رضاییت و همراهی مردم با شهریار امر نا ممکن به نظر می اید.بنابرین زورگویی ،ارعاب و استبداد و فریبکاری از  لوازم اجتناب ناپذیر قدرت میشود.قدرتگرایی و حفظ قدرت کمترین فرصت و امکانی برای شهریار نمیگذارد که به خواستها و اراده های مردم گوش دهد و یا به حکم اخلاقی و دستورات الهی. از روزیکه ایت الله خمینی به سادگی و راحتی فتوا داد که حفظ نظام از اوجب واجبات است در حقیقت فاتحه احکام خدایی و دینی را خواند.واجب ترین واجب و فرض ترین  فرایض  حفظ دستگاه قدرت یا دستگاه سرکوب مردم قرار گرفت.اینگونه است که انسانها با لطایف الحیل و تمهیدات ظاهرا قانونی و اخلاقی بر جای خدا تکیه میزند،قدرت خدا و اخلاق را به رسمیت نمی شناسد و خود را لاشریک می پندارد. قتل و کشتار،شکنجه و لگدمال کردن ابروی مردم را بی دغدغه انجام میدهند و به گردن خدا می اندازند و خود را مستحق بهشت.من به اطمینان میگویم که در ازدواج نامیمون دین و قدرت این دینست که پرده عزتش دریده میشود و در خدمت اهداف پست و شرورانه قدرت قرار میگیرد نه برعکس.مهمتر و معرفت اندیشانه تر ازان اینکه دین برای پذیرش و توفیق خود به قدرت نیاز ندارد، توسل دین به قدرت نقض هدف دین است تا انجایی که ما امروز از ماهیت دین و قدرت می شناسیم.پیامبران،اولیا و پیشوایان بزرگ دین برای ترویج دین و شریعت اول کودتا نکردند و قدرت را غصب نکردند.مردمان با رضاییت قلبی خویش در برابر دعوت پیامبران مانند کشتزار گندم در دم بادخم و خاضع میشدند.حاکمیت دین در قلمرو قلبهاست و ازینجا به همه جهان حکم میراند.انکه برای ترویج خودش متوسل به خدعه و کشتار میشود دین نیست قدرت است.فرق اصلی و بنیادین دین با غیر دین در همینست،دیانت ان قدرت معنوی و پنهانی را دارد که به نرمی شبنم بر برگ گل در زوایای تاریک دلها بنشیند و قلب ادمها را تسخیر نماید، نام این نیرو ایمان است که ماهیت و ذاتش با ماهیت قدرت پرستی در تناقض است.ایمان ان قدرت پنهانی را دارد که ان شرارت و پلیدی طبیعت انسانی، به قول هابس و ماکیاول، را تعدیل و تلطیف نماید، اگر نکرد ایمانی وجود ندارد.ایمان حقیقی  ایمان سرکاری نیست که با یک قبضه ریش و چندتا شعایر ریاکارانه تحقق پیدا کند.دین فراتر از قوانینی نیست که برای حفظ امنیت،اجرای عدالت و اداره اجتماع بشری ساخته شده است یعنی کسی بنام دین نمیتواند همه این قوانین را نادیده بگیرد و با حقوق و کرامت انسانی هرچه دلش خواست بکند.وقتی ما به رفتار و تفسیر طالبان از دین مینگریم تمام اوصافی را که ماکیاول در شرارت حاکمان به تعبیر خود او شهریار می اورد در وجود طالبان دیده میشود و به وضاحت شاهدیم که این طبیعت وحشی و شرور انسانهای خام ،بدوی و فریبکار است که خود را بر جای خدا نشانده است و خود را با او یکی میداند.

ماکیاول میگوید هرکه بر گلگونه دولت قرار گرفت خود را در پوست خدا میبیند.یکعده از مفسران نظریات ماکیاول میگویند که او انقدر هم شرور و تیوری پرداز شرارت نبود که چنین عریان نقاب اهریمن بر رخ کشد بلکه تلویحا بما میگوید هوشیار باشید که ماهیت قدرت این و طبیعت انسان انست،بر شماست چه گزینه ای در پیش میگیرید.اگر تعارض دین و قدرت حل ناشدنی باشد انوقت بیان ماکیاول معنی پیدا میکند.بیان این نکته را ضروری میدانم که همه شایقان وشیفتگان حکومت دینی به هویت ظاهری دین نظر دارند و فقط همان را میخواهند.هویت ظاهری دین مردم رایک قالب وهمسان میسازد درظاهرتا حکومت کردن برانها اسان شود وبا حیله دینی سرمردم راخم کنند وسوارشوند.توطیه شوم استخبارات منطقه درشکستن اراده مردم وخفه کردن صدای اعتراض انها را حکم خدا قلمداد میکنند.البته تا زمانیکه جهل وبیسوادی درمیان مردم حکمفرماست بازاردین فروشان هم با رونق خواهد بود.امروز هویت میانتهی و ظاهری دین جای ایمان حقیقی را گرفته است.این نوع دیانت فقط به درد حاکمیت و کنترول مردم میخورد نه رستگاری مومنین.این حقیقت نیز دانستنیست که دین جز تفسیر مفسران و دینداری جز رفتار متدینان نیست این همان واقعیت اجتناب ناپذیر تاریخیست.تفسیر هرچه بیشتر اخلاقی و انسانی دین پسندیده ترین ومعرفت اندیشانه ترین تفسیر است.اگر ما احکام اخلاقی دین را در حکم کتگوریهای تخلف نا پذیر بدانیم درانصورت حاکمان دینی و طالبان بگونه خاص بزرگترین متخلفان از حکم خدا به شمار می ایند.هیچ حکمی و فرمانی نمیتواند طبیعت و سرشت ادمها را تغییر دهد و یا نادیده بگیرد اما برخورد منطقی و عاقلانه با این طبیعت همراه با تربیت و ایمان اختیاری میتواند این طبیعت ادمی را تعدیل و تلطیف نماید.بعد از استبداد و خشونت سیستماتیک در حکومت تمامیت خواه دینی که رکن اول این حکومتها را میسازد ریاکاری و دغل بازی در دین رکن دوم حکومت تمامیت خواه دینی را تشکیل میدهد که اختصارا بیان گردید.نکته دیگر سخنان ماکیاول اینبود که شهریار به هیچ اصل و ارزشی پابندی ندارد که ما عملا در رفتار بسیاری حاکمان جهان بویژه  طالبان ان را به وضاحت می بینیم که میتوان انرا ماکیاولیسم دینی نام نهاد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا