گـزیده اخبــار
خانه » اجتماعی » زندگی سیال و ذهن منجمد
زندگی سیال و ذهن منجمد

زندگی سیال و ذهن منجمد

ماهیت سیال هستی،زندگی و نیروهای جهنده حیاتی بوته ازمونیست برای هر اعتقاد و طرز تفکر.عالم زیستی و عالم معرفتی انسان باید با همدیگر هماهنگ و ممد یکدیگر باشند.نیروی حیاتی در تمام موجودات زنده بعنوان یک نیروی بالقوه مانند کلافه ایست که از هنگام تولد رو به اینده گشوده میشود و در هر جنبش و جوشش خویش گسترش می یابد.به عباره دیگر زندگی به تعبیر زیبای ژان پل سارتر پروژه ایست که از بدو تولد بسوی اینده جاری میگردد و با هر حرکتی وجه تازه ای از خویش را به نمایش میگذارد.هر لحظه خود نهفته و پیچیده اش را در نمود دیگری به ظهور میرساند.باز به تعبیر رسا و ته دار اقبال لاهوری زندگی هردم ظهور و صورتگری دیگری دارد.نیروی حیاتی در هستی چون چشمه سار جهنده ایست که از منبع بینهایت به عالم ظهور فوران میکند. نیرویست بیقرار و زاینده که شادی و انبساط ازان می طراود.میتوان گفت زندگی خلاقیتیست جاری که در صورت توقف و ایستایی می گندد و به نیروی ضد خودش بدل میشود.این توقف و ایستایی در فلسفه خلقت توجیه ناپذیر است.عقاید،افکار و معرفتها و ایده الهای بشری همه امواجی اند که از همین منبع حیاتی رو به هستی میجوشندوفراتر از واقعیات میروند.این ایده الها و معرفتها واقعیات مایل به رسوب را به فراروی از خویش فرا میخوانند.میتوان گفت این نیروی حیاتی جاری در هستی ماهیت سیال و خلاق دارد و با عالم معرفتی و عقیدتی انسان در یک رابطه کنش و واکنش قرار دارد که یکی از دیگری تغذیه میکنند.ازانرو که زندگی جاری در هستی خود اصل است معیار و بوته ازمون افکار و عقاید و معرفتهای بشری نیز میباشد.یعنی عالم معرفت و اندیشه نمیتواند با این نیروی حیاتی در تعارض قرار گیرد،معارف بشری به تبعیت از اصل سیال زندگی نمیتوانند ایستایی و رکود بپذیرند.عقاید و معارف انسانی لاجرم باید در هماهنگی و همپایی با اصل حیات جوال و سیال قرار داشته باشند.هرگاه لحظه ای این معارف و اندیشه ها که خو د محصول زندگی بیقرار اند به رکود و ایستایی بیفتند و همگام با زندگی در جوشش نباشد در تعارض با ان قرار خواهند گرفت.عقاید و افکاری که در گذشته راکد و میخکوب میگردند با ماهیت توقف ناپذیر زندگی در تصادم قرار میگیرند.افکار منجمد و راکد مانده در گذشته نومیدانه در تلاش اند تا زندگی را با خود متوقف و منجمد گردانند،چون خود از بالندگی و زایندگی باز مانده است میکوشد زندگی را نیز عقیم و راکد گرداند.گفتیم چون زندگی ذات سیال و متحول دارد و با صور گونگون ظهور خویشرا در قالبهای رویداد های زمانی به تحقق میرساند،به عباره دیگر زمان را در نمود رویداد ها می نمایاند.ازانرو که زندگی ایستایی و رکود نمیپذیرد با افکار و عقاید محصور و منجمد مانده در سردخانه تاریخ در تصادم می افتد اما زندگی به اقتضای ماهیتش ازان افکار میخکوب شده در گذشته جلو خواهد زد.اینجا تصادم میان یک نیروی راکد و ایستا و نیروی سیال اجتناب نا پذیر مینماید.هردو نیرو یکدیگر را بسوی خویش میکشند.زندگی با شعله ها و جلوه های بیقرارش عقیم شدگی و ناکار امدی افکار فوسیل شده را به نمایش میگذارد،ان افکار خود نیز بی تناسبی،بی رابطگی و فرسایش خویش در برابر امواج بالاگیر زندگی را احساس میکنند در واقع ناظر بیهودگی و مرگ خویش میگردد.گفته شد که رابطه سالم و سازنده میان زندگی و اندیشه ها یک رابطه طبیعی،دینامیک و خلاق دوسویه است که درین نوع تعامل یا کنشگری میان هم زایندگی و بالندگی همدیگر را سبب میشوند.اگر یکی از طرفین نیروی خلاق و دینامیک خویش را از دست دهد درانصورت تعارض و کنشگری در برابر یکدیگر فزیکی و خشن پرخاشگرانه خواهد بود که پیامدش برای هردو ویرانگر خواهد شد.باید دانست که این معارف و داده های ذهنی حیات جداگانه و مستقل از نیروی زندگی جاری در هستی ندارند،هرگاه این معارف از واقعیت نوشونده زندگی جدا بمانند زایندگی و دینامیسم خویش را از دست خواهند داد و از چرخه زندگی خواهند افتاد.افکار و عقاید نمیتوانند جدا و بریده از زندگی بمانند،جدایی همان و بی اثر و بی رابطه گشتن همان.کنشگری همراه با خشونت و تصادم فزیکی تعامل طبیعی و سالم سازنده را فلج میگرداند.هرکسی زندگی را در محدوده ذهن راکد شده و منجمد خویش مقید سازد خودش را از جهان و زیست جهان واقعی منزوی خواهد کرد و از رودخانه جاری هستی مطرود خواهد گشت.چنین شخصی تحول را به مثابه مرگ خود می پندارد در حالیکه عکس ان حقیقت دارد.این همان من ذهنی موهومیست که از مجرای حیاتی بدور افتاده است،او خودش را زندانی رویداد های تاریخی نموده است در حالیکه انسان یک شدن یا یک صیرورت است یا یک پروژه جاری که در ان انسان به عنوان یگانه کنشگر اگاه و صاحب اختیار هر لحظه تصمیمی در پیش دارد و با هر عمل ارادی و اگاهانه انسانیت خویش را تحقق میبخشد که براستی انسان خود پروژه ایست در دست خویش.انسان گرفتار من ذهنی موهومی خود را از کاروان متحرک بشریت عقب کشیده و در زوایای تاریک خانه تاریخ می خزد.حاصل کلام اینکه اگر معرفت دینی را از زاویه فلسفه معرفت دینی،یا از دیدگاه ابراهام مازلو روانشناس معروف امریکایی بنگریم که معرفت دینی را در موازات احساسها و الهام های متعالی هنری و شعری در قله هرم معرفتی بشری قرار میدهد در می یابیم که معرفت دینی سیال ترین و جهنده ترین بعد حیات انسانیست که در ان یک ذره بینهایت کوچک بسوی افق بینهایت در حرکت متعالی قرار گرفته،که هر افق تازه ان گشایشیست به سوی ابدیت که بزرگترین حکیمان بشر در جستجوی ان اند.اتزعم انک جرم صغیر؟و فیک انطوی عالم الاکبر. ایا تصور میکنی توجرم کوچک و ناچیزی هستی؟در حالیکه عالم بزرگی در تو نهفته است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*

بالا